eitaa logo
مرسلات مدیا
1.2هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
994 ویدیو
448 فایل
﷽ 📎 #موشن_گرافیک 📎 #کلیپ 📎 #عکس_نوشت 📎 #متن 💠 کانالی پر از آموزش‌های جذاب و ساده✅ 🇮🇷 اداره فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان eitaa.com/morsalatmedia 🌍 ارتباط با مدیر، نظرات و تبادل: https://eitaa.com/resaneh_tablighateslami
مشاهده در ایتا
دانلود
4.mp3
7.32M
✅💠ماجراهای سحر و سپیده ⬅️آموزش مهارت همسر داری 🔹 قسمت چهارم: کلی بینی @taaghcheh
✅💠چرا دعاهایمان مستجاب نمی‌شود؟ یکی از شرایط دعا این است که دیگران را در دایره‌ی دعای خویش قرار دهیم. وقتی کسی برای خود دعا می‌کند، در عین حال برای دیگران هم دعا کند این امر منجر به استجابت دعا می‌گردد. آنچه در باب استجابت دعا باید مدنظر گرفته شود این است که برخی فکر می‌کنند هر آنچه که از خداوند می‌خواهند باید به همان شکل با همه‌ی آن ویژگی‌هایی که درخواست کرده‌اند به آنها داده شود؛ در صورتی که استجابت لزوماً به این معنا نیست، گاهی استجابت دعا انجام می‌گیرد اما نه به آن شکلی که ما می‌خواهیم بلکه به آن شکلی که خداوند مصلحت می‌داند. پس فضل خدا بر بندگانش همیشگی‌ست و دعای آنها را بدون پاسخ نمی‌گذارد اما به گونه‌های متفاوت پاسخ می‌دهد. 🔹 سلاله اخلاقی، عضو گروه نویسندگی صریر https://hawzahnews.com/xbH7J @taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅💠 توصیه های سلامتی ماه مبارک رمضان برای روزه اولی ها 🔹 تولیدگر: گروه تبلیغی شمیم بهشت @taaghcheh
✅💠 اللهم العن قتله امیرالمومنین علیه السلام 🔹 تولیدگر: سید امین علمداری @taaghcheh
✅💠 امن یجیب المضطر اذا دعاه و... 🔹 تولیدگر: زهرا اسحاقیان @taaghcheh
✅💠 یا دلیلی عند حیرتی 🔹 تولیدگر: سمیرا حاج محمدی @taaghcheh
🌱قفل مفاتیح دلم باز نیست خلوت من، خلوت دمساز نیست 🕊تو پَرِ پرواز منی سوی خود نغمه و آواز منی سوی خود 🌿سفره افطاری من ربناست با رمضان تو دلم آشناست 🍁هر سحر از هجر تو در آتشم بار غم عشقِ تو را می کِشم 💔بسکه شکسته دل محزون من خشک شده جوشش هامون من 🍃این همه روح آمده با آیه ها گم شده در نور مَلَک، سایه ها 🌖مطلعِ فجر است بگو راه را نور بتابان به دمی، چاه را 🥀قفل مفاتیح دلم باز کن با من از آغاز ، تو آغاز کن 🥀خسته تکرار گناه آمدم این رمضانت به پناه آمدم 🌾بنده شرمنده اگر می خری آمده ام تا تو کنی سروری ✍️ سراینده: نرگس عسگری @taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅💠 حکم خوردن غذا پس از اذان صبح و قبل از اذان مغرب... 🔹 تولیدگر : زهره عنایتی 🔹 تولید محتوا: حجت الاسلام محمد قربانی مقدم 8 @taaghcheh
✅💠 اولین سپهبد شهید شهید قرنی در زمان خدمت کوتاه ۴۳ روزه‌ی خود، در این سمت، خدمات ارزشمندی به انقلاب و ایران ارائه کرد. یکی از مهم‌ترین اقدامات ایشان حفظ ارتش در برابر توطئه‌ی انحلال ارتش بود. او گارد جاویدان و گارد شاهنشاهی را منحل و ارتش را از وجود افراد اخلال‌گر پاک‌سازی کرد. همچنین مانع بهره‌برداری نظامی آمریکا از ایران شد و جلو خروج تجهیزات مدرن نظامی از کشور را گرفت. 🔹الهه دهقانی https://rasanews.ir/002y8R @taaghcheh
✅💠پشمک اصرار داشتم روزه هام را کامل بگیرم. یک سال چند تا روزه ها را کامل گرفتم. آماده می شدم برای وقتی که نُه ساله شدم. با مامان خیلی صحبت کردم: «سال دیگه نُه سالم می شه. دوست دارم امسال همه ی روزه هام را کامل بگیرم که سال دیگه راحت همه ی روزه هامو بگیرم.» «من که حرفی ندارم . اگه تو طاقت داشته باشی و بتونی روزه بگیری. از خُدامه مثل من روزه بگیری. خوشحال میشم.» «دیگه اصلاً سر یخچال نمیرم.» «هی نمی گی الان دلم یک کاسه ی آب خنک می خواد؟» «نه!نه!نه!» ای وای چقدر باهم قول و قرار گذاشتیم. دیشب فهمیدم که بابام پشمک و زولبیا خریده؛ اما تو ماشین جا گذاشته. «خانم، حواست باشه وسایل را از تو ماشین برداری.خراب نشه. امسال تابستون خیلی هوا گرم شده. نَمونه توماشین.» حرف بابام را موقع مسواک زدن شنیدم . چند دقیقه دیگر بیشتربه اذان نمانده بود. خیلی پشمک دوست داشتم. بعد از سحری کمی خوابیدم . اما از فکرش خوابم نبرد. یواش از اتاقم بیرون آمدم.صدای بابام را شنیدم. هر روز قبل از رفتن سر کار، قرآن می خواند. چراغ آشپزخانه خاموش بود. با خیال راحت، یواش رفتم تو حیاط. در ماشین را باز کردم. یک جعبه ی چهارگوش سفید کوچک به همراه یک جعبه بزرگ روی صندلی عقب جا خوش کرده بودند. می دانستم پشمک توی جعبه کوچک است. درش را باز کردم . پلاستیک روی آن را کنار زدم . یواش چند بار کمی از پشمک را با انگشت شصت وسبابه برداشتم. تو دهانم هل دادم. دور و برم را نگاه کردم . همه جا امن و امان بود. در جعبه رو بستم . بابا صدا زد : «خانم شما رفتی سر ماشین؟ » «نه چطور مگه؟» «فکر کنم صدای در ماشین اومد.» «خوب شد گفتی .الان میرم وسایل را برمیدارم.» از صدای پای مامان روی نوک پنجه هام دویدم پشت بُشکه. مامان در عقب ماشین را باز کرد. جعبه ی پشمک و زولبیا را روی هم گذاشت.همانطور که دستش به در بود آن رابست . نزدیک بود قلبم از دهانم بیرون بیاد. کمی صبر کردم. هواکمی روشن شد. یواش یواش به طرف اتاق رفتم. ساعت یازده ، خیلی گشنه ام شده بود . رفتم تو آشپزخانه، به مامان بگم چه کاری کردم . من روزه نیستم. چشمش که به من افتاد؛ لبخند زد. «قربون دختر صبور خودم برم.» ‌هربار از دختر روزه دارش تعریف می کرد، من آب میشدم. از مامان خجالت می کشیدم . اون روز تا شب چیزی نخوردم . مامان ظهر آمد ؛ تو اتاق. دستش را به در تکیه داد. سرش را کج کرد. با لبخند ملیحی نگاهم کرد: «خوبی؟نمی خوای ...» حرفش را قطع کردم : «روزه ا م رابخورم .» «خب نگرانتم.» «نه مامان جون! خوبم. برو بخواب.» «تنها روزی که چیزی نخوردم.» حواسم به پشمک بود؛ دیگه حواسم به گرسنگی و تشنگی نبود. انگار اون روز یه روز خاصی بود. امتحان سختی بود. از اینکه با آن همه قول وقراربا مادر چطورراحت ، گول خوردم. 😥 ✍️ به قلم: مهری سادات میرلوحی @taaghcheh
✅💠 خدایا کمکم کن تااا... 🔹 تولیدگر: زهرا اسحاقیان @taaghcheh
5..mp3
9.29M
✅💠ماجراهای سحر و سپیده ⬅️آموزش مهارت همسر داری 🔹 قسمت پنجم: گل بخر @taaghcheh
✅💠 کوله بارت بربند شاید این چند سحر فرصت آخر باشد... 🔹 تولیدگر: سمیرا حاج محمدی @taaghcheh
📖آهنگ باران بر دلم می خوانَد این ماه سی نغمه پُر بار را می خوانَد این ماه یک ذره از خورشید را احساس کردم حسی درخشانتر من از الماس کردم اندازه ادراک من، زیباترین است آنقدر فهمیدم که قرآن بهترین است هم نقشه راهم دراین دنیای فانی است هم راهدانِ راه های آن جهانی است قرآن امام صامت اهل یقین است وقت شفاعت شافع ارباب دین است ✍️ سراینده: نرگس عسگری @taaghcheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅💠 حکم نماز و روزه کسی که در حین سفر بیش از ده روز به شهری، به اطراف ان شهر سفرکند... 🔹 تولیدگر : زهره عنایتی 🔹 تولید محتوا: حجت الاسلام محمد قربانی مقدم 9 @taaghcheh
✅💠 القدس لنا... 🔹 تولیدگر: سیدامین علمداری @taaghcheh
✅💠روزه شک دار 💅خاله روی مبل نشسته بود و مات و مبهوت به گوشه ای خیره شده بود اعظم رو به او کرد و گفت: -خاله جان خیلی زحمت کشیده بودید! جوابی نشنید ،با تعجب به او نگاه کرد با خودش گفت:«چی شده ؟مهمونی که مثل هر سال خوب برگزار شد.» بشقابهای شسته شده را خشک کرد و روی هم چید و زیر چشمی مراقب خاله بود. پتوهای دور سالن را جمع کرد و جارو را روشن کرد خاله با صدای جارو به خودش امد از جا بلند شد «اعظم جون دستت درد نکنه خاله! خودم انجام می دم.» جارو را گرفت با حرص همه جا را جارو زد . اعظم سینی چایی را روی میز گذاشت. «بیاند خاله یه چایی داغ می چسبه !» خاله نشست آهی کشید. -چی شده خاله ؟ ناراحتی! -تشنگی و گشنگی را تحمل می کنند مثلا روزه اند.نمی شه بهشون حرف زد! -منظورتون چیه؟ -ندیدی چندتاشون ناخن کاشته بودن، یعنی با سوادند اما احکام نمی دونند ؟ -نه خاله جون ! خانم آرایشگر می گفت که اشکالی نداره حکمش پرسیده بود. خاله سرش را بالا کرد با نیشخند گفت: -والا من نمی دونم آرایشگره از کدوم دفتر مرجع تقلید پرسیده! من که تماس گرفتم گفتند وضو و غسل نداره. اعظم به فکر فرو رفت. به انگشتانش نگاه کرد. بعد رو به خاله کرد و گفت: -وای خاله چه درد سری شد یعنی وضو و غسل و مسح قرآن و... همه چیز مشکل دار می شه ؟ من که نمی خوام روزه شک دار بگیرم . خاله دست روی شانه اعظم گذاشت و گفت: کاش همه حکم خدا را به زیبایشون ترجیح می دادن . ✍️ به قلم: مریم حقیری @taaghcheh
✅💠 خدایا تمام غصه های دنیا رو میشه با یک جمله تحمل کرد... 🔹 تولیدگر: زهرا اسحاقیان @taaghcheh
✅💠درس‌هایی از حادثه‌ی طبس حادثه‌ی طبس درس عبرتی است برای ابرقدرت‌های جهان تا حقارت و ذلت خود را در برابر قدرت الهی دریابند و دست از ظلم و ستم بردارند. آن‌ها باید بدانند که اگر خداوند بخواهد زمین و آسمان و تمام هستی تبدیل به لشکریان او خواهند شد و ظالمان و ستمگران را نابود خواهد کرد. 🔹 الهه دهقانی https://hawzahnews.com/xbHqR @taaghcheh
✅💠 الهی العفو... 🔹 تولیدگر: سمیرا حاج محمدی @taaghcheh
✅💠زبون بسته ها همش به زندگی مجردی مباهات می کرد 🐶می گفت هیچ کس وفا ندارد دو توله سگ خریده بود و به آغوش می کشید . شب بود غذای سگها را داد آنها را داخل حیاط فرستاد . سرش درد می کرد یک کم گیج می خورد از روی تخت به زمین افتاد نفسش بند امده بود با صدای ضعیفی گفت:« کمک، کمک » اما کسی صدایش را نشنید. دستش حس حرکت نداشت به سختی خودش را روی زمین کشید. گوشی را برداشت زنگ زد. -خواهر کمک، کمک ؟ گوشی از دستش افتاد. پرستار اورژانس نبض را گرفت. خواهرش سراسیمه پرسید: چی شده آقا؟ -نگران نباشید خانم ! خواهرش روی دستش زد :«تا کی میخوای تنها بمونی! آخه مجردیم شد زندگی، جون به سرشدم تا رسیدم .» روی برانکار خوابیده بود که سگها به طرفش آمدند. با دست به خواهرش اشاره کرد. خواهرش برگشت: « زبون بسه ها .» یک مرتبه حس کرد سگهای با وفایش از خودشان هم نمی توانند مراقبت کنند.. ✍️ به قلم: مریم حقیری @taaghcheh
✅💠 ناگفته های استغفار... 🔹 تولیدگر: محمد زاهدی @taaghcheh
AUD-20220427-WA0002.mp3
6.09M
✅💠ماجراهای سحر و سپیده ⬅️آموزش مهارت همسر داری 🔹 قسمت ششم: سرچشمه مهربانی @taaghcheh