eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
240.2هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
66 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
واژه‌های فارسی را جایگزین واژه‌های غیر فارسی کنیم. ❌ ✅ تن‌درست سالم رخداد حادثه پافشاری تاکید گپ چت کارگروه کمیته برجسته، نمونه شاخص سنگ‌دلی قساوت دست‌کاری تحریف درخشش جلوه نوشت‌افزار لوازم‌التحریر دست‌یافتنی میسور تهی‌دست فقیر دستاورد نتیجه به‌باور به‌زعم 👳 @mollanasreddin 👳
نماز تن هایی نه اینکه اهل نماز جماعت و مسجد نباشد، بلکه گاهی همینطوری به قول خودش برای خنده، بعضی از بچه‌های ناآشنا را دست به سر می‌کرد، ظاهراً یک بار همین کار را با یکی از دوستان طلبه کرد، وقتی صدای اذان بلند شد آن طلبه به او گفت: «نمی‌آیی برویم نماز؟» پاسخ می‌دهد: «نه، همینجا می‌خوانم» آن بنده خدا هم کمی از فضایل نماز جماعت و مسجد برایش گفت. اما او هم جواب داد: «خود خدا هم در قرآن گفته:«ان‌الصلوه تنهاء...» تنها، حتی نگفته دوتایی، سه‌تایی. و او که فکر نمی‌کرد قضیه شوخی باشد یک مکثی کرد به جای اینکه ترجمه صحیح را به او بگوید، گفت:«گفته، تن‌ها» یعنی چند نفری، نه تنها و یک نفری ... و بعد هردو با خنده برای اقامه نماز به حسینیه رفتند 👳 @mollanasreddin 👳
Babak Shahraki & Mohsen Dehini - Va Raft...320.mp3
9.18M
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی مارا به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت مرغ دریا خبر از یک شب دریایی داشت گشت فریاد کشان بال به دریا زد و رفت چه هوایی به سرش بود که با دست تهی پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید قلم نسخ براین خط چلیپا زد و رفت... "هوشنگ ابتهاج" 👳 @mollanasreddin 👳
روزی سه خسیس با هم خربزه می خوردند و فقیری طرف دیگری آنها را نظاره می نمود، برای آنکه هیچ کدام دلشان نمیامد از سهم خود به آن فقیر بدهند، یکی گفت: از چیز هایی که بخشش آن کراهت دارد یکی انار است و دیگری خربزه. دومی گفت: که خربزه را باید آنقدر خورد که خورنده را جواب کند. سومی گفت: که هر کس سر از روی خربزه بلند نکند به وزن همان خربزه به گوشتش اضافه می شود. وقتی خربزه تمام شد، باز نتوانستند از پوستش دل کنده برای فقیر بگذارند. یکی گفت: دندان زدن پوست خربزه دندان را سفید و اشتها را زیاد می کند، دومی گفت: پوست خربزه چشم را درشت و رنگ پوست را براق می کند. سومی گفت: دندان زدن پوستِ خربزه تکبر را کم و آدمی را به خدا نزدیک می نماید. و آنقدر دندان زدند و لیف کشیدند تا پوست خربزه را به نازکی کاغذی رساندند. فقیر که همچنان آنان را می نگریست گفت: من رفتم، که اگر دقیقه ای دیگر در اینجا بمانم و به شما ها بنگرم می ترسم. پوست خربزه مقامش به جایی برسد که لازم باشد مردم آن را بجای ورق قرآن در بغل بگذارند و تخمه اش را تسبیح کرده با آن ذکر یا قدوس بگویند! 👳 @mollanasreddin 👳
خار و میخك - قسمت ۲۹.mp3
7.09M
🎙| از کمپ دیوید تا انتفاضه درحالی‌که نگاه‌ها به مذاکرات کمپ دیوید بود، ناگهان جرقه‌ای آتش را شعله‌ور کرد... 🖼قسمت بیست‌ونهم کتاب خار و میخک، نوشتۀ شهید یحیی سنوار 👳 @mollanasreddin 👳
images.jfif
6.5K
من خانه ام را پر از رنگ ميكنم 🏡 پر ازعطر زندگے 🍮☕️گل ميخرم💐 🍪🍹نان گرم ميكنم شعر 📝مينويسم زندگےيعنے همين بهانه‌هاےكوچك خوشبختی. صبحتون_پراز_خوشی🏜 👳 @mollanasreddin 👳
📚 شاعری در ستایش خواجه ای خسیس قصیده ای گفت و برایش خواند اما هیچ پاداشی دریافت نکرد. یک هفته صبر کرد و باز هم خبری نشد. قطعه ای سرود که در آن تقاضای خود را به صراحت گفته بود اما خواجه توجهی نکرد. پس از چند روز خواجه را در شعری دیگر نکوهش کرد؛ اما باز هم خواجه اعتنایی نکرد. شاعر رفت و بر درخانه خواجه نشست. خواجه بیرون آمد و او را دید که با آرامش خاطر نشسته است، گفت:«ای بی حیا! ستایش کردی، تقاضا کردی و سپس نکوهش کردی، هیچ فایده ای نداشت دیگر به چه امیدی در اینجا نشسته ای؟» شاعر گفت: «به امید اینکه بمیری و مرثیه ای هم برایت بگویم!» خواجه خندید و پاداشی نیکو به او بخشید. 👳 @mollanasreddin 👳
از قعرِ این غُبـار ... من بانگ می‌زنم کای ... شب‌چراغِ مِهر ! ما با سیاه‌کاری شب خو نمی‌کنیـم مسپارمان به ظلمتِ جاوید هرگز ! زمین مباد از ... دولتِ نگاهِ تو نومید نوری به مـا ببخش بر ما دوباره از سرِ رحمت بتاب ، ماه ... 👳 @mollanasreddin 👳
هر دونده ای این را می داند. کیلومترها می دوی و می دوی، بدون آن که واقعا دلیلش را بدانی. به خودت می گویی به خاطر هدفی این کار را می کنی یا دنبال جمعیتی هستی؛ اما دلیل حقیقی دویدن تو آن است کـه جایگزین آن یعنی ایستادن تو را تا سرحد مرگ می ترساند. به این ترتیب، در آن صبح سال 1962 به خودم گفتم: بگذار همه بگویند که ایده ات ابلهانه است... تو ادامه بده. نایست. حتی به ایستادن فکر هـم نکن تا این که به آن جا برسی و فکرت را زیاد مشغول این نکن که «آن جا» کجاست. هرچه پیش آمد فقط نایست. 📖 کفش باز 👤فیل نایت 👳 @mollanasreddin 👳
✅ لطف کنید فیش پرداخت را به انجمن ارسال کنید یا واریز خود را اطلاع دهید. ❌ لطف کنید فیش پرداخت را به انجمن ارسال یا اطلاع دهید. 👳 @mollanasreddin 👳
📙 📖 ملک‌زاده‌ای شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادران بلند و خوب‌روی. باری پدر به کراهت و استحقار درو نظر می‌کرد. پس به فَراست دریافت و گفت: ای پدر! کوتاه خردمند به که نادان بلند! نه هر چه به قامت مهتر، به قیمت بهتر. آن شنیدی که لاغری دانا گفت باری، به ابلهی فربه اسب تازی وگر ضعیف بود همچنان از طویله‌ی خر، بِه پدر بخندید و ارکان دولت پسندیدند و برادران به‌جان برنجیدند. تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد هر بیشه گمان مبر که خالی‌ست باشد که پلنگ خفته باشد شنیدم که مُلک را در آن مدت دشمنی صعب روی نمود. چون لشکر از هر دو طرف روی در هم آوردند، اول کسی که به میدان درآمد، این پسر بود؛ گفت: آن نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من آن منم گر در میان خاک و خون بینی سری کانکه جنگ آرد به خون خویش بازی می‌کند روز میدان و آن‌که بگریزد به خون لشگری این بگفت و بر سپاه دشمن زد و تنی چند مردان کاری بینداخت. چون‌پیش پدر آمد زمین خدمت ببوسید و گفت: ای‌که شخص منت حقیر نمود تا درشتی هنر نپنداری اسب لاغرمیان به‌کار آید روز میدان، نه گاو پرواری آورده‌اند که سپاه دشمن بسیار بود و اینان اندک. جماعتی آهنگ گریز کردند، پسر نعره زد و گفت: ای مردان بکوشید یا جامه‌ی زنان بپوشید! سواران را به گفتن او تهوّر زیادت گشت و به یک‌بار حمله آوردند. شنیدم که هم در آن روز بر دشمن ظفر یافتند. مَلک سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و هر روز نظر پیش کرد که تا ولی‌عهد خویش کرد. 📙 گلستان ✍🏼 شیخ اجل 👳 @mollanasreddin 👳
تو بغض می‌کنی و از درون می‌شکنی و به دفعات فرو می‌ریزی و تمام امیدت ناامید می‌شود و از همه چیز دست می‌کشی و از همه‌کس قطع امید می‌کنی و دلت می‌خواهد جهان را متوقف کنی و ناگهان دستان گرم پدرانه‌ای را روی شانه‌های خودت احساس می‌کنی و صدایی را که در گوشت می گوید: "مگر من نباشم که تو اینقدر ناامید باشی! من می‌دیدم که چقدر تلاش کردی و می‌دیدم که چقدر تنها بودی و چقدر غمگین و بی‌پناه و در نهایت استیصالت، ادامه‌دهنده! بعد اشک‌هات را پاک می‌کند و می‌گوید: مابقی‌اش را بسپار به من و اندوه عالم را از شانه‌های خسته‌ات بر می‌دارد." در نهایت ناامیدی و بی‌پناهی، خداست که در آغوشت می‌گیرد و خداست که دستان مضطرب و غمگینت را می‌گیرد. اصلا گاهی لازم است که عمیقا بشکنی و احساس بی‌پناهی کنی و از همه چیز و همه کس دست بکشی تا در خط مقدم خالی جهانت، خدایی را ببینی که همیشه کنارت بوده و بی آنکه بدانی و بخواهی، هوای تو را داشته... لازم است همه را از دست بدهی تا خدا را به دست بیاوری و لازم است غرورت را بشکنند تا خداوند برایت همه چیز را جبران کند. 👳 @mollanasreddin 👳