eitaa logo
ندای مُنْتَظَر
1.2هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
7.5هزار ویدیو
140 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم أَیْنَ صَدْرُ الْخَلائِقِ ذُوالْبِرِّ وَالتَّقْوى كجاست آنكه پيشوا و صدرنشين آفريدگان و اهل نيكوكارى و تقوى است یا مهدی ادرکنی عجل علی ظهورک ↔️ کپی صلواتی ☑️ ارتباط با ادمین @Montazar59
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ـ 🍂 🌸 حضرت زهرا (سلامﷲعلیها) سیرآب‌مان کردند! پانزده نفری افتادیم توی محاصره دشمن. از فشار تشنگی بی­‌حال و خسته خواب­‌مان برد. وقتی بیدار شدیم، (شهید) «محمد حسن فایده» گفت: «حضرت زهرا (علیهاالسّلام) در خواب به من آب دادند و قمقمه یکی از شهدا را پر از آب کردند». فوری رفتیم سراغ قمقمه­ شهدایی که اطراف‌­مان بودند. یکی از قمقمه‌ها پر بود از آب خنک. انگار همین الان داخلش یخ انداخته بودند. همه از آب شیرین و گوارا؛ که مهریه حضرت زهرا (علیهاالسّلام) است سیرآب شدیم. 📖 خبرگزاری دفاع مقدس 🥀 شهید محمد حسن فایده ▫️ تاریخ تولد ۱۳۳۸ ▫️ تاریخ شهادت ۱۳۶۲ ▫️ محل شهادت منطقه شرهاتی(والفجر۱) سلامﷲعلیها سلامﷲعلیها ▫️۴▫️ 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
✨﷽✨ـ 🍂 🌸 یا فاطمه-سلامﷲعلیکِ! به فریادم برس! ➿ در اردوگاه موصل، پیرمرد بزرگواری بود که بعد از نماز صبح می‌نشست و دعا می‌خواند. بعثی‌های پلید هم اگر کسی بعد از نماز صبح بیدار می‌ماند و تعقیبات می‌خواند، خیلی معترضش می‌شدند. ➿ به هر حال، آمدند و معترض حاج حنیفه شدند. به او گفتند: «پیرمرد! این چیه که تو بعد از نماز صبح می‌نشینی و وراجی می‌کنی؟» (با لحن نابخردانه خودشان). ➿ حاج حنیفه که ‌دید این‌ها خیلی پایشان را از گلیمشان دراز‌تر کرده‌اند. گفت: «می‌دانید بعد از نماز صبح من چه کسی را دعا می‌کنم؟» گفتند: «چه کسی را دعا می‌کنی؟» گفت: «به کوری چشم شما، ‌بعد از نماز صبح می‌نشینم و رهبر کبیر انقلاب، امام خمینی را دعا می‌کنم». ➿ نگهبان بعثی این حرف را شنید و رفت. موقع آمار، در که باز شد، حاج حنیفه را بردند و حسابی کتک زدند و او را انداختند داخل زندان. ➿ دو نفر دیگر هم در زندان بودند. یکی از آن‌ها علیر‌ضا علی‌دوست بود که اهل مشهد است. ایشان می‌گفت: «ظهر که زندانبان غذا آورد، ما دیدیم غذا برای دو نفر است، با دو تا لیوان چای. گفتیم: ما سه نفریم. گفت: این پیرمرد ممنوع از آب و غذاست. ➿ چهار روز به این پیرمرد یک لقمه غذا و یک قطره آب ندادند. هرچه ما اصرار کردیم، امکان نداشت. زندانبان می‌ایستاد تا ما این لیوان چای را بخوریم و بعد که خاطرجمع می‌شد، می‌رفت. ➿ روز چهارم دیدیم که حاج حنیفه دیگر توانایی اینکه نمازش را روی پا بخواند، ندارد. او نشسته نمازش را خواند و به جای اینکه بعد از نماز، تعقیبات بخواند، دراز کشید و همین‌جور شروع کرد با فاطمه زهرا (علیهاالسلام) از تشنگی خودش صحبت کردن. عرض می‌کرد: فاطمه جان! از تشنگی مُردم، به فریادم برس! ➿ ما به بعثیان پلید التماس می‌کردیم، ولی حاج حنیفه گرسنه و تشنه، چشمش را به روی بعثی‌ها بلند نمی‌کرد، تا چه برسد به این‌که زبانش را باز کند. ➿ عزتش را این‌طور حفظ می‌کند ولی از آن طرف، تشنگی خودش را با فاطمه زهرا (علیهاالسلام) در میان می‌گذارد. ➿ علی‌دوست می‌گفت: «روز چهارم آنقدر از تشنگی نالید تا این‌که چشم‌هایش بسته شد و به خواب عمیقی فرو رفت. ➿ ما دو نفر، متوسل به فاطمه زهرا (علیهاالسلام) شدیم و عرض کردیم: یا فاطمه! عنایتی کنید تا ما بتوانیم امروز یک لیوان چای برای حاج حنیفه نگه داریم. ➿ بالاخره تصمیم گرفتیم از دو لیوان چای، نصف یک لیوان را من سر بکشم و نصف دیگر را آن برادر، طوری که زندانبان عراقی متوجه نشود و یک لیوان چای را مخفیانه در یک قوطی بریزیم. به هر حال، آن روز توانستیم یک لیوان چای را نگه داریم. ➿ زندانبان رفت و ما منتظر بیدار شدن حاج حنیفه بودیم که این لیوان چای را به او بدهیم. بعد از لحظاتی، دیدیم بیدار شد، اما با چهره‌ای برافروخته و شاداب. بلند شد و شروع کرد به خندیدن و صحبت کردن. ➿ دیدیم، این، آن حاج حنیفه نیست که با ضعف و ناتوانی نمازش را نشسته خواند و دراز کشید و به‌‌ همان حالت، ‌با فاطمه زهرا (علیهاالسلام) عرض حاجت می‌کرد و از تشنگی می‌نالید. ➿ به هر حال، آرام آرام سر صحبت را باز کردیم و گفتیم: امروز به برکت توسل شما، ما توانستیم یک لیوان چایمان را نگه داریم. ➿ حاج‌حنیفه خندید و گفت: خیلی ممنون! خودتان بخورید. نوش جانتان! الان در عالم خواب، فاطمه زهرا (علیهاالسلام) هم از شربت سیرابم کردند و هم از غذا سیرم نمودند و آن طعم شیرین شربتی که از دست مبارک حضرت زهرا (علیهاالسلام) خوردم، هنوز کام مرا شیرین نگه داشته است. من این چای تلخ شما را نخواهم خورد. 📖 حماسه‌های ناگفته سلامﷲعلیها سلامﷲعلیها ▫️۵▫️ 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
✨﷽✨ـ 🍂 🌸 حاج منصور زرنقاش و شهدا در حرم آقااباعبدالله الحسین (علیه السلام) مشرف بودند. یکی از برادران عزیزی که در بند اسارت دشمن درآمد، مرحوم آزاده،‌ شهید حاج منصور زرنقاش بود. ایشان در اردوگاه ۱۱ یا ۱۳ که من در آنجا نبودم، خدمتگزار جمع اسرا بود. قبل از اسارت کاروان‌دار حج بودند، در نتیجه، در اسارت هم شروع می‌کند همان‌طور به خدمتگزاری و عهده‌دار مسئولیت خدماتی می‌شوند. دشمن ایشان را شناسایی می‌کند و به هر حال، زیر شکنجه دشمن، ایشان مریض می‌شوند و کمتر از یک ماه که می‌گذرد‌‌ همان شب به شهادت می‌رسد. همان شب که شب شهادت ایشان است، یکی از برادرانمان در آن اردوگاه خواب می‌بیند که بی‌بی‌ فاطمه زهرا (علیهاالسلام) وارد اردوگاه شدند. سه نفر از خانم‌ها هم ایشان را همراهی می‌کنند. خانم فاطمه زهرا (علیهاالسلام) مستقیم تشریف آوردند به همین آسایشگاهی که شهید حاج منصور زرنقاش در آن به شهادت رسیده بودند. حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) می‌فرمایند که «حاج منصور از ماست و می‌خواهیم او را با خودمان ببریم». این گذشت تا شبی که نوبت کربلا به اردوگاه رسید. در اردوگاه ۱۷ که دو قسمت داشت، قسمت A و قسمت B با هم حدود یک کیلومتر فاصله داشتیم که سعی کرده بودیم به بهانه‌های گوناگون از طریق مسابقه و ورزش و هر راهی که می‌شد با هم ارتباط داشته باشیم. خود من هم همین‌طور زیاد دعوت می‌شدم که بروم آن قسمت اردوگاه. حاج‌منصور زرنقاش شیرازی بود و برادرمان حاج موزه همشهری‌اش بود. در‌‌ همان شبی که نوبت کربلا به اردوگاه ۱۷ رسید، حاج موزه فرمودند: «خواب دیدم در حرم آقا امام حسین (علیه السلام) مشرف شده‌ایم و همه شهدا هم جمعند. در بین شهدا دیدم حاج منصور زرنقاش هم در حرم آقا مشرف هستند. خوشحال شدم. صورتش را بوسیدم و گفتم: «حاج آقا منصور اینجا چه کار می‌کنی؟» فرمود: «از‌‌ همان شب اول بی‌بی فاطمه زهرا (علیهاالسلام) مرا آوردند در حرم فرزندشان آقا امام حسین (علیه السلام)». 📖 اروند خاطرات سلامﷲعلیها سلامﷲعلیها ▫️۶▫️ 📺 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
11.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایت شنیدنی عباس موزون از کسانی که در یک عملیات تروریستی به شهادت می‌رسند 👈آیا می‌دانید وقتی در یک جمع نورانی یک عملیات تروریستی رخ می‌دهد، برای چه اتفاقی می‌افتد. 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
1.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماجرای شنیدنی یک پدر شهید...😔 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
معرفی کتاب با بابا 🔺 اثر جدیدی از انتشارات شهید ابراهیم هادی با موضوع و پیرامون زندگی شهید حاج محمد طاهری و فرزند ایشان نگارش شده است. 🔺 پیش از این کتاب‌های ، و پیرامون این موضوع منتشر شده بود. 🔺 فرزند شهیدی که دانشجوی سال آخر پزشکی بود، در جریان یک سانحه رانندگی دچار مرگ مغزی شد. هجده روز در کما بود و همه می‌گفتند اعضای بدنش را اهدا کنید. اما یک‌باره این جوان به هوش آمد… او تجربه نزدیک به مرگ عجیبی داشت. پس از مدت‌ها که شرایط طبیعی پیدا کرد معلوم شد هجده روز در بهشت پروردگار مهمان پدرش بود و با خاطرات زیبایی از همنشینی با به میان ما بازگشته… . مشاهدات او توصیف کاملی از نعمت‌های بهشت برزخی است. اطلاعات بیشتر ⬅️ 🌐«با بابا»؛ روایت ۱۸ روز همنشینی پسری با پدرش در بهشت | ایبنا «با بابا» را از طاقچه دریافت کنید https://taaghche.com/book/107861 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
17.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️سخنرانی عجیب آیت‌ الله رئیسی درخصوص رسیدن به جایگاه شهادت💔 ( به تاریخهادقت کنید) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
ندای مُنْتَظَر
✨﷽✨ـ 🍂 ارادت عجیب به حضرت زهرا علیهاالسّلام داشت، در هر پست و مقامی بود مجلس عزای فاطمیه را برپا می‌کرد و خودش هم مانند خادمان، در کنار در می‌ایستاد و خوش آمد می‌گفت. در نیروی هوایی که بود مسجد حضرت زهرا علیهاالسّلام را در پادگان ولی‌عصر عجلﷲفرجه- راه‌اندازی کرد. وقتی به فرماندهی نیروی زمینی انتخاب شد در مراسم رسمی پشت تریبون رفت و خدا را به حق حضرت زهرا علیهاالسّلام قسم داد و گفت «من دوست داشتم در نیروی هوایی شهید شوم ولی ان‌شاءالله در نیروی زمینی دوران شهداتم فرا برسد.» علت این همه عشق و علاقه‌اش به حضرت زهرا علیهاالسّلام را دوستان قدیمی او می‌دانستند. یکی از آن‌ها می‌گفت «اوایل سال ۱۳۶۱ در عملیات بیت‌المقدس در خدمت حاج احمد بودیم. او فرمانده تیپ نجف بود. نیروها خیلی به او علاقه داشتند. در حین عملیات به سختی مجروح شد، ترکش به سرش خورده بود. با اصرار او را به بیمارستان صحرایی بردیم. شهید کاظمی می‌گفت «کسی نفهمد من زخمی شدم. همین جا مداوایم کنید. می‌خواست روحیه‌ی نیروها خراب نشود.» دکتر گفت «این زخم عمیق است، باید کاملاً مداوا و بعد بخیه شود» به همین دلیل بستری شد. خونریزی او به قدری زیاد بود که بی‌هوش شد. مدتی گذشت، یک دفعه از جا پرید! گفت «بلندشو، باید برویم خط» هر چه اصرار کردیم بی‌فایده بود. بالاخره همراه ایشان راهی مقر نیروها شدیم. در طی راه از ایشان پرسیدم: شما بی‌هوش بودی، چه شد که یک‌دفعه از جا بلند شدی؟ هر چه می‌پرسیدم جواب نمی‌داد. قسمش دادم که به من بگویید که چه شد؟ نگاهی به چهره‌ی من انداخت و گفت «می‌گویم، به شرطی که تا وقتی زنده‌ام به کسی حرفی نزنی.» بعد خیلی آرام ادامه داد «وقتی در اتاق خوابیده بودم، یک باره دیدم خانم فاطمه زهرا علیهاالسّلام آمدند داخل اتاق، به من فرمودند: چرا خوابیدی؟ گفتم: سرم مجروح شده، نمی‌توانم ادامه دهم. حضرت زهرا علیهاالسّلام دستی به سر من کشیدند و فرمودند: بلند شو، بلند شو، چیزی نیست، برو به کارهایت برس.» وقتی حاج احمد به منطقه برگشت در جمع نیروها گفت «من تا حالا شکی نداشتم که در این جنگ ما برحق هستیم، اما امروز روی تخت بیمارستان این موضوع را با تمام وجود درک کردم.» 📖 مهر مادر 🥀 شهید احمد کاظمی ▫️ تاریخ تولد ۱۳۳۸ ▫️ تاریخ شهادت ۱۳۸۴ ▫️ مدفن گلستان شهدای اصفهان سلامﷲعلیها سلامﷲعلیها ▫️۱▫️ 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
✨﷽✨ـ 🍂 🌸 حضرت زهرا (سلامﷲعلیها) دعوت کردند محمد چنارانی: رفت پیش مسئول پایگاه بسیج، اسمش را که برای اعزام به جبهه نوشته بود خط زد. همان شب حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) را خواب دید که فرموده بودند: «اسماعیل بلند شو که از نیرو‌های ما عقب می‌مانی». فردای آن روز رفت پایگاه و دوباره اسمش را نوشت. وقتی خواستند مانع رفتنش شوند، خوابش را تعریف کرد و گفت: «حضرت زهرا (علیهاالسّلام) من را خواسته­‌اند، شما می­ گوئید نرو؟» رفت و پیکر بی‌جانش برگشت... 📖 خبرگزاری دفاع مقدس 🥀 شهید اسماعیل چنارانی ▫️ تاریخ تولد ۱۳۳۷ ▫️ تاریخ شهادت ۱۳۶۱ ▫️ محل شهادت چزابه سلامﷲعلیها سلامﷲعلیها ▫️۲▫️ 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
✨﷽✨ـ 🍂 🌸 از حضرت زهرا (سلامﷲعلیها) دست برندارید گلوله­‌های دشمن پشت سر هم می‌ریخت روی سرمان. مانده بودیم چه‌کار کنیم. جابری گفت: «متوسل بشین به حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) تا بارون بیاد». دست برداشتیم به دعا و حضرت زهرا (علیهاالسّلام) را واسطه کردیم. یک ربع نگذشته بود که باران آمد و آتش دشمن آرام شد. الله­یار داشت از خوشحالی گریه می‌کرد. گفت: «یادتون باشه از حضرت فاطمه (علیهاالسّلام) دست برندارین. هر وقت گرفتار شدین امام زمان(عجلﷲفرجه) را قسم بدین به جان مادرشان، حتماً جواب می‌گیرید». 📖 خبرگزاری دفاع مقدس 🥀 شهید الله­یار جابری ▫️ تاریخ تولد ۱۳۳۹ ▫️ تاریخ شهادت ۱۳۶۵ ▫️ محل شهادت حاج عمران عراق سلامﷲعلیها سلامﷲعلیها ▫️۳▫️ 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59
✨﷽✨ـ 🍂 🌸 حضرت زهرا (سلامﷲعلیها) سیرآب‌مان کردند! پانزده نفری افتادیم توی محاصره دشمن. از فشار تشنگی بی­‌حال و خسته خواب­‌مان برد. وقتی بیدار شدیم، (شهید) «محمد حسن فایده» گفت: «حضرت زهرا (علیهاالسّلام) در خواب به من آب دادند و قمقمه یکی از شهدا را پر از آب کردند». فوری رفتیم سراغ قمقمه­ شهدایی که اطراف‌­مان بودند. یکی از قمقمه‌ها پر بود از آب خنک. انگار همین الان داخلش یخ انداخته بودند. همه از آب شیرین و گوارا؛ که مهریه حضرت زهرا (علیهاالسّلام) است سیرآب شدیم. 📖 خبرگزاری دفاع مقدس 🥀 شهید محمد حسن فایده ▫️ تاریخ تولد ۱۳۳۸ ▫️ تاریخ شهادت ۱۳۶۲ ▫️ محل شهادت منطقه شرهاتی(والفجر۱) سلامﷲعلیها سلامﷲعلیها ▫️۴▫️ 🌏 ندای مُنْتَظَر @montazar_59