آیت الله بهجت:
وقتی دل مومنی را شاد کنید، خدا از لطف، ملکی را خلق می کند که آن ملک، شما را از بلاها و تصادفات و ... حفظ می کند.
این که می بینید در برخی تصادفات بعضی ها محفوظ می مانند در حالی که به نفر کناری آن ها آسیب وارد می شود به سبب این است که آن شخص محفوظ مانده، در مسرت اهل ایمان نقش داشته است.
برگی از دفتر آفتاب، ص۱۸۴
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@jomalat_olama
🙏لطفا رسانه باشید
🌷 آیت الله ناصری :
✍ تسبیح حضرت زهرا(سلام الله علیها) بعد از نماز خیلی اثر دارد و کارهای نابسامان زندگی ما را سامان میدهد.
☘ اگر کارت گره خورده ، تسبیح حضرت زهرا (سلام الله عليها) را بگو ، تا کارگشایی کند.
👌 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آن را به حضرت زهرا (علیها السلام) تعلیم داد تا در امور دنیوی دخترش گشایشی پیدا شود.
┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄
@jomalat_olama
🙏لطفا رسانه باشید
🔵 غنیمت شمردن فرصت ها
💠 از دست دادن فرصت، باعث اندوه می شود.
📒 #نهج_البلاغه ، حکمت۱۱۸
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
📔 لذت مطالعه
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند. (۲)
انتشارات عهدمانا
🔵 سالن کلیسا که خالی شد، کشیش فرصت یافت تا با دقت بیشتری به مرد غریبه نگاه کنند.
مرد حدود سی سال داشت و شبیه فروشندگان پوشاک بود. غریبه با قدم های آهسته جلو آمد. نگاه کشیش از چهرهٔ مضطرب مرد به کیف سیاه چرمی دوخته شد که غریبه آن را به سینه اش فشرده بود . وقتی مقابل کشیش رسید، پرسید : « شما... شما پدر میخائیل ایوانف هستید؟ » کشیش تبسّمی کرد و پاسخ داد : « بله پسرم ! من میخائیل ایوانف هستم ، با من کاری داشتید ؟ غریبه نفس بلندی کشید. اضطراب چند لحظه پیش از نگاهش رخت بست. کشیش اما هنوز با تردید و ابهام به او نگاه می کرد. غریبه با نگاهش به کیف اشاره کرد و گفت : « من یک کتاب قدیمی دارم ، خیلی قدیمی... این بار نوبت کشیش بود که نفس بلندی بکشد ؛ پس او فروشندهٔ یک نسخهٔ قدیمی است. اما کشیش آن قدر تجربه داشت که تا غریبه ها را نیازموده خود را خریدار نسخهٔ خطی معرفی نکند، گفت : « آیا شما نباید به یک خریدار کتابهای قدیمی مراجعه می کردید ؟ اینجا کلیساست پسرم. » غریبه گفت : « به من گفته اند شما خریدار کتاب های خطی هستید. کتاب من یک کتاب استثنایی است. »
↩️ ادامه دارد...
🔵 ضرورت اطمینان به وعده های الهی
💠 ايمان بنده ای درست نباشد جز آنكه اعتماد او به آنچه در دست خداست بيشتر از آن باشد كه در دست اوست.
📒 #نهج_البلاغه ، حکمت ۳۱۰
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
📔 لذت مطالعه ( خلاصه کتاب)
🔔 ناقوس ها به صدا در می آیند. (۳)
انتشارات عهدمانا
🔵 کشیش به چهرهٔ غریبه نگاه کرده او از آن دست اقلیّت هایی به نظر می رسید که پس از فروپاشی شوروی ، آنها را اخراج می کردند نه کتاب فروش حرفه ای.
پرسید : « پسرم ! چه کسی گفته است من خریدار کتاب های خطّی هستم ؟ گمان می کنم راه را اشتباه آمده اید. »
غریبه با حالتی یأس آلود به در بزرگ سالن نگاه کرد. انگار از چیزی هراس داشت ، کشیش فکر کرد شاید کتاب همراه او یک کتاب سرقتی باشد . او فرصت کافی داشت تا غريبه را بیشتر بیازماید : « به نظرم خسته ای پسرم ! من هم دست کمی از تو ندارم. بهتر است روی این نیمکت نشینیم و حالا که به اینجا آمده ای ، نگاهی به کتابت بیندازیم. » هر دو روی نیمکت ردیف اول نشستند. غریبه کیف چرمی اش را روی پاهایش گذاشت. نگاه کشیش از روی کیف ، به زانوهای غریبه افتاد.
کشیش پرسید : « اسمت چیست پسرم ؟ اهل کجایی ؟
غریبه در حالی که زیپ کیف را باز می کرد ، پاسخ داد : « رستم رحمانف... تاجیک هستم ، اما مدتی است در مسکو ، در یک شرکت ساختمانی به عنوان نگهبان کار میکنم. » کشیش به دست رستم نگاه کرد که داشت بقچه ای را از داخل کیف بیرون می آورد. کیف را روی زمین انداخت ، بقچه را روی زانوهایش گذاشت و گفت : « داخل این بقچه یک کتاب قدیمی است . دوستم که آن را دید ، گفت مال هزاروچهارصد سال پیش است. خطش عربی است. شاید یک کتاب دینی ما مسلمانان باشد. »
ذهن کشیش هنوز روی هزار و چهارصد سال دور میزد ؛ کتابی با این قدمت یک گنج واقعی است. هنوز هیچ کتابی با این قدمت به دست نیامده است.
↩️ ادامه دارد...
✔️ دیدار با #رهبری در پرواز عمومی❗️
✍️راوی: #رضا_میرکریمی
📌«یک بار که با هواپیما به سفر مشهد میرفتم، در طول مسیر دیدم در قسمت جلو هواپیما انگار وضعیت متفاوتی است. مسافران از جاهای مختلف هواپیما ، یکی یکی به قسمت جلو می رفتند و آنجا کنار یکی از صندلیها می نشستند. سپس با شخصی که روی آن صندلی نشسته بود چیزهایی میگفتند و بعد ، #خوشحال و راضی ، برمیگشتند و سر جایشان مینشستند.
📌کنجکاو شدم بدانم قضیه چیست❓
از یکی از کسانی که از آنجا برمیگشت ، موضوع را پرسوجو کردم که گفت: کسی که آنجا نشسته، #رهبری است.❗️
📌هم بسیار #تعجب کردم و هم خوشحال شدم . پاشدم که به قسمت جلو هواپیما بروم و از فردی که متوجه شدم محافظ است، پرسیدم: میشود رفت و با آقا صحبت کرد❓
به آرامی گفت : بله. قدری #صبر_کن تا کسی که پهلوی آقاست ، صحبتش تمام شود.
از فرصت استفاده کردم و پرسیدم: چرا آقا با پرواز عمومی به مشهد می روند⁉️
✅گفت: آقا فقط سفرهای رسمی دولتی را با پرواز اختصاصی میروند. سفرهای شخصی را [که معمولا هم به مشهد است] مثل همه مردم، با پرواز عمومی میروند.‼️
پرسیدم : یعنی می روند برایشان بلیط هم می خرید⁉️
گفت : بله . مثل بقیه مسافرها، برایشان بلیط میخرند .
#بدون_اطلاع
یا #تشریفات_خاص، میآیند سوار هواپیما میشوند و راهی میشوند. تازه توی هواپیماست که خدمه پرواز و مسافران، متوجه حضور ایشان میشوند.‼️
📌صبر کردم تا صحبت نفر قبلی تمام شد . جلو رفتم و من هم دقایقی با ایشان صحبت کردم.»
#سادهزیستی_رهبری
در سال ۹۱ نیز یکی از مسافران یک پرواز عمومی تهران-مشهد، فیلمی را از حضور بدون تشریفات آیتالله #خامنه_ای در هواپیما در وبلاگش منتشر کرده بود.👆
مثل آقای خامنه ای #پیدا_نمیکنید.
صحیفه نور ج۱۷ص۲72
✅ساده زیستی