eitaa logo
اطلاع رسانی
56 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
94 فایل
ادمین: @ainabaghiyatallah
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 🍃﷽🍃🌸 💎 (عليه السّلام)✨ 🌧محبت امیرالمؤمنین علیه السّلام،‌ نابود کنندهٔ گناهان❣ 🔆 قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْْهِ وَ آلِهِ وسلم): ⚜حُبُّ عَلِیٍّ‌ّ (عَلَيْهِ السَّلَام) یَأْکُلُ الذُّنُوبَ، کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ. 🌸🍃 رسـول خـدا (صلّى الله عليه وآله وسلم) فرمودند:⤵️⤵️ 💯دوستی و محبّت امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) گناهان را می خورد (و از بین می برد)، همانطور که آتش هیزم را می ‌خورد (و از بین می برد.) ♻️🌈♻️🌈♻️🌈♻️ 💢 آقا امیرالمومنین( علیه السّلام) درنهج البلاغه شریف می فرمایند:↩️اگر با شمشيرم بر بينى مؤمن بزنم كه دشمن من شود ، با من دشمنى نخواهد كرد ، و اگر تمام دنيا را به منافق ببخشم تا مرا دوست بدارد ، دوست من نخواهد شد و اين بدان جهت است كه قضاى الهى جارى شد ، و بر زبان پيامبر اُمى (ص) گذشت كه فرمود :" اى على ! مؤمن تو را دشمن نگيرد ، و منافق تو را دوست نخواهد داشت.💯 ❣روزی "ده دقیقه" نهج البلاغه بخوانیم تا بتوانیم تولی و تبری ولایت را بر قلبمان حک کنیم.❣ 📚 نهج البلاغه ،حکمت ۴۵ 📘 کتاب بحارالأنوار، ج ۳۹، ص ۳۰۴ ┏━━━🍃🌺🍃━━━┓ @nahjolbalagheiha ┗━━━🍂━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آیت الله بهجت: وقتی دل مومنی را شاد کنید، خدا از لطف، ملکی را خلق می کند که آن ملک، شما را از بلاها و تصادفات و ... حفظ می کند. این که می بینید در برخی تصادفات بعضی ها محفوظ می مانند در حالی که به نفر کناری آن ها آسیب وارد می شود به سبب این است که آن شخص محفوظ مانده، در مسرت اهل ایمان نقش داشته است. برگی از دفتر آفتاب، ص۱۸۴ ‎‎‌‌‎‎‌‍‎‌‎‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @jomalat_olama 🙏لطفا رسانه باشید
🌷 آیت الله ناصری : ✍ تسبیح حضرت زهرا(سلام الله علیها) بعد از نماز خیلی اثر دارد و کارهای نابسامان زندگی ما را سامان می‌دهد. ☘ اگر کارت گره خورده ، تسبیح حضرت زهرا (سلام الله عليها) را بگو ، تا کارگشایی کند. 👌 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آن را به حضرت زهرا (علیها السلام) تعلیم داد تا در امور دنیوی دخترش گشایشی پیدا شود. ‎‎‌‌‎‎‌‍‎‌‎‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ @jomalat_olama 🙏لطفا رسانه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔵 غنیمت شمردن فرصت ها 💠 از دست دادن فرصت، باعث اندوه می شود. 📒 ، حکمت۱۱۸
📔 لذت مطالعه 🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند. (۲) انتشارات عهدمانا 🔵 سالن کلیسا که خالی شد، کشیش فرصت یافت تا با دقت بیشتری به مرد غریبه نگاه کنند. مرد حدود سی سال داشت و شبیه فروشندگان پوشاک بود. غریبه با قدم های آهسته جلو آمد. نگاه کشیش از چهرهٔ مضطرب مرد به کیف سیاه چرمی دوخته شد که غریبه آن را به سینه اش فشرده بود . وقتی مقابل کشیش رسید، پرسید : « شما... شما پدر میخائیل ایوانف هستید؟ » کشیش تبسّمی کرد و پاسخ داد : « بله پسرم ! من میخائیل ایوانف هستم ، با من کاری داشتید ؟ غریبه نفس بلندی کشید. اضطراب چند لحظه پیش از نگاهش رخت بست. کشیش اما هنوز با تردید و ابهام به او نگاه می کرد. غریبه با نگاهش به کیف اشاره کرد و گفت : « من یک کتاب قدیمی دارم ، خیلی قدیمی... این بار نوبت کشیش بود که نفس بلندی بکشد ؛ پس او فروشندهٔ یک نسخهٔ قدیمی است. اما کشیش آن قدر تجربه داشت که تا غریبه ها را نیازموده خود را خریدار نسخهٔ خطی معرفی نکند، گفت : « آیا شما نباید به یک خریدار کتابهای قدیمی مراجعه می کردید ؟ اینجا کلیساست پسرم. » غریبه گفت : « به من گفته اند شما خریدار کتاب های خطی هستید. کتاب من یک کتاب استثنایی است. » ↩️ ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔵 ضرورت اطمینان به وعده های الهی 💠 ايمان بنده ای درست نباشد جز آنكه اعتماد او به آنچه در دست خداست بيشتر از آن باشد كه در دست اوست. 📒 ، حکمت ۳۱۰
📔 لذت مطالعه ( خلاصه کتاب) 🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند. (۳) انتشارات عهدمانا 🔵 کشیش به چهرهٔ غریبه نگاه کرده او از آن دست اقلیّت هایی به نظر می رسید که پس از فروپاشی شوروی ، آنها را اخراج می کردند نه کتاب فروش حرفه ای. پرسید : « پسرم ! چه کسی گفته است من خریدار کتاب های خطّی هستم ؟ گمان می کنم راه را اشتباه آمده اید. » غریبه با حالتی یأس آلود به در بزرگ سالن نگاه کرد. انگار از چیزی هراس داشت ، کشیش فکر کرد شاید کتاب همراه او یک کتاب سرقتی باشد . او فرصت کافی داشت تا غريبه را بیشتر بیازماید : « به نظرم خسته ای پسرم ! من هم دست کمی از تو ندارم. بهتر است روی این نیمکت نشینیم و حالا که به اینجا آمده ای ، نگاهی به کتابت بیندازیم. » هر دو روی نیمکت ردیف اول نشستند. غریبه کیف چرمی اش را روی پاهایش گذاشت. نگاه کشیش از روی کیف ، به زانوهای غریبه افتاد. کشیش پرسید : « اسمت چیست پسرم ؟ اهل کجایی ؟ غریبه در حالی که زیپ کیف را باز می کرد ، پاسخ داد : « رستم رحمانف... تاجیک هستم ، اما مدتی است در مسکو ، در یک شرکت ساختمانی به عنوان نگهبان کار میکنم. » کشیش به دست رستم نگاه کرد که داشت بقچه ای را از داخل کیف بیرون می آورد. کیف را روی زمین انداخت ، بقچه را روی زانوهایش گذاشت و گفت : « داخل این بقچه یک کتاب قدیمی است . دوستم که آن را دید ، گفت مال هزاروچهارصد سال پیش است. خطش عربی است. شاید یک کتاب دینی ما مسلمانان باشد. » ذهن کشیش هنوز روی هزار و چهارصد سال دور میزد ؛ کتابی با این قدمت یک گنج واقعی است. هنوز هیچ کتابی با این قدمت به دست نیامده است. ↩️ ادامه دارد...