eitaa logo
کانون منتظران ظهور
190 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
5.5هزار ویدیو
93 فایل
❇️ کانون دانش‌آموزی منتظران ظهور ارتباط با مدیر ان کانال: @YaEmamReza10 آدرس: @montazeranzohoor_m
مشاهده در ایتا
دانلود
👌 به کسانی که پشت سر شما حرف می زنند باشید آنها به تعلق دارند دقیقا، 👈« پشت سرتان» @montazeranzohoor_m
🔰 (علیهم السلام) تنها شعار و احساس و عاطفه . 👌محبت اهل‌بیت(علیهم السلام) آن وقت حقیقی و کارگشاست که . به این ترتیب که در هر لحظه ببینیم‌ آیا فعل و اخلاق و اندیشه‌مان را امام ؟ @montazeranzohoor_m
👌 💥 را به بهایی ناچیز فردی که بود، تعریف می‌کرد که یک روز سوار تاکسی می‌شود و کرایه را می‌پردازد. راننده بقیه پول را که برمی‌گرداند، 20 پنس اضافه‌تر می‌دهد! می‌گفت: چند دقیقه‌ای با خودم کلنجار رفتم که 20 پنس اضافه را برگردانم یا نه. آخر سر بر خودم پیروز شدم و 20 پنس را پس دادم و گفتم: آقا این را . گذشت و به مقصد رسیدیم. موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت: آقا از شما ممنونم. پرسیدم: بابت چه؟ راننده گفت: می‌خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید، خواستم شما را امتحان کنم. با خودم شرط کردم اگر 20 پنس را پس دادید، بیایم. فردا خدمت می‌رسم! 👈آن فرد می‌گفت: ماشين كه رفت؛ تمام وجودم . حالی شبیه غش به من دست داد. من مشغول خودم بودم، در حالی که داشتم تمام اسلام را به 20 پنس می‌فروختم. https://eitaa.com/montazeranzohoor_m
👌 👈 بافتن یک قالیست نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی، نقشه را که تعیین کرده، تو در این بین فقط ، نقشه را خوب ببین، آخر کار، قالی زندگی ات را نخرند. 😔 https://eitaa.com/montazeranzohoor_m
👌 به خاطر نداری، سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت. 🎣 تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد. تا نزدیک غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد. قبل از بازگشت به خانه برای تورش را جمع کرد و یک خیلی بزرگ به تورش افتاد. او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد. او زن و فرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر میشوند؟ همانطور که در گشت و گزاری میکرد، 🤴 نیز در همان حوالی مشغول گردش بود. پادشاه رشته ی خیالش را کرد و پرسید در دستت چیست؟ او به پادشاه گفت که این ماهی را به تورم انداخته است، پادشاه آن ماهی را به از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.😡 او به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود. پادشاه با به کاخ بازگشت و جلو می بالید که چنین صیدی نموده است. 🔴 همانطور که ماهی را به ملکه نشان می داد، به انگشتش فرو رفت، در دستش احساس کرد سپس دستش کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد... 👨‍⚕ جمع شدند و انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را و چند روز به همین منوال سپری گشت. پزشکان قطع دست از را پیشنهاد کردند و پادشاه بعد از موافقت کرد. وقتی دستش را از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی به جانش افتاد... 🤴 مبتلا به شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی است که این چنین گرفتار شده است. 📌پادشاه بلافاصله به یاد افتاد و دستور داد هرچه زودتر نزدش بیاورند. بعد از جستجو در شهر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد. به او گفت: -آیا مرا ...!؟ -آری تو که آن ماهی بزرگ از من گرفتی. -می خواهم مرا حلال کنی. -تو را حلال کردم. -می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، ؟؟؟ گفت به نگاه کردم و گفتم: پروردگارا... او را به من نشان داد، تو هم را به او نشان بده! 📜 این داستان تاریخی یکی از را به ما معرفی میکند، این سلاح، .. https://eitaa.com/montazeranzohoor_m