📚 #حکایت
شاعری در ستایش خواجه ای خسیس قصیده ای گفت و برایش خواند اما هیچ پاداشی دریافت نکرد. یک هفته صبر کرد و باز هم خبری نشد. قطعه ای سرود که در آن تقاضای خود را به صراحت گفته بود اما خواجه توجهی نکرد. پس از چند روز خواجه را در شعری دیگر نکوهش کرد؛ اما باز هم خواجه اعتنایی نکرد. شاعر رفت و بر درخانه خواجه نشست.
خواجه بیرون آمد و او را دید که با آرامش خاطر نشسته است، گفت:«ای بی حیا! ستایش کردی، تقاضا کردی و سپس نکوهش کردی، هیچ فایده ای نداشت دیگر به چه امیدی در اینجا نشسته ای؟» شاعر گفت: «به امید اینکه بمیری و مرثیه ای هم برایت بگویم!» خواجه خندید و پاداشی نیکو به او بخشید.
👳 @mollanasreddin 👳
#شعر
از قعرِ این غُبـار ...
من بانگ میزنم
کای ...
شبچراغِ مِهر !
ما با سیاهکاری شب خو نمیکنیـم
مسپارمان به ظلمتِ جاوید
هرگز ! زمین مباد از ...
دولتِ نگاهِ تو نومید
نوری به مـا ببخش
بر ما دوباره از سرِ رحمت بتاب ،
ماه ...
#فریدون_مشیری
👳 @mollanasreddin 👳
#تیکه_کتاب
هر دونده ای این را می داند. کیلومترها می دوی و می دوی، بدون آن که واقعا دلیلش را بدانی. به خودت می گویی به خاطر هدفی این کار را می کنی یا دنبال جمعیتی هستی؛ اما دلیل حقیقی دویدن تو آن است کـه جایگزین آن یعنی ایستادن تو را تا سرحد مرگ می ترساند. به این ترتیب، در آن صبح سال 1962 به خودم گفتم: بگذار همه بگویند که ایده ات ابلهانه است... تو ادامه بده. نایست. حتی به ایستادن فکر هـم نکن تا این که به آن جا برسی و فکرت را زیاد مشغول این نکن که «آن جا» کجاست. هرچه پیش آمد فقط نایست.
📖 کفش باز
👤فیل نایت
👳 @mollanasreddin 👳
#جمله_بندی
✅ لطف کنید فیش پرداخت را به انجمن ارسال کنید یا واریز خود را اطلاع دهید.
❌ لطف کنید فیش پرداخت را به انجمن ارسال یا اطلاع دهید.
#غلط_ننویسیم
#درست_بنویسیم
👳 @mollanasreddin 👳
📙 #حکایت
📖 ملکزادهای شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران بلند و خوبروی. باری پدر به کراهت و استحقار درو نظر میکرد. پس به فَراست دریافت و گفت: ای پدر! کوتاه خردمند به که نادان بلند! نه هر چه به قامت مهتر، به قیمت بهتر.
آن شنیدی که لاغری دانا
گفت باری، به ابلهی فربه
اسب تازی وگر ضعیف بود
همچنان از طویلهی خر، بِه
پدر بخندید و ارکان دولت پسندیدند و برادران بهجان برنجیدند.
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
هر بیشه گمان مبر که خالیست
باشد که پلنگ خفته باشد
شنیدم که مُلک را در آن مدت دشمنی صعب روی نمود. چون لشکر از هر دو طرف روی در هم آوردند، اول کسی که به میدان درآمد، این پسر بود؛ گفت:
آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من
آن منم گر در میان خاک و خون بینی سری
کانکه جنگ آرد به خون خویش بازی میکند
روز میدان و آنکه بگریزد به خون لشگری
این بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنی چند مردان کاری بینداخت. چونپیش پدر آمد زمین خدمت ببوسید و گفت:
ایکه شخص منت حقیر نمود
تا درشتی هنر نپنداری
اسب لاغرمیان بهکار آید
روز میدان، نه گاو پرواری
آوردهاند که سپاه دشمن بسیار بود و اینان اندک. جماعتی آهنگ گریز کردند، پسر نعره زد و گفت:
ای مردان بکوشید یا جامهی زنان بپوشید!
سواران را به گفتن او تهوّر زیادت گشت و به یکبار حمله آوردند. شنیدم که هم در آن روز بر دشمن ظفر یافتند. مَلک سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و هر روز نظر پیش کرد که تا ولیعهد خویش کرد.
📙 گلستان
✍🏼 شیخ اجل #سعدی
👳 @mollanasreddin 👳
#متن_خاص
تو بغض میکنی و از درون میشکنی و به دفعات فرو میریزی و تمام امیدت ناامید میشود و از همه چیز دست میکشی و از همهکس قطع امید میکنی و دلت میخواهد جهان را متوقف کنی و ناگهان دستان گرم پدرانهای را روی شانههای خودت احساس میکنی و صدایی را که در گوشت می گوید: "مگر من نباشم که تو اینقدر ناامید باشی! من میدیدم که چقدر تلاش کردی و میدیدم که چقدر تنها بودی و چقدر غمگین و بیپناه و در نهایت استیصالت، ادامهدهنده! بعد اشکهات را پاک میکند و میگوید: مابقیاش را بسپار به من و اندوه عالم را از شانههای خستهات بر میدارد."
در نهایت ناامیدی و بیپناهی، خداست که در آغوشت میگیرد و خداست که دستان مضطرب و غمگینت را میگیرد. اصلا گاهی لازم است که عمیقا بشکنی و احساس بیپناهی کنی و از همه چیز و همه کس دست بکشی تا در خط مقدم خالی جهانت، خدایی را ببینی که همیشه کنارت بوده و بی آنکه بدانی و بخواهی، هوای تو را داشته...
لازم است همه را از دست بدهی تا خدا را به دست بیاوری و لازم است غرورت را بشکنند تا خداوند برایت همه چیز را جبران کند.
#نرگس_صرافیان_طوفان
👳 @mollanasreddin 👳
MohammadReza Ajdari - Nil.mp3
7.8M
#موسیقی_بیکلام
دریــا مــیشــوم؛
وقتــی هــر شــب
در بستــرم، یــــاد تــو جــاریســت؛
مثــل رود . . .
عنوان: نیل
آهنگساز و پیانیست: #محمدرضا_اژدری
#ویولن #امیرحسین_محمودی
#ایرانی
#ویولن
👳 @mollanasreddin 👳
#طنز_جبهه
بین راه نگه نمیدارم
امام جماعت ما بود. اما مثل اینکه شش ماهه دنیا آمده بود. حرف می زد با عجله، غذا می خورد با عجله، راه می رفت می خواست بدود و نماز میخواند به همین ترتیب. اذان، اقامه را که می گفتند با عجلوا بالصلوه دوم قامت بسته بود.
قبل از اینکه تکبیر بگوید سرش را بر می گرداند رو به نمازگزاران و می گفت: من نماز تند می خوانم، بجنبید عقب نمانید. راه بیفتم رفته ام، پشت سرم را هم نگاه نمی کنم، بین راه نگه نمی دارم و تو راهی هم سوار نمی کنم!!!
👳 @mollanasreddin 👳
#ضربالمثل
《قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود》:
معنی ضرب المثل
از این ضرب المثل زمانی استفاده میشود که صحبت درباره صرفه جویی و قناعت کردن باشد و در آن دریا نماد پرباری و قطره قطره جمع شدن به معنای تداوم و استمرار میباشد.
مفهوم اول : اگر کارهایمان تا زمان رسیدن به هدفی که داریم با حوصله و کم کم انجام دهیم قطعا" نتیجه خوبی به دست میآید.
مفهوم دوم : این حکایت تاکید بر صرفه جویی دارد که با گذشت زمان و انجام کارهای روزانه به مرور موجب قابل توجه شدن چیزی شود.
مفهوم سوم : از همان ابتدا فکر کردن به هدف و ناامید شدن کار درستی نیست بلکه باید آرام آرام پیش رفت و کارها را انجام داد و به نوعی از مسیر لذت برد تا وقتی به انتهای مسیر رسیدم از به مقصود رسیدن هدف بزرگ خود، لذت ببریم.
این ضرب المثل برای وقت قناعت و صرفه جویی نیز استفاده میشود که هر کس حتی یک ذره قناعت کند و از مالش پس انداز کند، پس از مدتی بر مالش افزوده میشود. هر وقت کاری با صبر و حوصله و بدون عجله انجام شود، نتیجه خوبی بدست میآید. البته ناگفته نماند این حکایت بیشتر برای جوانان استفاده میشود. جوان اگر از تک تک ثانیههای زندگیاش بهره درست ببرد، در آینده نتیجهاش را به نحو احسن خواهد دید.
داستان حکایت قطره قطره جمع گردد
آمده است روزی شخصی سراغ گردو فروشی رفته است و از وی پرسیده است : « میشود همه گردوهایت را رایگان به من بدهی؟!»
گردو فروش که از حرف این مرد تعجب کرده بود، جوابی به او نداد.
مرد دوباره پرسید :« میشود یک کیلو گردو مجانی به من بدهی؟» و باز با سکوت مواجه شد.
مرد وقتی دید گردو فروش جوابی نمیدهد اینبار گفت :«خواهش میکنم دست کم یک عدد گردوی مجانی به من بدهید.»
بالاخره با اصرار زیاد مرد توانست یک گردو از فروشنده بگیرد.
مرد دوباره به گردو فروش گفت : «یک عدد که ارزش ندارد. یک عدد دیگر هم بدهید» و درخواست کرد که گردوی سوم را نیز مجانی بگیرد.
گردو فروش که عصبانی شده بود، گفت:« زرنگی! این طور میخواهی یکی یکی همه گردوهایم را تصاحب کنی؟»
مرد گفت : «میخواستم درسی به تو بدهم. زندگی و عمر نیز اینطور میباشد، اگر بگویم همه عمرت را به من بده آن را به هیچ قیمتی حاضر نیستی بدهی ولی روزهای زندگیت را بی توجه، یکی یکی از دست میدهی و تا به خودت بیایی همه عمرت از کف رفته است.»
👳 @mollanasreddin 👳
خار و میخك - قسمت آخر.mp3
9.48M
🎙#روایت_شب| از سنگر تا میدان جنگ
🖼قسمت سیام کتاب خار و میخک، نوشتۀ شهید یحیی سنوار
👳 @mollanasreddin 👳
مهمترین چیز زندگی
اینه که باور کنیم تا وقتی زندهایم
اصلا دیر نیست...
صبح بخیر زندگی🌺
👳 @mollanasreddin 👳
#تیکه_کتاب
مادرش به او یاد داد، که همه را شما خطاب کند
چون معتقد بود «تو گفتن»
زمینهساز سلطه ی دیگران بر ماست
به او گفته بود «شما» اولین سد امنیت در زندگی است.
📕 #در_انتظار_بوجانگلز
✍🏻 #اولیویه_بوردو
👳 @mollanasreddin 👳