4_5852679722974056741.mp3
3.65M
اِی والله به ھـر چـے چــــادری تو مڪتبه
این چــادر سیاھا سنگـراۍ زینبه
فرقے نداره بد حجابـ یا با حجاب
#ایرانـے ھمیشھ مبتلایه زینبه
❤️ تبریک به خانم عبادی که با ساده ترین ابزار مادرانه داستان گویی کرد و در هر داستان مادرانه اش غیر مستقیم پیامی را بیان کرد.
و در نهایت بعد از موفقیتش مهم ترین پیام را مخابره کرد که زن به تفاوت های تکوینی که دارد افتخار میکند و به دنبال علایق و استعداد هایش هست نه به دنبال مسابقه ی برابری که نوعی ظلم به زن و هدفش برده داری نوین است.
خانم عبادی مادری بود که حس مادرانه اش را بیان کرد و داستان های واقعی را گفت . .
"هر سخن کز دل بر آید لاجرم بر دل نشیند" کاری بود که خانم عبادی انجام داد . و با ابزار شن آن هم چه ابزاری با دلش با زبان تصویر سخن گفت . .
.
🖋حسین قدیانی نوشت :
دیروز شن در #صحرای_طبس برچشم آمریکا کوفت ،
امروز "شن" در دست بانوی هنرمند #ایرانی و به انتخاب اکثریت #ایرانیان بر فرق سر اکثر آمریکاپرستانی از قبیل #مسیح_علینژاد کوفت که توهم زده اند؛ #حجاب مانع #پیشرفت بانوان سربلند #ایران عزیز است!!!
#شن هنوز سرباز خداوند منان است!تبریک!خانم عبادی! تبریک # احسان_علیخانی بابت همه زحمات!یا علی....
منتظران گناه نمیکنند
💢مشهدالرضا، ارض مقدس💢
بوی فردوس، هوای حرمت را دارد عرش از آمدنش روی زمین معذور است!! از همان لحظات اولی که تیزر فیلم سینمایی #عنکبوت_مقدس منتشر شد، فعالان فرهنگی و رسانهای، مداحان، وعاظ ، چهرههای علمی و دانشگاهی و طلاب اعتراض خود را به انتشار نمایی شنیع و توهین آمیز این فیلم که حالا تبدیل به پوستر معرفی آن شده است، نشان دادند. #فیلم_عنکبوت_مقدس که محصول مشترک کشورهای دانمارک، آلمان، سوئد و فرانسه است با نمایش اوج سیاه نمایی علیه ایران و با اهداف سیاسی وارد #جشنواره_کن شد و به دلیل همین برنامهریزیهای سیاسی، اتفاقا در بخش بهترین بازیگر زن نیز، جایزه اش را به یکی از بازیگران #ایرانی مهاجرت کرده که حالا در حوزه سیاسی فعالیت میکند اهدا کرد. داستان فیلم به ماجرای قاتل سریالی زنان خیابانی در شهر #مشهد میپردازد و با ارائه تصویری هولناک و متوحش از این شهر و مردم #ایران رضایت داوران این #جشنواره را به دست میآورد. در سکانسهایی از فیلم، این قاتل سریالی در حال زیارت #ضریح_امام_رضا علیه السلام به تصویر کشیده شده است. اما آنچه که بیش از همه باعث ناراحتی فعالان فرهنگی و رسانه ای ایران شد، به نمایی از این فیلم باز میگردد، که نام آن یعنی عنکبوت مقدس بر روی تصویر مشهد با مرکزیت حرم مطهر #امام_رضا علیه السلام نمایش داده شده است و حالا همین نمای اهانت آمیز در تیزر رسمی این فیلم منتشر شده و به پوستر این فیلم در فضای مجازی نیز تبدیل شده است. فعالان فرهنگی و رسانهای و مداحان و سخنرانان در واکنش به این اتفاق و اهانت این فیلم به صورتی آشکار به ساحت مقدس حضرت رضا علیه السلام که عزیزترین داشته و باور مردم ایران زمین و شیعیان جهان به شمار میرود، اعتراض خود را با انتشار یادداشت و کلیپ و اشعاری در وصف حضرت #ثامن_الحجج علیه السلام نشان دادند.
منتظران گناه نمیکنند
👈موضوع : #حجاب ⬅️قسمت اول : ❤️رهبر معظم انقلاب،در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۹فرمودند : 🔥 آنچه که نظام طاغوت
💐موضوع : حجاب
⬅️قسمت دوم :
❤️رهبر عزیزمان در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۹فرمودند :
🔥 #کشف_حجاب، از بین بردن آن حائل و فاصلهای که در اسلام میان دو جنس قرار داده شده است - که این :
💐برای #سلامت زن و سلامت مرد است؛
💐 برای سلامت #جامعه است -
🔥 تا همان بلائی که بر سر زن در #جوامع_غربی آمد، بر سر زن مسلمان #ایرانی بیاورند.
🔥 این اقدام را با #چماق، رضاخان در داخل کشور انجام داد.
🔥 #زن_غربی با ورود در منجلاب فساد، دستاوردش نابودی خانواده بود.
🔥اینجور نبود که زن با #برداشتن_حجاب در میدان علم یا در میدان سیاست یا در میدان فعالیتهای اجتماعی پیشرفت کند؛
💐همهی اینها با #حفظ_حجاب و عفت ممکن بود و ما در نظام اسلامی این را تجربه کردیم.
🔥 #برداشتن_حجاب، مقدمهای برای :
🔥برداشتن #عفت بود؛
🔥برای برداشتن #حیا در جامعهی اسلامی بود؛
🔥برای #سرگرم_کردن مردم به عامل بسیار قوی و نیرومند جنسی بود؛
🔥 برای اینکه از همهی کارهای دیگر بمانند؛
⬅️ادامه دارد...
#حجاب
منتظران گناه نمیکنند
📌 #بیایمانی محال است 📖 قرآن در #آیاتی از #قومی غیر از #عربهای مسلمان یاد کرده است. اما این #قوم
📌 یک ایرانی #خاص
🔖 چه ویژگیهایی در #سلمان است که او را یک #ایرانی خاص کرده است بهطوری که در وصف او گفتهاند: 🔆«سَلمانٌ مِنّا اَهلَالبَیت»؟🤔
📖 در آیۀ ۵۵ سوره #مائده (آیه بعد از آیهای که در #پیام قبل به آن اشاره شد) آمده: « #سرپرست و ولیّ شما، تنها #خداست و پیامبر او و آنها که #ایمان آوردهاند؛ همانها که #نماز را بر پا میدارند و در حال #رکوع، #زکات میدهند.» بیشتر مفسرین #شیعه و #سنی بر این عقیدهاند که منظور این آیه کسی جز علیبنابیطالب نیست.❌
👈 بنابراین این آیه #ویژگی قوم سلمان را توضیح داده است چراکه ما در #ایرانکافر، #یهودی، زرتشتی، مسیحی، وهابی و... نیز داریم اما قطعاً منظور #قرآن و پیامبر چنین افرادی نیستند.
🔆 #ایرانیانی که #ولایت خداوند🕋 و پیامبر و #امیرالمؤمنین را قبول میکنند✔ همان قوم #جایگزیناند که در #آینده، #پرچمدار اسلام🏳 خواهند بود؛ قومی👥 که #بیدریغ به یاری مسلمانان در جایجای #کرۀ خاکی میروند و در #مقابل مستکبرین [هرچند بزرگ و محکم] میایستند و از #سرزنش هیچ سرزنشکنندهای هم نمیترسند.
🔰 بله این قوم #لیاقت یاری #اباصالحالمهدی را خواهد داشت.✔
❇️جالب است که در ادامه چنین آمده:⇦ «و #کسانی که #خدا و #رسولش و #مؤمنانی را به سرپرستی و #دوستی بپذیرند [حزب خدایند] و #یقیناً حزب خدا پیروزند.»*۱ انشاءالله
📚 ۱. آیه ۵۶، سورۀ مائده
#نقش_ایرانیان_در_ظهور ۷
✧┅┅
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۱۵ و بیاختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش میزد که به
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۱۶
کیش و ماتش کرده بود که به دفاع از خود عربده کشید
_این #رافضی واسه ایرانیها جاسوسی
میکنه!
با چشمانی که از خشم آتش گرفته بود برایش جهنمی به پا کرد..
و در سکوت برگزاری نماز جماعت عشاء، فریادش در گلو پیچید
_کی به تو اجازه داده خودت حکم بدی و اجرا کنی؟
و هنوز جملهاش به آخر نرسیده با دست دیگرش پنجه او را از دهانم کَند و من از ترس و نفس تنگی داشتم خفه میشدم و طوری به سرفه افتادم که طعم گرم خون را در گلویم حس میکردم...
یک لحظه دیدم به یقه پیراهن عربی اش چنگ زد و دیگر نمیدیدم چطور او را با قدرت میکشد تا از من دورش کند..
که از هجوم وحشت بین من و مرگ فاصله ای نبود..
و میشنیدم همچنان نعره میزند که خون این رافضی #حلال است...
از پرده بیرون رفتند..
و هنوز سایه هر دو نفرشان از پشت پرده پیدا بود و صدایش را میشنیدم که با کلماتی محکم تحقیرش میکرد
_هنوز این شهر انقدر بیصاحب نشده که تو فتوا بدی!
سایه دستش را دیدم که به شانه اش کوبید تا از پرده دورش کند..
و من هنوز باورم نمیشد زنده مانده ام که دوباره قامتش میان پرده پیدا شد.
چشمان روشنش شبیه لحظات طلوع آفتاب به طلایی میزد..
و صورت مهربانش زیر خطوط کم پشتی از ریش و سبیلی خرمایی رنگ میدرخشید و نمیدانستم اسمم را از کجا میداند که همچنان در آغوش چشمانش از ترس می لرزیدم و او حیرت زده نگاهم میکرد...
تردید داشت دوباره داخل شود، مردمک چشمانش برایم میتپید..
و میترسید کسی قصد جانم را کند که #همانجاایستاد و با صدایی که به نرمی میلرزید، سوال کرد
_شما #ایرانی هستید؟
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۱۶ کیش و ماتش کرده بود که به دفاع از خود عربده کشید _این #رافضی وا
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۱۷
سوال کرد
_شما #ایرانی هستید؟
زبانم طوری بند آمده بود..
که به جای جواب فقط با نگاهم التماسش میکردم نجاتم دهد..
و حرف دلم را شنید که با لحنی مردانه دلم را قرص کرد
_من اینجام، نترسید!
هنوز نمیفهمید این دختر غریبه در این معرکه چه میکند..
و من هنوز در حیرت اسمی بودم که او صدا زد
و با هیولای وحشتی که به جانم افتاده بود نمیتوانستم کلامی بگویم..
که 🔥سعد🔥 آمد...
با دیدن همسرم بغضم شکست و او همچنان آماده دفاع بود..
که با دستش راه سعد را سد کرد و مضطرب پرسید
_چی میخوای؟
در برابر چشمان سعد که از غیرت شعله میکشید،به گریه افتادم و او از همین گریه فهمید محرمم آمده که دستش را پایین آورد..
و اینبار سعد بیرحمانه پرخاش کرد
_چه غلطی میکنی اینجا؟
پاکت خریدش را روی زمین رها کرد، با هر دو دست به سینه اش کوبید و اختیارش از دست رفته بود که در صحن مسجد فریاد کشید
_بیپدر اینجا چه غلطی میکنی؟
نفسی برایم نمانده بود تا حرفی بزنم و او میدانست چه بلایی دورم پرسه میزند که با هر دو دستش دستان سعد را
گرفت،...
او را داخل پرده کشید و با صدایی که میخواست جز ما کسی نشنود، زیر گوشش خواند
_ #وهابیها دنبالتون هستن، این مسجد دیگه براتون امن نیست!
سعد نمیفهمید او چه میگوید و من میان گریه ضجه زدم
_همونی که عصر رفتیم در خونه اش، اینجا بود! میخواست سرم رو ببُره...
و او میدید..
برای همین یک جمله به نفس نفس افتادم که به جای جان به لب رسیدهام رو به سعد هشدار داد
_باید از اینجا برید، تا خونش رو نریزن آروم نمیگیرن!
دستان سعد سُست شده بود،...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹🕊 بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۳۳
سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد
_بس کن نازنین! داری. دیوونه ام میکنی!
و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت..
و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید..و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود.
در تاکسی که نشستیم..
خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد
_میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه #ایرانی هستی که دوباره دردسر بشه!
از کنار صورتش نگاهم به تابلوی زینبیه ماند..
و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم...
چشمان بی حالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشاره اش را روی دهانم فشار داد و بیشتر #تحقیرم کرد
_هیس! اصلاً نمیخوام حرف بزنی که بفهمن #ایرانی هستی!
و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم
ماسید و با #لحن_کثیفش حالم را به هم زد
_تو همه چیات خوبه نازنین، فقط همین #ایرانی و #شیعه_بودنت کار رو خراب میکنه!
حس میکردم از حرارت بدنش تنم میسوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خالص شوم..
که نگاهم به سمت دستگیره رفت..
و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت
_دیوونه من دوسِت دارم!
از ضبط صوت تاکسی آهنگ عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگی اش را به رخم کشید
_نازنین یا پیشم #میمونی یا #میکُشمت! تو یا برای منی
یا نمیذارم زنده بمونی!
و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۳۹
نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر میشود که صدایم لرزید
_تو برا چی میری؟
در این مدت هربار سوالی میکردم،..
فریاد
میکشید..
و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود..
که به آرامی پاسخ داد
_الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدنشون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه!
جریان خون در رگ هایم به لرزه افتاده.. و نمیدانستم با من چه خواهد کرد..
که مظلومانه التماسش کردم
_بذار برگردم ایران!
و فقط
ترس از دست دادن من میتوانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد
_فکر کردی میمیرم که میخوای بذاری بری؟
معصومانه نگاهش میکردم تا دست از سر من بردارد..
و او #نقشه_دیگری کشیده بود که قاطعانه دستور داد
_ولید یه خونواده تو داریا بهم معرفی
کرده، تو میری اونجا تا من برگردم.
_سپس از کیفش #روبنده و #چادری_مشکی بیرون کشید و مقابلم گرفت
_این خانواده #وهابی هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی.
و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد،..
با لحنی محکم هشدار داد..
_اگه میخوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه #ایرانی هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابی های افغانستانی!
از میزبانان وهابی تنها خاطره #سربریدن برایم مانده..
و از رفتن به این خانه تا حد مرگ وحشت کرده بودم..
که با هقهق گریه به پایش افتادم
_تورو خدا...بذار من برگردم ایران!
و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود.. که با هر دو دستش شانه ام را به سمت خودش کشید..
و صدایش آتش گرفت
_چرا نمیفهمی نمیخوام از دستت بدم؟
خودم را از
میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
منتظران گناه نمیکنند
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدوسی_ودو خدا را به همه ائمه(ع) قسم میدادم.. پای مصطفی و ابوا
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدو_سی_وسه
التماس میکردم او را رها کنند...
مقابل پایشان به زمین افتاده بودم، با هر دو دستم به تن سنگ زمین چنگ انداخته و طوری جیغ میزدم 😩😭😵😰😭که گلویم خراش افتاد و طعم خون را در دهانم حس میکردم....
از شدت گریه پلکهایم در هم فرو رفته بود...
و با همین چشمان کورم دیدم دو نفرشان شانه های مادر مصطفی را گرفتند...
و از لبه بام پرتش کردند..😱😱😱😱
که دیگر اختیار زبانم از دستم رفت...
و با همان نایی که به گلویم نمانده بوده، رو به گنبد ضجه زدم
_یـــــــــــا زیــــــــــــنب!💚✨😱😱😭😭😭😭😭✨✨🤲🤲🤲😭😭😭😵😵😵😵😵😵😵😰😰😭😭😭
با دستانم خودم را روی زمین تا لب بام کشاندم،..
به دیوار چنگ انداختم تا کف کوچه را ببینم و پیش از آنکه پیکر غرق به خون مادر مصطفی را ببینم.. چند نفری طوری از پشت شانه ام را کشیدند که حس کردم کتفم از جا کنده شد...😣😖😰😭
با همین یک کلمه...
#ایرانی🇮🇷 و #شیعه✨ بودنم را با هم فهمیده بودند...
و نمیدانستند با این #غنیمت_قیمتی چه کنند که دورم له له میزدند...
بین پاها و پوتین هایشان در خودم مچاله شده و همچنان حضرت زینب(س) را با ناله صدا میزدم،..
دلم میخواست زودتر جانم را بگیرند..
و آنها تازه 🔥طعمه ابوجعده🔥را پیدا کرده بودند که دوباره عکسی را در موبایل به هم نشان میدادند و یکی خرناس کشید
_ابوجعده چقدر براش میده؟👿😈
و دیگری اعتراض کرد
_برا چی بدیمش دست ابوجعده؟میدونی میشه باهاش چندتا اسیر مبادله کرد؟😈😏
و او برای تحویل من به ابوجعده...
کیسه دوخته بود که اعتراض رفیقش را به تمسخر گرفت
_بابام اسیره یا برادرم که فکر مبادله باشم؟ ارتش آزاد خودش میدونه با اون ۴٨ تا ایرانی چجوری آدماشو مبادله کنه!😈😈😈😈
سپس به سمت صورتم خم شد،..
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد