eitaa logo
کانون منتظران ظهور
190 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
6.3هزار ویدیو
103 فایل
❇️ کانون دانش‌آموزی منتظران ظهور ارتباط با مدیر ان کانال: @YaEmamReza10 آدرس: @montazeranzohoor_m
مشاهده در ایتا
دانلود
👌 !⚖ ترازویی که به وفای آدمها نمره می‌دهد! به وفای آدمها در برابر .... اما همه به وفایِ امام نمی‌رسند! این ترازو از جنسِ است! آدمها را می‌گذارند روی کفه‌ی دیگر و وزن می‌کنند! اندازه‌ی هرقدر باشد: نمره‌ی وفایشان معلوم می‌شود! صدق، میزانِ هزینه‌ایست که از برای امامت کرده‌ای! 👌 ! @montazeranzohoor_m
📌 سحرها چقدر راههای فکر به سمت باز می‌شوند! آینده‌ای که هست! فقط ما در حصار زمان و مکان، هنوز به ادراکش ! فکر می‌کردم:  چند کربلای دیگر برای هر کداممان مانده، تا به ما هم بگویند: أنت ولیّنا حقّا ! اصلاً می‌شود روزی ما هم مخاطب این جمله باشیم؟ می‌شود آیا ما آنقدری تایید شود که مژده بیاید: "یار پسندید مرا"؟ می‌شود آیا دیگر چیزی از ما نماند! | شبیه زلیخا: دیگر منی نیست، اینک همه تویی! | چند لازم است، تا اهل آسمان با انگشت فخر، نشانه‌ی تأیید بسمت ما بگیرند: او ماندنی‌است، امن است برای امامش! دیگر چیزی میان او و امامش، حائل نیست! را ۱۴ قرن خدا ترتیب داده، تا آدمها، امام داری بیاموزند. تا تاریخ برای آخرین امام، ! آموخته باشند قربانی کنند 👈نه امام‌شان را، که ، زمین میراث صالحان خواهد بود. 🔰 استاد @montazeranzohoor_m
کانون منتظران ظهور
📌#همه_نمی‌رسند سحرها چقدر راههای فکر به سمت #آینده باز می‌شوند! آینده‌ای که هست! فقط ما در حصار زم
👌 ▪کربلا محل از دست دادنِ امام نیست! ✨محل است! اما همه به امام برسند! امام است! و فقط که به امام خواهند رسید! اهل نیاز عاشق‌هایی هستند، که در زیر جذبه‌ی معشوق‌شان، به طلب رسیده‌اند! می‌خواهند برسند... به هر قیمتی! اهل نیاز، امام میخواهند تا ، نشانشان دهد! ! @montazeranzohoor_m
کانون منتظران ظهور
👌#همه_نمی‌رسند ▪کربلا محل از دست دادنِ امام نیست! ✨محل #بدست_آوردن_امام است! اما همه #نمی‌توانن
🏴 🥀 ، صاحبانِ بلندترین آرزوهای تاریخند! آرزوهایی که به اندازه‌ی تمام تاریخ کِش آمده‌اند. _ اما همه نمی‌توانند اهل آرزوهای کش‌دار باشد! _ همه به وسعت کربلا آرزو کنند! _ همه نمی‌توانند امامِ کربلا را، دوباره به زمین برگردانند! 👌فقط کسانی اهل آرزوهای کربلایی‌اَند، که؛ از محصور شدن در قفس زمان و مکان، ! می‌خواهند در کربلا شوند! و با کربلا تا آخر تاریخ، شوند! تا همان لحظه‌ای که ، دوباره به زمین برمی‌گردد ... @montazeranzohoor_m
مجموعه داستان 1⃣ | ماجرای کسانی که به عاشورا ، شاید شبیه ما | روز اول👈 ✔️عبیدالله ابتدا در ساکن بود؛ اما پس از قتل عثمان به نزد معاویه رفت و پس از چندی دوباره به کوفه بازگشت. او پس از شهادت امام حسین(علیه السلام)، از عدم پذیرش دعوت امام . در قیام مختار ابتدا به قیام‌کنندگان پیوست؛ اما پس از مدتی از صف یاران مختار جدا شد و جزء سپاهیان مصعب بن زبیر در مقابل مختار قرار گرفت. 👈 پس از مرگ معاویه در سال ۶۰ هجری و تصمیم امام حسین(علیه السلام) برای آمدن به کوفه، عبیدالله از کوفه بیرون آمد تا با امام مواجه نشود. اما در نزدیکی کربلا با وی مواجه شد. نقل است که امام حسین(علیه السلام) وقتی به منزلگاهی به نام یا به روایتی «قطقطانیه» در چند فرسخی کربلا رسید، خیمه‌ای دید و پرسید که آن از کیست؟ گفتند از آن عبیدالله بن حر جعفی. امام(علیه السلام) کسی را نزد او فرستاد، تا او را به اردوی امام(علیه السلام) دعوت کند، ولی او و گفت: «من از کوفه بیرون نیامدم مگر از ترس اینکه حسین(علیه السلام) به آنجا آید و من نتوانم یاریش کنم.» فرستاده امام بازگشت و پاسخ عبیدالله را به امام(علیه السلام) رساند. ▪️پس از آن امام حسین(علیه السلام) خود نیز به خیمه عبیدالله رفت و نشست و خدا را سپاس گفت، و گفت: «ای مرد، در گذشته خطا بسیار کردی و خداوند تو را به اعمالت مؤاخذه می‌کند، در این ساعت سوی او بازگردی و مرا یاری کنی تا جد من روز قیامت، نزد خدا شفیع تو باشد؟» 👈 گفت: «یابن رسول الله، اگر به یاری تو آیم، همان اول کار، پیش روی تو کشته می‌شوم، و نفس من به راضی نیست، ولی این مرا بگیر، به خدا قسم تاکنون هیچ سواری با آن در طلب چیزی نرفته مگر اینکه به آن رسیده و هیچکس در طلب من نیامده مگر اینکه از او سبقت گرفته و نجات یافته‌ام.» ✨حسین(علیه السلام) از او و فرمود: «نه حاجت به تو دارم و نه به اسب تو.» و سپس این آیه از را خواند: «و ما کنتَ مُتّخِذ المُضِلّین عَضُدا؛ ما گمراهان را به یاری خود نمی‌طلبیم.» «اما از اینجا بگریز و برو! نه با ما باش و نه بر ما! زیرا اگر کسی صدای استغاثه ما را بشنود و اجابت نکند، او را به رو در آتش جهنم می‌اندازد و هلاک می‌شود.» ــــــــــــــــــ  پ. ن  : 🤔داشتم به خودم فکر می‌کردم: از روزی که فهمیدم باری بر زمین هست، که و بلندش کنم که یقیناً جمعیتی را به می‌رساند، تا روزی که این تصمیم عملی شود، یکسال طول کشید و من مصمم بودم که عملی نشود ! یکسال من " عُبَیْدُالله بْن حُرّ جُعْفی " ، و این بار بزرگ، کم و بیش بر زمین ماند، تا ...😔 امروز می‌فهمم رحم خدا را و منّت امام را، که نگفت برو، احتیاجی به تو و خودکارت ! ※ چشمانش را بست و ۳۶۵ روز بعد راهم داد! 😭 @montazeranzohoor_m
کانون منتظران ظهور
مجموعه داستان #همه_نمی‌رسند 1⃣ | ماجرای کسانی که به عاشورا #نرسیدند، شاید شبیه ما | روز اول👈#عُب
مجموعه داستان 2⃣ |ماجرای کسانی که به عاشورا ، شاید شبیه ما | ▪️روز دوم | 🔹 : وقتی (علیه‌السّلام) به عبدالله رسید، او امام خواست از آب چاهش نوشیده، دعایی کند تا چاه، آبدار شود. امام نیز خواسته او را اجابت کرد. آن گاه از امام پرسید: قصد کجا را دارید؟ فرمود: در حال حاضر به مکه می‌روم. عبدالله گفت: خداوند برایت خیر قرار دهد. اما من نیز رای و نظری دارم که دلم میخواهد برای شما بازگو کنم. امام فرمود: چیست؟ 👈عبدالله گفت: پس از ورود به مکه وقتی خواستی از آنجا به شهر دیگری بروی، به نزدیک نشو، زیرا کوفه شهری شوم و محنت زاست. در کوفه پدرت کشته و برادرت تنها رها شد، و ضربه مهلکی بر او وارد شد. از مکه جدا نشو؛ زیرا شما سرور و آقای عرب هستید و به خدا قسم اگر کشته شوید خاندان شما نیز هلاک می‌شوند. 🔹: امام از جاده اصلی به سوی متوجه شد... و در راه از کنار عبدالله بن مطیع که در ملک خود و کنار چاه آبش اقامت کرده بود، گذر کرد و در آنجا فرود آمد. عبدالله به امام حسین علیه‌السّلام گفت: ‌ای اباعبدالله؛ خدا بعد از تو آب گوارایی را برای ما ننوشانَد؛ به کجا میروی؟ امام (علیه‌السّلام) گفت: به سوی ، عبدالله گفت: سبحان الله چرا؟ ایشان پاسخ داد: معاویه مرده و بیش از یک بارشتر، نامه از مردم عراق برای من آمده است. عبدالله گفت: یا اباعبدالله! این کار را انجام نده، به خدا سوگند آنان حُرمت پدرت را ؛ در حالیکه بهتر از تو بود؛ پس چگونه حرمت تو را حفظ خواهند کرد؟ به خدا سوگند اگر تو کشته شوی بعد از تو حرمتی باقی نخواهد ماند. 👈هنگامی که امام به مکه رسید این آیه را تلاوت کرد: وَلمّا تَوجّه تِلقاء مَدیَن قال عَسیٰ ربّی اَن یَهدیَنی سَوآء السّبیل «و چون (موسی پس از خروج از مصر) رو به سوی مدین نهاد، گفت : باشد که پروردگارم مرا به راه راست راهنمایی کند». ـــــــــــــــــــــــ پ. ن : دوبار امام را در مسیر دید ! و دوبار فقط او بود که امام را نصیحت می‌کرد! گویی او امام بود و حسین علیه‌السلام مأموم. از سویی عبدالله ، بالاتر از چاهِ آبش همّی نداشت! و دغدغه‌ای بالاتر از پر آب شدنش! داشتم با خودم فکر می‌کردم، آدم امام را هم که به چشم ببیند، باز از پنجره‌ی فهم خودش می‌بیند، از پنجره‌ی آرزوها و دغدغه‌هایش. دارم یکی یکی ورق می‌زنم روزهایی را که حالِ خوش دعایی دست داد و من همه چیز خواستم جز همراهیِ امام را ! همان " فَمَعُکم مَعَکم، لا مَعَ غیرِکم " را ! همان " و دیگر هیچ " را! 📌 من قطعاً اگر به هم امام را می‌دیدم، همان را می‌خواستم که پادشاهِ قلب و ذهنم بود. چقدر "عبدالله بن مطیع"هایی در درون من جریان دارد و ! 😔 @montazeranzohoor_m
کانون منتظران ظهور
مجموعه داستان #همه_نمی‌رسند3⃣ | ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما | #روز_سوم |  #فرز
مجموعه داستان 4⃣ | ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما | ▪️روز چهارم | ※ مالک به حضور امام حسین علیه السلام رسید. این دیدار ظاهراً در کربلا صورت گرفت. امام پس از خوشامدگویی مالک را جویا شد. مالک گفت: برای عرض سلام خدمت رسیدم و از خدا عافیت و سلامت شما را خواستارم. مردم برای جنگ با شما جمع شده اند! نظر شما در این باره چیست؟ ✨امام پاسخ داد: «حسبی الله و نعم الوکیل؛ خدا مرا کفایت می کند و چه نیکو وکیلی است». او برای امام دعا کرد.... آنگاه حضرت فرمود: مرا یاری نمی‌کنی؟ مالک بن نضر گفت: من و ، اهل من بدون من چگونه روزگار بگذرانند؟ ✘ مالک دعوت امام را رد کرد و رفت ! ــــــــــــــــــــــ پ . ن : ※📌به داستان مالک بن نضر که رسیدم، با خودم گفتم؛ ببین آدمها قربانیِ ترس‌هایشان می‌شوند! و ترسهای تو، سقف تو را مشخص می‌کنند. و همینطور سقف را ! ترس‌ها درست نقطه‌هایی‌اند که ما به آنها بندیم و تعلق داریم، و از دست دادنشان، می‌ترساندمان. یکی ترس دارد از خانواده‌اش، یکی ترس دارد از محبوبیتش، یکی ترس دارد از جایگاه اجتماعی‌اش ... یکی ترس دارد از ! و .... 👌، مسیرِ سر بریدنِ ترس‌هاست! یکی یکی یکی، باید همه را کنی، وگرنه امام را به چشم سر هم که ببینی، ترسهایت می‌کنند و مانع همراهی‌ات خواهند شد. @montazeranzohoor_m
کانون منتظران ظهور
مجموعه داستان #همه_نمی‌رسند 4⃣ | ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما | ▪️روز چهارم | #
مجموعه داستان 5⃣ | ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما | ▪️روز پنجم  | 👈 ضحاک از واقعه کربلا در کوفه است. طبری نقل کرده است ضحاک  در میانه راه کاروان حسینی به سوی کوفه، با امام حسین(علیه السلام) ملاقات کرد. ✨امام حسین(علیه السلام) او را به یاری خود خواند. وقتی ضحاک عذر خواست، امام علیه‌السلام علت عدم همراهی‌اش را جویا شد. 📌ضحاک دعوت امام را ، قبول کرد و گفت: «من فردی عیالوارم و به مردم مقروض هستم؛ اما اگر به من اجازه دهی، هنگامی که هیچ جنگجویی که از تو د فاع کند - در کنارت - نیافتم، و فقط تا آنجا برایت بجنگم که برایت سودمند باشد و بتوانم از تو دفاع کنم». امام علیه‌السلام پذیرفت. (اوج رحمت امام برای نجات یک نفر) ضحاک در در حمله اول شرکت کرد و شجاعت‌های بسیاری از خود به نمایش گذاشت و  را همراه امام به جای آورد. او وقتی که دید سپاه بنی‌امیه به دستور  اسب‌های یاران امام (علیه السلام) را هدف قرار داده و با پی کردن از پای درمی‌آورند، اسب خود را در خیمه‌ای و خود پیاده به نبرد با دشمن پرداخت. ▪️ضحاک خود نقل کرده که در مقابل امام علیه‌السلام، دو نفر از دشمن را که پیاده می‌جنگیدند، به قتل رسانده و دست یکی دیگر را از تنش قطع کرده که حضرت هم در حق او دعا کردند و فرمودند: «سست نگردی، دستت بریده نشود. خداوند از اهل بیت پیامبر صلوات‌الله‌علیه، بهترین پاداش‌ها را به تو ارزانی دارد.» وقتی دیدم امام حسین(علیه السلام) کشته شده‌اند و نوبت به وی و خاندانش رسیده و با وی به جز "سوید بن عمرو خثعمی و بشیر بن عمرو حضرمی" باقی نمانده‌اند، خدمت اباعبدالله آمدم و گفتم: یابن رسول الله! به خاطر دارید که بین من و شما ؟ ✨حضرت فرمود: آری، من بیعت خود را از تو برداشتم؛ ولی تو چگونه می‌توانی از بین سپاه دشمن فرار کنی؟ (رحمت امام به کسی که از میدان می‌گریزد) گفت: من اسب خود را در خیمه‌ای پنهان کرده‌ام و به همین جهت بود که پیاده می‌جنگیدم.» پس ضحاک سوار بر اسب شد و از صحنه نبرد . ـــــــــــــــــــــ پ . ن : 👌، شرط عشق است! و ، شرط نمی‌گذارد! اگر شرایط اینطور باشد هستم! و اگر آن طور باشد، من نیستم! تسلیم، است، و ما در نقطه‌ای، دیگر برای امام خطرناک نیستیم، که به عشق میرسیم! عاشق چیزی به نام نمی‌داند! اینجا را می‌توانم، آنجا را نمی‌توانم، ندارد! عاشق می‌ماند و ، برایش موضوع اصلی است ... "ماندن" تمامِ شرط است برای او! من فقط می‌خواهم که زیر سایه‌ات همین! هرطورکه باشد / هرکجا که باشد / فقط باشم ! (فَمَعَکم، مَعَکم، لا مَعَ غـیرِکُم) 💥! اهل "با این کمبود نمی‌توانم" اهل "با این اوضاع نمی‌مانم" اهل "انتخاب نحوه‌ی ماندن" امام را به چشم سر هم که ببینیم، شرط میگذارد برایش! و بالاخره از همراهی امام، !😔 ✘ آری ! فقط آنهایی می‌رسند که قصدِ رسیدن دارند در ! @montazeranzohoor_m
کانون منتظران ظهور
مجموعه داستان #همه_نمی‌رسند9⃣ | ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما | ▪️روز نهم  | #عبی
▪️مجموعه داستان 🔟 (آخر) ▪️روز دهم  | 👈 ماجرای مردی که ✨ امام حسین علیه‌السلام در منزلگاه ذی حُسم با حرّ و سپاهش روبه رو شد. به گفته منابع، حُرّ نه برای جنگ بلکه برای نزد ابن‌زیاد اعزام شده بود و از این‌رو با سپاهیانش رودرروی توقفگاه کاروان امام صف‌آرایی کرد. گرچه اقدامی سخت‌گیرانه کرد، اما رفتارش با امام ؛ حتی یکبار به حُرمت خاص حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها نیز اشاره کرد. 👈در روز عاشورا، لشکر خود را آراست و فرماندهان هر بخش از سپاه را تعیین نمود و را فرمانده بنی‌تمیم و بنی هَمْدان کرد. با آراسته شدن سپاه، لشکر عمر سعد آماده جنگ با سپاه امام گردید. حرّ چون را برای جنگ با آن حضرت(علیه السلام) جدی دید، نزد عمر بن سعد رفت و به او گفت: «آیا تو می‌خواهی با این مرد (امام) بجنگی؟» ▪️گفت: «آری به خدا قسم چنان جنگی بکنم که آسان‌ترین آن افتادن سرها و بریدن دست‌ها باشد.» حُر گفت: «مگر پیشنهادهای او خوشایندتان نبود؟» ابن سعد گفت: «اگر کار به دست من بود می‌پذیرفتم؛ ولی امیر تو () نپذیرفت.» پس ، عمر سعد را ترک کرد و در گوشه‌ای از لشکر ایستاد و اندک اندک به سپاه امام(علیه السلام) نزدیک شد. مهاجر بن اوس -که در لشکر عمر سعد بود- به حُر گفت: «آیا می‌خواهی حمله کنی؟» حُر در حالیکه می‌لرزید . مهاجر که از حال و وضع حر به افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: «به خدا قسم هرگز در هیچ جنگی تو را به این حال ندیده بودم، اگر از من می‌پرسیدند: شجاع‌ترین مردم کوفه کیست تو را نام می‌بردم، پس این چه حالی است که در تو می‌بینم؟» حُر گفت: «به درستی که خودرا میان بهشت و جهنم می‌بینم و به خدا سوگند اگر تکه‌تکه شوم و مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد.» حُر این را گفت و بر اسب خود نهیب زد و به سوی خیمه‌گاه امام(علیه السلام) حرکت کرد. ▪️گفته‌اند که وی با حالی پریشان با امام مواجه شد و با اذعان به اینکه هرگز گمان نمی‌کرده است که کوفیان کار را به جنگ بکشانند، . امام برایش استغفار نمود و فرمود که تو در دنیا و آخرت آزادمرد (حرّ) هستی. ـــــــــــــــــــــــــ پ . ن : 👈بعضی پُل ها خراب کردنی ! که اگر خراب شوند، ستونِ عاقبت بخیری در درون انسان فرو می‌ریزد! یکی از این پُل ها، که اگر فرو بریزد، خانه خراب می‌کند آدم را : است! حتی اگر باشی، یعنی خطرناکی برای امام، ناامنی برای امام، و حتماّ در فتنه‌ای همه‌ی سعادت را می‌گذاری و میروی! ولی اگر این پُل ، وسط سپاه دشمن هم که باشی، ادب و احترام در برابر ارزش‌ها، تو را در اولین دور برگردان، به بازگشت می‌کشاند. 👌 آری ؛ امّا چشمان حُرّ ، و دوراهیِ انتخاب را دید! حُر به میانجیگری "ادب و حفظ حرمتش" به سپاه امام رسید! نه به سپاه امام ... که به در دنیا و آخرت رسید. الحمدالله @montazeranzohoor_m
📌 سحرها چقدر راههای فکر به سمت باز می‌شوند! آینده‌ای که هست! فقط ما در حصار زمان و مکان، هنوز به ادراکش ! فکر می‌کردم:  چند کربلای دیگر برای هر کداممان مانده، تا به ما هم بگویند: أنت ولیّنا حقّا ! اصلاً می‌شود روزی ما هم مخاطب این جمله باشیم؟ می‌شود آیا ما آنقدری تایید شود که مژده بیاید: "یار پسندید مرا"؟ می‌شود آیا دیگر چیزی از ما نماند! | شبیه زلیخا: دیگر منی نیست، اینک همه تویی! | چند لازم است، تا اهل آسمان با انگشت فخر، نشانه‌ی تأیید بسمت ما بگیرند: او ماندنی‌است، امن است برای امامش! دیگر چیزی میان او و امامش، حائل نیست! را ۱۴ قرن خدا ترتیب داده، تا آدمها، امام داری بیاموزند. تا تاریخ برای آخرین امام، ! آموخته باشند قربانی کنند 👈نه امام‌شان را، که ، زمین میراث صالحان خواهد بود. 🔰 استاد https://eitaa.com/montazeranzohoor_m
کانون منتظران ظهور
📌#همه_نمی‌رسند سحرها چقدر راههای فکر به سمت #آینده باز می‌شوند! آینده‌ای که هست! فقط ما در حصار زم
🏴 🥀 ، صاحبانِ بلندترین آرزوهای تاریخند! آرزوهایی که به اندازه‌ی تمام تاریخ کِش آمده‌اند. _ اما همه نمی‌توانند اهل آرزوهای کش‌دار باشد! _ همه به وسعت کربلا آرزو کنند! _ همه نمی‌توانند امامِ کربلا را، دوباره به زمین برگردانند! 👌فقط کسانی اهل آرزوهای کربلایی‌اَند، که؛ از محصور شدن در قفس زمان و مکان، ! می‌خواهند در کربلا شوند! و با کربلا تا آخر تاریخ، شوند! تا همان لحظه‌ای که ، دوباره به زمین برمی‌گردد ... https://eitaa.com/montazeranzohoor_m
📌 سحرها چقدر راههای فکر به سمت باز می‌شوند! آینده‌ای که هست! فقط ما در حصار زمان و مکان، هنوز به ادراکش ! فکر می‌کردم:  چند کربلای دیگر برای هر کداممان مانده، تا به ما هم بگویند: أنت ولیّنا حقّا ! اصلاً می‌شود روزی ما هم مخاطب این جمله باشیم؟ می‌شود آیا ما آنقدری تایید شود که مژده بیاید: یار پسندید مرا؟😔 می‌شود آیا دیگر چیزی از ما نماند! شبیه زلیخا: دیگر منی نیست، اینک ! چند لازم است، تا اهل آسمان با انگشت فخر، نشانه‌ی تأیید بسمت ما بگیرند: او ماندنی‌است، امن است برای امامش! دیگر چیزی میان او و امامش، حائل نیست! را ۱۴ قرن خدا ترتیب داده، تا آدمها، امام داری بیاموزند. تا تاریخ برای آخرین امام، ! آموخته باشند قربانی کنند 👈نه امام‌شان را، که ، زمین میراث صالحان خواهد بود. 🔹 استاد https://eitaa.com/montazeranzohoor_m