eitaa logo
کانون منتظران ظهور
190 دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
5.5هزار ویدیو
93 فایل
❇️ کانون دانش‌آموزی منتظران ظهور ارتباط با مدیر ان کانال: @YaEmamReza10 آدرس: @montazeranzohoor_m
مشاهده در ایتا
دانلود
خواستند یوسف را بکشند، یوسف ! خواستند آثارش را از بین ببرند، بالاتر رفت. خواستند او را بفروشند که برده شود، شد. خواستند محبتش از دل پدرخارج شود، بیشتر شد! از نباید دلهره داشت؛ چرا که بالاتر از هر اراده ای است.. یوسف می دانست، تمام درها بسته هستند، اما ، حتی به سوی درهای بسته هم دوید و تمام درهای بسته برایش باز شد. اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شد، به دنبال درهای بسته برو چون "تو"و "یوسف" یکیست 👌 ✨ 🆔@Aenehzohoor_montazeran ↪️http://eitaa.com/Aenehzohoor_qazvin
👌 به خاطر نداری، سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت. 🎣 تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد. تا نزدیک غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد. قبل از بازگشت به خانه برای تورش را جمع کرد و یک خیلی بزرگ به تورش افتاد. او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد. او زن و فرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر میشوند؟ همانطور که در گشت و گزاری میکرد، 🤴 نیز در همان حوالی مشغول گردش بود. پادشاه رشته ی خیالش را کرد و پرسید در دستت چیست؟ او به پادشاه گفت که این ماهی را به تورم انداخته است، پادشاه آن ماهی را به از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.😡 او به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود. پادشاه با به کاخ بازگشت و جلو می بالید که چنین صیدی نموده است. 🔴 همانطور که ماهی را به ملکه نشان می داد، به انگشتش فرو رفت، در دستش احساس کرد سپس دستش کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد... 👨‍⚕ جمع شدند و انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را و چند روز به همین منوال سپری گشت. پزشکان قطع دست از را پیشنهاد کردند و پادشاه بعد از موافقت کرد. وقتی دستش را از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی به جانش افتاد... 🤴 مبتلا به شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی است که این چنین گرفتار شده است. 📌پادشاه بلافاصله به یاد افتاد و دستور داد هرچه زودتر نزدش بیاورند. بعد از جستجو در شهر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد. به او گفت: -آیا مرا ...!؟ -آری تو که آن ماهی بزرگ از من گرفتی. -می خواهم مرا حلال کنی. -تو را حلال کردم. -می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، ؟؟؟ گفت به نگاه کردم و گفتم: پروردگارا... او را به من نشان داد، تو هم را به او نشان بده! 📜 این داستان تاریخی یکی از را به ما معرفی میکند، این سلاح، .. https://eitaa.com/montazeranzohoor_m