✅ خانواده بافرهنگ
♦️خانوادهای را میشناسم. از آن بافرهنگها. زنسالاری و مردسالاری و اینها اصلا بینشان مطرح نیست. همین که ببینیشان، میفهمی این چیزها برایشان خندهدار است. آنقدر احترامِ هم را نگه میدارند که این حرفها برایشان معنی ندارد. مردان این خانوادهی خیلی سرشناس، همه مسئولِ مملکتاند. یکی از یکی مهمتر و مفیدتر. از آنهایی که دوست و دشمن، سر اسمشان قسم میخورند. امضا و مُهر که هیچ، حتی اسمِ یکیشان هم پای یک ورق باشد، برای اثباتِ ارزشمند بودنش کافیست. آیکیوها هم، همه بالا. سواد هم که هیچ. راستش من اسم مدارکشان را بلد نیستم. فوقالعاده سطح بالااند.
اینها را گفتم که به اینجا برسم. هرکس یکبار توی جمعشان میرود، دهانش باز میماند از احترامی که بزرگ تا کوچکِ این خانواده به خانمهاشان میگذارند. مینویسم خانم، تو بخوان از دختر کوچولوی دو-سه ساله تا مادرِ مُسن. اصلا نقطه ضعف که نه، نقطه قوتِ اینها، دخترانشاناند. دخترها هم که ماشاالله، یکی از یکی ماهتر. یک ذره وسط آنهمه عزت و احترام لوس شدهاند؟ نشدهاند. همه باادب، عاقل، خانوم، باهوش. همه یک پا دکتر. یک پا آیتالله.
در این وانفسای استفادهی ابزاریِ اینوری و آنوری از زن و دختر، من وقتی یادم میافتد چند نفر از این خانواده همسایهی مااند، دوست دارم پرواز کنم از خوشحالی. یکجوری آدم را تحویل میگیرند، حس میکنی خودت هم جزو خوانوادهشان هستی. توی خانهی آنها، بیشتر از همیشه و همهجا کِیف میکنم از دختر بودنم.
یک روز فاطمه خانم، دخترِ کوچکِ خانواده، توی خانه بود. چندتا از شاگردهای پدرش آمدند دم در خانه. بندگان خدا، بدجور مانده بودند توی حلِ چندتا مسئله. فاطمه خانم هم دید اینها خیلی آشفته و گیجاند، بابا هم حالاحالاها نمیآید. چادر کشید روی سرش و دوید پشت در. کاغذِ طویلِ مسئلهها را گرفت. نگاهی انداخت. کاغذ وجوابها را باهم گذاشت کفِ دستِ شاگردها. اینها کف کرده بودند. چند دقیقهای همانطور توی شوک و تعجب و احتمالا حسرت ماندند دمِ درِ خانه. کمکم داشتند میرفتند که بابای فاطمه خانم رسید. چه شده چه نشده؟ فهمید که دخترِ گلِ بابا، جوابِ سؤالها را داده. آنقدر جلوی آن جماعت، قربان صدقهی دخترک رفت، که همه دهانشان باز ماند.
برادرها هم که مثل پروانه دور سر خواهر میگشتند. این خانواده خیلی برای ازدواج ارزش قائلند. فاطمه خانم وقتی به سن ازدواج رسید، کرور کرور خواستگار داشت. همهی خانوادهاش میدانستند که این دختر با هرکدام ازدواج کند، حیف میشود. توی اخلاق و ادب و شعور و سطح خانوادگی، کسی به پای این خانم نمیرسید. ما میگفتیم شاید وقتی میبینند خواهرشان ازدواج نکرده، کمی رفتارشان را تغییر میدهند. ای دلِ غافل. بگویم کم مانده بود خم بشوند و خاک زیر پای این دختر را بریزند توی سرمهدانهاشان، باور میکنید؟ باور کنید.
امروز، روز تولد فاطمه خانم هست. فاطمه خانم و سید علی آقا، احمدآقا، آقاصالح و حسین آقا، برادرهاشان، همه با ما همسایهاند. همسایه نگو، نور چشم ما. این دختر اینقدر در این خانواده عزیز است که گفتهاند اگر یکبار بروی خانهاش مهمانی، بعدش مهمانِ این خانوادهای در بهشت. همین خانوادهی بافرهنگ.
خلاصه. امروز مبارک. خاصه، مبارکِ ما که جوری تحویلمان میگیرند انگار که دخترِ همین خانوادهایم. همین خانوادهی بافرهنگ.
#روزی_نوشت
#دختر
✍ محدثه کریمی
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
🔻🔻 محفل نویسندگان منادی 🔻🔻
╔═ 💠 ═══════╗
🆔️ @monaadi_ir
╚════════════════