eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
238.2هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
70 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی تلفن زنگ می‌زند یعنی از یاد نرفته‌ای حتی اگر به اشتباه شماره‌ات را گرفته باشند ببین دوست من! در این دنیا خیلی از آدم ها هستند که شماره‌شان حتی به اشتباه گرفته نمی‌شود. 👳 @mollanasreddin 👳
پدرم همیشه می‌گفت: "دروغ نگو، دزدی نکن، و همیشه وقت‌شناس باش." من از دیر کردن و وقت ‌نشناسی متنفرم. همیشه خودم اولین نفری هستم که به جلسه می‌رسم. صبح‌ها همیشه اولین نفری هستم که سرکار حاضر می‌شوم. برای من امری طبیعی است. همیشه سحرخیز بوده ام و به همین دلیل، زود رسیدن به کار مشکلی برایم ایجاد نمی‌کرد. یادم می‌آید یکبار که با "ژان کلود بیورف"، مدیرعامل برند ساعت سازی هوبولت حرف می‌زدم و او گفت که وقتی برای کار در برند امگا درخواست فرستاده بوده، مصاحبه کننده ساعت ۵ صبح را برای مصاحبه تعیین کرده است. هنگام مصاحبه، ژان کلود از او پرسیده که چرا چنین ساعتی را برای وقت مصاحبه تعیین کرده‌اند، در صورتی که هوا هنوز تاریک است! و مصاحبه کننده هم پاسخ داده: "من ساعت 5 صبح شروع می‌کنم تا سه ساعت از همه جلوتر باشم. همان وقتی که تو خواب هستی، من مشغول کارم." من هم کم و بیش همینطور بودم. جوان ها خیال می‌کنند تا آخر دنیا وقت دارند. پسربچه‌ای که تازه 10 ساله شده، تولد بعدی خود را به اندازه‌ی ابدیتی دور می بیند چرا که سال پیش روی او تنها ده درصد از زمانی است که تا آن موقع سپری کرده است. در ۵۰ سالگی اوضاع فرق می.کند؛ چرا که فاصله زمانی تا ۵۱ سالگی برابر دو درصد زمانی است که زندگی کرده‌اید. هرچه پیرتر و باتجربه‌تر می شوید، بیشتر به استفاده‌ی درست‌تر از زمان خود فکر می‌کنید. کم کم می‌بینید یک ساعت، یا یک آخر هفته‌ی عالی و بی‌استفاده، فرصتی است که دیگر هیچ وقت تکرار نخواهد شد. 📕 ✍🏻 👳 @mollanasreddin 👳
بعضی ها را دیده ای ؟! چه خوب بی تفاوتند نسبت به آدم ! آنقدر که حسودی ات می شود کاش تو جایشان بودی ، ازبس که قشنگ عینِ خیالشان نیست ...! زنگ میزنی ، پیام می دهی ، سراغشان را می گیری ، دیر جواب می دهند ! برایشان مهم نیست ! وقت ندارند ! یا .... من که باور نمی کنم رئیس جمهورِ فلان کشور هم تا این اندازه سرش شلوغ باشد ... این بعضی ها سرشان شلوغ نیست ؛ استعداد عجیبی در بی تفاوت بودن دارند ... و این بی تفاوتی کارهرکس نیست ؛ "هنر" می خواهد ! 👳 @mollanasreddin 👳
چند جایگزین فارسی شانس 👈بخت شجاعت 👈دلیری صداقت 👈راستگویی سمبل 👈 نماد سهم 👈بهره شغل 👈پیشه فوروارد 👈بازنشر 👳 @mollanasreddin 👳
هوا خیلی سرد شده بود فرمانده گردانمون همه ی بچه ها رو جمع کرد بعد هم با صدای بلند گفت: کی خسته است؟ همه با انرژی گفتیم: دشمن!!! ادامه داد: * کی ناراحته؟ - دشمن!!!! * کی سردشه؟! - دشمن!!! * آفرین... خوبه! حالا برید به کارتون برسید پتو کم بوده ، به گردان ما نرسیده.. 👳 @mollanasreddin 👳
02) Dear Gravity - Gathering - 2021.mp3
8.14M
‌دلم گرفته و روی شانه‌های خودم گریه می‌کنم... معین دهاز 👳 @mollanasreddin 👳
✍️ آقاجان کارگر بود که در زمین‌هایِ کشاورزیِ این و آن کارگری می‌کرد! • آنقدر عاشقش بودم، که حتیٰ خاطرات پنج شش سالگی‌ام را با او خوب به خاطر دارم. • می‌ماندم خانه‌ی آنها و سعی می‌کردم در نزدیک‌ترین فاصله به ایوان بخوابم. همانجایی که سحرها بیدار می‌شد و وضو می‌گرفت و میرفت می‌نشست آنجا سر سجاده و ساعتها نجوا و ناله داشت... • و من در همان سن چهار پنج سالگی از زیر رواَندازم، تمام این چند ساعت را با او بیدار بودم و تماشایش می‌کردم اما جُم نمی‌خوردم. • آسمان بین‌الطلوعین که به روشنی می‌رفت دیگر سماورش به جوش رسیده بود، چای دم می‌کرد و سفره صبحانه را پهن... و همینطور که زیر لب آواز می‌خواند سوار دوچرخه‌اش میشد تا برود نان تازه بخرد. • نان را که می‌آورد از پرچین کنار حیاط رد می‌شد و می‌رفت خانه‌ی ننه‌جان! ننه جان، مادرزنِ آقاجان بود! که اصلاً آقاجان را دوست نداشت. اصلاً که می‌گویم یعنی خیـــلی.... او معتقد بود آقاجان مرد فقیری است که دختر زیبارویش را عاشق خودش کرده و دلش را دزدیده و گولش زده بود. وگرنه هیچ‌کس به این مرد یک‌لاقبا زن نمی‌داد و او مجبور شد این کار را بکند. • آقاجان تا آخر عمرش با نداری دست و پنجه نرم کرد! من این را از بیسکوییت‌های کوچولویی که برایم می‌خرید می‌فهمیدم، اما بالاخره دست خالی نمی‌آمد خانه. تا وقتی زنده بود هرگز بچه‌هایش احساس فقر نکردند چه برسد به من... نوه‌ها عزیزترند آخر! • بنظر من اما، بزرگترین جنگ پیروزمندانه‌ی زندگی آقاجان، که از او مرد عارفی ساخت که مناجات نیمه‌شبهایش مرا در خردسالی عاشق خودش کرده بود، «جنگ ندید گرفتنِ تحقیرها و تهمت‌های ننه جان» بود. √ آقاجان، صاحبِ اسم مبدّل شده بود. دیگر آنقدر بزرگ شده بود که: نه اینکه نخواهد نشنود، نه، انگار اصلاً نمی‌شنید ننه جان نفرینش می‌کند، از او کینه دارد و پشت سرش حرف می‌زند! باز فردا صبح، از کنار پرچین رد میشد و نان تازه می‌گذاشت سر ایوان ننه جان. آقاجان شصت ساله بود که رفت. همه‌ی قبرستان پُرِ آدم بود! اندازه‌ی سه تا شهر ....مردم آمده بودند. و ننه جان، حیرت زده از این جمعیت! آن روز ننه جان گفت: من بازنده‌ی این بازی بودم ... این جمعیت گواهی می‌دهد که او فقط دل دختر مرا نبرده بود. آنقدر اهل عشق بود که ریز و درشتِ اهالی روستاهای کناری هم اینجایند... • امروز او ثروتش را به رخ من نکشید! او سالهاست با محبتِ همراه با سکوتش ثروتش را به من نشان داده بود، ولی من نمیخواستم باور کنم. من حرف ننه جان را فهمیدم: اما چند سال بعد وقتی بزرگتر شده بودم، روزی که ننه جان را به خاک می‌سپردند، تازه فهمیدم منظورش از ثروت چه بود! به جمعیتی که فقط جمع خانواده و دوستان بود خیره شده بودم، و نیکنامی آقاجان و عشقش را مرور می‌کردم که هنوز هم در میان اهالی شهر جریان داشت. 👳 @mollanasreddin 👳
D1739065T14067018(Web).mp3
10.07M
🎙| زیر آسمان غزه 🔸در میان ویرانه‌های جنگ و اشغال، زندگی ادامه دارد.... 🖼 قسمت یازدهم کتاب خار و میخک، نوشتۀ شهید یحیی سنوار 👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از قاصدک
🔴 فروشِ ملزومات حجاب ب قیمت عمده😍 🧕تا کی میخوای از این مغازه به اون مغازه دنبال عباهایِ قیمت مناسبُ شیک بگردی!🤩 💁‍♀یکی از پرطرفدارترین فروشگاههایِ حجاب اینجاس خیلی از خانومای محجبه قبولش دارن تموم جنساشون زیر قیمت بازاره 👇😎 https://eitaa.com/joinchat/223346877C929d3d2345 🌀عبا و مانتوهایِ پاییزیش محشره ☝️💁‍♀ 🌀دو شعبه حضوری در کرج 🛍 دل دل نکن بزن لینکو تخفیف ویژه برا تازه ورودیا🥳
سلام🥰 صبحتون دل انگیز😋 👳 @mollanasreddin 👳
سمت هر کس انگشتی نشانه روی، سه انگشت به طرف خود توست! 🎥 جزیره شاتر 👳 @mollanasreddin 👳
🥲بلیت اینترنتی گرفته بودم برای سه و نیم بعدازظهر. ده دقیقه مانده به شروع فیلم، دم ورودی سینما، جلوی گیشه الکترونیکی ایستادم. اسکرین‌شاتی که موقع خرید از صفحه گوشیم گرفته بودم را باز کردم تا از روش کد رزرو را بزنم روی دستگاه چاپ بلیت. خانم میان‌سالی از پشت سرم با لحنی که قدری عجله‌ یا اضطراب قاطیش بود پرسید دختر خانم ببخشید! ساعت چنده؟ به گوشه راست بالای صفحه موبایل نگاه کردم: دو و ربع. با آهنگی که نشان می‌داد خیالش راحت شده است گفت مرسی! و رفت... همین که برگشتم، ساعتی که اعلام کرده بودم ناخودآگاه دوباره‌ توی ذهنم مرور شد دو و ربع! ساعت غریبی بود! مال حالا نبود! خیلی ازش گذشته بود! لعنت به اسکرین‌شات! سراسیمه و دستپاچه برگشتم و چهار طرفم را گشتم و به هر سمتی چند قدم دویدم؛ نبود. رفته بود. خدا کند قول و قرار مهمی نباشد! کاش دوباره از یکی بپرسد. کاش... در تمام مدت فیلم، توی تاریکی سینما، هزار تا سناریو نوشتم برای زنی که وقتش را - یا شاید فرصتش را - تنظیم کرده بود با ساعت مُرده اسکرین‌شات من‌! و بعد توی زندگی خودم یاد همه سکانس‌هایی افتادم که به جای زمان جاری، جهانم را به وقت گذشته‌هایی تنظیم کرده‌ام که ازشان اسکرین‌شات گرفته‌ام و هی دارم نگاهشان می‌کنم...! - کوله پشتی ریحانه 👳 @mollanasreddin 👳