♦️شهید دکتر چمران
🔷اگر مردم حلالمون نکنن چی؟ / شهید مصطفی چمران
📕موسسه جبل عامل در لبنان مخصوص پسر ها ومدینه الزهرا مخصوص دختر های یتیم شیعه بود، از چند ساله تا 16 – 17 ساله. مجتمعی بود فرهنگی که هم مدرسه بود وهم خوابگاه . دکتر چمران محبوبیّت خاصی در بین آنها داشت.
یک بار با بی سیم خبر دادند که دکتر دارد برای دیدنتان با ماشین به مدینه الزهرا می آید . به محض شنیدن این مطلب بچه ها ومسئولان مجتمع رفتند و با اسلحه اتوبانی را که از بیروت به سمت دریا می رفت رو بستند .
🔷دکتر که از دور آمد و دید راه بسته است تعجب کرد و پرسید : مگه اتفاقی تو مدینه الزهرا افتاده ؟! چرا ماشین های مردم معطلند؟! او بلا فاصله خود را به افراد مسلح رساند وگفت : چرا اتوبان را بستین؟! کی قراره به این جا بیاد؟ وقتی جواب شنید به احترام شما اتوبان را بستیم ، هر دو دستش را بلند کرد و بر سر خود زد و گفت :
وای بر من وای بر من ! اگر مردم حلالمون نکنن چی؟
🔷بچه ها با تعجب پرسیند :مگه اشتباهی از ما سر زده ؟ دکتر گفت: برای همین چند دقیقه ای که به خاطر من از عمرشون تلف شده فردا باید جوابگو باشیم وبعد دوباره گفت :وای برتو مصطفی باید از تک تکشون حلالیّت بطلبیم او به سراغ ماشین ها رفت سرش را از شیشه تک تک ماشین ها داخل می کرد ومی گفت آقا منو حلال کنید؛ این بچه های منو حلال کنید ، نفهمیدن اشتباه کردن ؛
📚منبع :خاطراتی از شهید دکتر مصطفی چمران ، سیده هیام عطفی ، کتاب چمران مظلوم بود به کوشش علی اکبری ، چاپ هفتم ،زمستان 93 ، ص 11
#حق_الناس
#شهید_چمران
#داستان_شهدا
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
@membariha 👈 داستان منبر 🎲
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
🔻آرامش 🔻
♦️در گذشته، پیرمردی بود که از راه کفاشی گذر عمر می کرد ...
او همیشه شادمانه زندگی می کرد و گاهی می زد زیر خوندن ، کفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت.
🔸و امّا در نزدیکی بساط کفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛
🔺تاجر تنبل و پولدار که بیشتر اوقات در دکان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش کار می کردند، کم کم از آوازه خوانی های کفاش خسته و کلافه شد ...
🔖یک روز از کفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟
کفاش گفت روزی سه درهم
تاجر یک کیسه زر به سمت کفاش انداخت و گفت:
بیا این از درآمد همه ی عمر کار کردنت هم بیشتر است!
برو خانه و راحت زندگی کن و بگذار من هم کمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا کلافه کرده ... کفاش شکه شده بود، سر در گم و حیران کیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت.
آن دو تا روز ها متحیر بودند که با آن پول چه کنند ...!
از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فکر اینکه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فکر و ذکرشان شده بود مواظبت از آن کیسه ی زر ... تا اینکه پس از مدتی کفاش کیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت ،
کیسه ی زر را به تاجر داد و گفت :
بیا ! سکه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده 🤔
#فقر
#آرامش
#داستان_نغز
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
@membariha 👈 داستان منبر 🎲
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_عالی
🔸 داستان عجیب ازشیخ مرتضی زاهد...
#شیطان
#گمراهی
#داستان_علما
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
@membariha 👈 داستان منبر 🎲
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜🐜
📕جمله حکیمانه یک مورچه به پیامبر خدا
🔸روزی حضرت سلیمان علیه السّلام با لشکریان خود از جنّ و انس با تمام شوکت حرکت می کرد تا به بیابان مورچگان رسیدند، در آنجا مورچه ای به همنوعان خود گفت:
🔻 «حَتَّى إِذَا أَتَوْا عَلَى وَادِی النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا یَحْطِمَنَّكُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ ؛ تا آن گاه كه به وادى مورچگان رسیدند. مورچها [به زبان خویش] گفت: «اى مورچگان، به خانه هایتان داخل شوید، مبادا سلیمان و سپاهیانش- ندیده و ندانسته- شما را پایمال كنند.»( سوره نمل، آیه 18)
▪️باد صدای مورچه 🐜 را به گوش سلیمان رسانید، در آن هنگام حضرت سلیمان علیه السّلام در فضا عبور می کرد و باد او را حمل می نمود.
همان جا حضرت سلیمان علیه السّلام توقف کرد و به باد گفت: «مورچه 🐜 را نزد من بیاور.» باد مورچه را نزد سلیمان آورد.
🔶سلیمان به او گفت: «ای مورچه 🐜! آیا نمی دانی که من ، پیامبر خدا هستم و به احدی ظلم نمی کنم؟»
🐜مورچه گفت: «آری، می دانم.»
🔷سلیمان گفت: «پس چرا مورچگان را از ظلم من ترساندی؟»
🐜مورچه گفت: «ترسیدم به شوکت و عظمت تو و سپاه تو بنگرند و فریفته ی دنیا شوند و از یاد خدا دور گردند ...»
🐜سپس مورچه گفت: «آیا می دانی چرا خداوند در میان مخلوقات، باد را (بیشتر) تحت تسخیر تو قرار داده است؟»
🛑 سلیمان گفت: «نه، نمی دانم.»
مورچه گفت: «خداوند می خواست به تو بفهماند که اگر بر همه ی جهان مسخّر گردی، همه ی جهان مانند آن باد است که سست بنیاد و زوال پذیر می باشد.»
♦️در این هنگام سلیمان از سخن (دقیق و عبرت انگیز) مورچه خندید.(آیه 19) «سلیمان از شنیدن این سخن مورچه تبسم كرد و خندید» (فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِّن قَوْلِهَا)
بر همین اساس است که خواجوی کرمانی می گوید:
♦️پیش صاحب نظران ملک سلیمان باد است
♦️بلکه آن است سلیمان که زملک آزاد است
🔸اینکه گویند که بر آب نهاد است جهان
🔸مشنو ای خواجه! که بنیاد جهان بر باد است
📚 منابع:
داستان هایی از یاد خدا، ص16-17
سایت آل البیت /پرسمان قرآن / بخش قرآن تبیان
#موعظه
#دنیا
#آخرت
#داستان_انبیاء
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
@membariha 👈 داستان منبر 🎲
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖ضمانت #امام_صادق(علیه السلام) برای گناهکاری که تا آخر خط رفته بود!!!
#توبه
#استاد_پناهیان
#رحمت_خداوند
#داستان_روایی
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
@membariha 👈 داستان منبر 🎲
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
🔖علت ترس از مرگ
#استاد_عالی
🔶یکی از علل ترس از مرگ که خیلی شیوع دارد، گناهان، ظلم ها و آلودگی هایی است که در وجود انسان است.
♦️ همه ی ما می دانیم که پس از مرگ میهمان سفره ی خود هستیم و بعد از مرگ دست پخت خودمان را مقابل ما می گذارند. چیزی غیر از اعمال ما نیست. اگر خوب باشد و آن را در دنیا خوشمزه درست کرده باشیم که کار خودمان است و اگر هم تلخ باشد که باز هم کار خودمان است.
♦️ اگر بوته خار است خود کشته ای
♦️اگر پرنیان است خود رشته ای.
🐜🐍🦂 مار و مور و حیوانات دیگر عالم قبر و جهنم را از جای دیگری نمی آورند بلکه ما با اعمال خود آنها را درست کرده ایم.
🌒ظلمت های قبر ظلم های ما است. در روایتی از پیامبر اکرم (ص) است که همان ظلم هایی که می کنیم ظلمت های روز قیامت می شود. وگرنه اگر اینجا اعمال ما سالم باشد کاری با ما ندارند. دلیلی ندارد که خداوند بخواهد کسی را در فشار قرار دهد.
نقل می کنند که کنار روستای ملانصرالدین قبرستانی بود زمانی که در حال سرزدن به آنجا بود دید یک قبری شکافته است. وارد آن قبر شد و دراز کشید. نزدیک غروب بود که جمعی از دوستان با اسب و الاغ وارد قبرستان شدند. بخاطر سرو صدایی که ایجاد شده بود
♦️ملانصرالدین فکر کرد که نکیر و منکر هستند که آمده اند. ترسید و یکباره از جای خود بلند شد. وقتی آن افراد در تاریکی این صحنه را دیدند، اسب و قاطرهای آنها رم کرد و به هم ریختند. وقتی فهمیدند که ملانصرالدین یک چنین کاری کرده است حسابی او را کتک زدند. او نیز با لباس پاره و خونی از دست آنها فرارکرد و به منزل آمد. همسر او گفت چه شده است ؟ گفت که من یک چنین کاری کردم. زمانی که یک مقدار آرام گرفت همسر از او پرسید از عالم قبر چه خبر؟
🔷ملانصرالدین گفت اگر قاطر کسی را رم ندهید با شما کاری ندارند. درواقع اگر قاطر کسی را رم ندهیم و در دنیا ظلمی نکنیم با ما کاری ندارند.
#ترس_از_مرگ
#مرگ
#ظلم
#داستان_طنز
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
@membariha 👈 داستان منبر 🎲
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
💠 یاد خدا گره گشای تمام مشکلات زندگی
♦️ حکایت دزدی که با یاد خدا عاقبت بخیر شد
📝 در زمان رسول خدا (ص)، در شهر مدینه مردى بود با چهره اى آراسته و ظاهرى پاک و پاکیزه، آنچنان که گویى در میان اهل ایمان انسانى نخبه و برجسته است. او در بعضى از شب ها به دور از چشم مردمان به دزدى مى رفت و به خانه هاى اهل مدینه دستبرد مى زد.
📝 شبى براى دزدى از دیوار خانه اى بالا رفت، دید اثاث زیادى در میان خانه قرار دارد و جز یک زن جوان کسى در آن خانه نیست! پیش خود گفت: مرا امشب دو خوشحالى است، یکى بردن این همه اثاث قیمتى، یکى هم درآویختن با این زن!
📝 در این حال و هوا بود که ناگهان برقى غیبى به دل او زد، آن برق راه فکرش را روشن ساخت، بدین گونه در اندیشه فرو رفت، مگر من بعد از این همه گناه و معصیت و خلاف و خطا به کام مرگ دچار نمى شوم، مگر بعد از مرگ خداوند مرا مواخذه نمى کند، آیا در آن روز مرا از حکومت و عذاب و عقاب حق راه گریزى هست؟ پس از اندیشه و تامل به سختى پشیمان شد و با دست خالى به خانه خود برگشت.
📝 چون آفتاب صبح دمید، با همان چهره غلط انداز و لباس نیکان و صالحان به محضر پیامبر(ص) آمد و در حضور آن حضرت نشست، ناگهان مشاهده کرد صاحب خانه شب گذشته، یعنى آن زن جوان به محضر پیامبر شرفیاب شد و عرضه داشت: زنى بدون شوهر هستم، ثروت زیادى در اختیار من است، قصد داشتم شوهر نکنم، شب گذشته به نظرم آمد دزدى به خانه ام آمده، اگرچه چیزى نبرده ولى مرا در وحشت و ترس انداخته، جرات اینکه به تنهایى در آن خانه زندگى کنم برایم نمانده، اگر صلاح مى دانید شوهرى براى من انتخاب کنید.
📝 حضرت به آن دزد اشاره کردند، آنگاه به زن فرمودند که اگر میل دارى تو را هم اکنون به عقد او درآورم، عرضه داشت: از جانب من مانعى نیست. حضرت آن زن را براى آن شخص عقد بست، با هم به خانه رفتند، داستان خود را براى زن گفت که آن دزد من بودم که اگر دست به دزدى زده بودم و با تو چند لحظه بسر مى بردم، هم مرتکب گناه مالى شده بودم و هم آلوده به معصیت شهوانى و بدون شک بیش از یک شب به وصال تو نمى رسیدم آن هم از طریق حرام، ولى چون به یاد خدا و قیامت افتادم و نسبت به گناه صبر کردم و دست به جانب محرمات الهیه نبردم، خداوند چنین مقدر فرمود که امشب از درب منزل وارد گردم و تا آخر عمر با تو زندگى خوشى داشته باشم.
📎 برگرفته از کتاب عرفان اسلامی اثر استاد حسین انصاریان
#داستان_تاریخی
#هوای_نفس
#شهوت
#گناه
#یاد_مرگ
#قیامت
#یاد_خدا
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
@membariha 👈 داستان منبر 🎲
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
hekayat-03.mp3
1.14M
♦️داستان امام جواد علیه السلام
پدرم ناصبی است چه کنم ؟
#استاد_هاشمی_نژاد
#امام_جواد علیه السلام
🔺برخورد با پدر بد و بی دین
ان مع العسر یسرا 🕊
#داستان_ائمه
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
@membariha 👈 داستان منبر 🎲
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
داستانی از #امام_جواد علیه السلام
🔶دلداری بیمار
♦️يكي از شاگردان امام جواد (ع) بيمار شده بود، در حدي كه بستري شده بود و اميد زنده ماندن نداشت ، امام جواد (ع) با خبر شد، همراه جمعي از اصحاب به عيادت او رفت ، وقتي كه در بالين او نشست و احوال او را پرسيد: او زار و زار گريه كرد و گفت : مي ميرم چه كنم ؟مرگ در كار است . امام جواد (ع) به او فرمود: اي بنده خدا تو كه از مرگ مي ترسي از اين رو است كه نمي داني مرگ چيست ، براي تو مثالي بزنم : اگر بدنت آلوده به چرك و كثافت باشد، و موجب زخمهاي پوستي بدن گردد و ناراحت شوي ، و بداني اگر حمام بروي و شستشو كني ، همه اين چركها و آلودگيها و زخمها از بين مي رود، آيا ميل داري كه به حمام بروي ، يا ميل نداري ؟
🔶 بيمار عرض كرد: البته دوست دارم كه هر چه زودتر، به حمام بروم و خود را از همه ناپاكيها پاك نمايم . امام جواد (ع) فرمود: مرگ براي مؤمنين همان حمام است و آن آخرين منزلگاه ، و مرحله شستشو و پاكسازي از آلودگيهاي گناه مي باشد، بنابراين اگر به سوي شادي رو آورده اي ، پس هيچ غم را به خود راه نده .
♦️بيانات گرم و پرمهر امام جواد (ع) روحي تازه در كالبد آن بيمار بخشيد و قلب و اعصاب او را آرام شد، و اندوهش به شادي و نشاط تبديل گردد.
📝داستان هاي شنيدني از چهارده معصوم(عليهم السلام)/ محمد محمدي اشتهاردي
#داستان_ائمه
#مرگ
#کرونا
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
@membariha 👈 داستان منبر 🎲
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
2.mp3
3.46M
داستان امام جواد (علیه السلام)
#استاد_عالی
💠 «کرامت امام جواد علیه السلام»
#امام_جواد علیه السلام
توسل به امام جواد علیه السلام در مشکلات مالی
#داستان_ائمه
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
@membariha 👈 داستان منبر 🎲
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
📕اهمیت ویژه #امام_جواد علیه السلام به مادرشان #حضرت_فاطمه سلام الله علیها
🔖موسى بن قاسم گوید: به أبى جعفر ثانى (امام جواد) (ع) گفتم: خواستم به عوض شما و پدرتان طواف کنم، ولى می گویند از طرف اوصیاء، طواف صحیح نیست؛ فرمود: نه، هر قدر بتوانى طواف کن، این کار جایز است.
🔸بعد از سه سال، به آن حضرت گفتم: من از شما اجازه خواستم که از جانب شما و پدرتان طواف کنم، اجازه فرمودى، آنچه خدا خواست از طرف شما طواف کردم، بعد چیز دیگرى به نظرم آمد و به آن عمل کردم؟ امام فرمود: آن چیست ؟
گفتم: یک روز از طرف رسول الله (ص) سه بار طواف کردم، در روز دوم از طرف امیرالمؤمنین (ع) طواف به جاى آوردم، در روز سوم از جانب امام حسن و در روز چهارم از طرف امام حسین، روز پنجم بعوض على بن الحسین، روز ششم از أبى جعفر محمد بن على، روز هفتم از جعفر محمد، روز هشتم از جانب پدرت موسى بن جعفر روز نهم از جانب پدرت على بن موسى، روز دهم از جانب شما اى آقاى من!. اینها آنان هستند که به ولایتشان عقیده دارم.
فرمود: آن وقت به خدا قسم به دینى اعتقاد دارى که خداوند از بندگان غیر آن را قبول ندارد،
♦️ گفتم: گاهى هم از جانب مادرت فاطمه زهرا سلام الله علیها طواف کردم وگاهى نکردم، فرمود: این کار را زیاد کن، این انشاء الله أفضل اعمالى است که می کنى
📚الکافى: ج 4 ص 314 کتاب الحج باب الطواف والحج عن الائمه (ع).
#داستان_ائمه
#توسل
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
@membariha 👈 داستان منبر 🎲
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
امام جواد.mp3
1.18M
#آیت_الله_ناصری
#امام_جواد علیه السلام
♦️گره باز کردن از مشکل مردم
🔷داستان عنایت امام جواد (علیه السلام) به جوان فقیری که قصد #ازدواج داشت
#فقیر
#انفاق
#ایثار
#داستان_ائمه
#محبت
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
@membariha 👈 داستان منبر 🎲
━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━