یادت را به سمت چپ سینه ام سنجاق می کنم ،
بی تـو نبض می ایستد ...
سربازان امام روح الله(ره)
یا قمر بنی هاشم(ع) ...
شهید سیدامیرحسین صاحب هنر
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂 دست از طلب ندارم
تا کامِ من برآید
یا تن رسد به جانان
یا جان ز تن برآید ...
▪︎چشمتان منور به جمال مهدی "عج"
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
#تیپ_المهدی_فارس
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 قسم میخورم
که شهیدان راه عشق
با دست بسته هم
گره از کار خلق وا کنند
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🍂 توسل در ایاب و ذهاب
قصد کرده بودم به مرخصی بروم.
سر جاده که رسیدم، غروب شده بود و دیگر وسیله ای نبود. اول گفتم برگردم، بعد به فکرم آمد بمانم تا ماشینی بیاید. شروع کردم به خواندن دعای توسل، یکی یکی معصومین را یاد می کردم تا به اسم اباعبدالله(ع) رسیدم. یک دفعه دیدم از دور یک لنکروزی آمد. خیلی خوشحال شدم. تا به من رسید ایستاد و مرا سوار کرد.
چند رزمنده دیگر هم عقب بودند. شروع کردم ادامه دعای توسل را خواندم. لندکروز تا سه راه خرمشهر مرا رساند و همین که به سه راه رسید، کنارم یک نیسان وانت ایستاد. از عقب لندکروز به عقب نیسان پریدم و حرکت کردیم.
نیسان تا خیابان نادری اهواز مرا رساند، همین که به نادری رسیدیم یک موتوری گفت رزمنده کجا میری؟ دیدم دوستم مرتضی صدیقی بود. مرتضی هم تا در خانه مرا برد. به خودم آمدم و گفتم، ببین ائمه و مخصوصا دردانه پیامبر و زهرا و علی (علیهم السلام) برای غلاماشون چه کارا که نمی کنند.
شاید توی همین مرخصی بود که رفتم در منازل بعضی از بچه ها و خبر سلامتی شان را به خانواده ها دادم.
یادش بخیر، وقتی درِ خانهٔ مرحوم امیر برهان رفتم مرحوم پدرش آمد دم در. تا مرا دید دست ها را بالا برد و در هوا چرخاند و با لهجهٔ بندری گفت "امیروم کجان؟" وقتی این برخورد را به امیر و بقیه گفتم مدتها سوژهٔ بچه ها شده بود و تا قبل از فوت امیر یادش می کردیم.
سلطان حسنپور
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
#یادش_بخیر
#خاطرات_کوتاه
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 حقوق این ماه
برای دو آرپی جیای
که به هدف نزدم..
شهید محمد امیری مقدم
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#شهید_امیری_مقدم
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
به قول شهید آوینی:
اینان انصارالمهدی هستند
و خداوند زمینهی برقراری
دولتِ كریمهی آل محمد ﷺ را
به دست آنان فراهم میکند ...
#یامهدیادرکنی
#یاران_آخرالزمانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
شهید حبیب الله شمایلی
شهید حبیب الله شمایلی با شروع انقلاب به جمع مبارزان انقلابی وارد شد و پس از پیروزی در كميته انقلاب مشغول به خدمت شد.
با آغاز تجاوز ارتش صدام به خاک ایران راهی نبرد با بعثیون عراقی شد و مدت ۶ ماه در كنار ارتش به عنوان نيروی احتياط بود و بعد از آن به جرگه نیروهای سپاه پیوست و در جبهه شوش مسئول چند قبضه خمپاره انداز شد.
وی در كنار دوست قدیمی اش شهيد مجيد بقايي و ديگر رزمندگان به دفاع از شهر شوش پرداخت.
در فتح المبين و بيت المقدس فرمانده يكی از محورهای عملياتی بود و در رمضان، معاون فرماندهی تيپ ۱۷ علي بن ابي طالب(ع) قم و پشتوانه پرتوان سردار شهيد حسن درويش شد. بعد از آن مسئوليت ستاد تيپ، طرح و عمليات و قائم مقام تيپ ۱۵ آبی خاكب امام حسن مجتبی(ع) و معاون فرماندهی لشكر ۷ ولی عصر(عج)... که اینها همه حاکی از استعداد و توانایی های این سردار دلاور بود.
وی در مقطعی فرمانده ناو تيپ كوثر شد؛ ولی مدت زيادی نپاييد و وقتی كه در لشكر ۷ ولی عصر(عج) ادغام شد، به سمت قائم مقام لشكر گمارده شد.
وی در ۷ اسفند ۱۳۶۵ در عملیات کربلای پنج، پاداش مجاهدات خود را گرفت و آسمانی شد.
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایتی جالب از گره گشایی شهدا ...
#اثرگذاری_شهدا
شهید رجبعلی ناطقی
شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا صلوات
🌹🍃🌹🍃
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
دوست دارم دستم اُفتَد
تا مگر دستم بگیری
موقع روضه خوانی که می شد سفارشش یک روضه بود.
روضه علمدار کربلا.
خیلی عاشق حضرت ابوالفضل بود. بعدشم اونقد گریه می کرد که نزدیک بود از حال برود.
این یک بیت شده بود تموم آرزو و خواسته اش:
دوست دارم دستم افتد تا مگر دستم بگیری
لحظه ای پیشم نشینی تا سپند آسا بمیرد
آرزوش برآورده شد .
هم دستش قطع شد هم ...
•••••
شهید محمد علی طاهری
از فرماندهان لشکر۷ ولیعصر(عج) خوزستان
تولد: ۱۳۴۶- اندیمشک
شهادت: ۱۳۶۵-کربلای ۵/ شلمچه
راوی علی طاهری، پسرعموی شهید
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🌹؛🌴🌹 🌴؛🌹 🌹 جنایت در خرمشهر / ۳۳ از زبان افسران حاضر در خرمشهر
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۳۴
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸 خرمشهر شبهای بسیار سنگینی داشت؛ از هر طرف منورهایی به فضا شلیک می شد. وقتی به دور دست نگاه میکردی گلوله های منوری را مشاهده می کردی که از سوی ایرانیها شلیک می شد. با این همه ما به راه خودمان ادامه میدادیم و از ترس دستهایمان بر روی قلب هایمان بود. سازمان رزم هر دسته کاملاً مشخص بود و در مقر فرماندهی یک دستگاه بیسیم بود که ما هر لحظه با آن ارتباط داشتیم.
ترس و وحشت مرا فرا گرفته بود. از مواضع خودمان دور بودیم. صحنه هایی از حوادث احتمالی برایم مجسم شد. اگر به اسارت در آمدیم چه عکس العمل مناسبی انجام دهیم؟ سرنوشت خانواده ام چه می شود؟ کودکانم چه خواهند شد؟ در مقابل این سؤالات و صحنه ها ناگهان فکری به خاطرم رسید و آن این بود خودم منطقه مأموریت را به منطقه ای که به مواضع خودمان نزدیک تر باشد تبدیل کنم. بدین ترتیب با فرماندهان دسته های اول تا سوم، ستوان جاسم عبدالله، ستوان یکم عبد الحي يعقوب و ستوان ستار عبد الناصر الحکیم تماس گرفتم و به آنها گفتم بنا به اوامری که همین الان به من ابلاغ شد ما باید میان درختان واقع در نزدیکی جاده عمومی اهواز - خرمشهر توقف کنیم. هیچ سؤال یا اعتراضی نسبت به این تصمیم وجود نداشت. درست ساعت یازده شب به آن نقطه رسیدیم و دسته ها در طول منطقه ای که برای آنها معین شده بود گسترش پیدا کردند. در آن نقطه به انتظار برخورد با دشمن شب را پشت سر گذاشتیم؛
اما حادثه ای رخ نداد. من هم وضعیت را تغییر ندادم. در ساعت چهار صبح تصمیم گرفتیم بازگردیم. بیشتر افراد گشتی از آن جهت که درگیری رخ نداده بود خیلی خوشحال بودند. واقعیت آن است که تنها هم و غم سربازان عراقی این بود که آن شب هیچ درگیری رخ نداده است. به واحد خودمان در داخل خرمشهر مراجعه کردیم؛ همه احساس خوشحالی میکردند؛ زیرا یک مأموریت خطرناک را به سلامت پشت گذاشته بودند. یکی از افسران به من گفت: تبریک می گویم. شب را سپری کردید بدون اینکه درگیری رخ دهد.
به او گفتم نیتها پاک و صادقانه بود. من تمایلی به درگیری ندارم. از خونریزی متنفرم.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۳۵
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸 خورشید کم کم در دل آسمان نمایان شد. افسران به سوی غذاخوری مخصوص به راه افتادند اما من در دفترم ماندم و خودم را به خواب زدم و از سرباز امر بر خواستم که صبحانه مرا برایم بیاورد.
ساعت ده صبح تلفن زنگ زد. سرهنگ دوم ستاد مدحت عبدالحق الصافی آن طرف خط بود.
از من پرسید واقعاً شما دیشب به نقطه مورد نظر رفتید؟ جواب دادم: بله جناب سرهنگ ما به همان منطقه مورد نظر رفتیم. سرهنگ جواب داد: در این باره دروغ میگویی. من به گفته های رفیق حزبی، سرباز، صدام الناصری ایمان دارم. دنیا به دور سرم چرخید! در آن لحظات آرزو داشتم سقف دفتر روی سرم خراب شود. صحنه ها و چهره های افراد مختلف در ذهنم مجسم شد. ناگهان چهره صدام الناصری همان رفیق حزبی که همه گروهان از او متنفرند برایم مجسم شد. همراه من می آمد و سؤالات متعددی از من می کرد. دریافتم که واقعاً اهل دوزخ است؛ زیرا به روز قیامت معتقد نبود. به یاد آن سؤال مشکوک او افتادم که پرسید: جناب سروان! واقعاً این همان منطقه مورد نظر است؟! به او گفته بودم: بله، این همان نقطه است. حدود ساعت یازده روز به قرارگاه گردان رفتم؛ به فرمانده گردان گفتم: جناب سرهنگ به من اطمینان داشته باشید، من به منطقه مورد نظر رفتم اما آن تأسیساتی که روی نقشه مشخص شده بود، در آنجا وجود نداشت.
با ناراحتی در جواب به من گفت برادر! چرا نسبت به دروغی که گفته ای اصرار می ورزی؟ تو به این نقطه رفته ای – نقشه را بیرون آورد و با دست به آن اشاره کرد - در حالی که باید به اینجا میرفتی! نگاه کن! ببین میان منطقه مورد نظر و نقطه ای که تو انتخاب کردی چقدر فاصله است. حدود پنج کیلومتر با هم فاصله دارند.
لحظه ای ساکت شد و سپس افزود: من مسؤولیت این کار را نمی پذیرم. نامه ای به فرماندهی لشکر نوشته ام و جواب آن ظرف ۲۴ ساعت داده خواهد شد. فرمانده لشکر از من خواستند تو را تحویل زندان بدهم. اما به او گفتم که خودم ضامن او می شوم. روز بعد آقای صبری عبدالرشید اقدامگر گردان به من اطلاع داد که نامه مربوط به من، به فرماندهی سپاه فرستاده شده و آنها در انتظار پاسخ از سوی این فرماندهی هستند.
از او پرسیدم به نظر شما از نظر قانونی چه حکمی درباره من صادر خواهد شد؟
لحظه ای ساکت شد و سپس جواب داد: اعدام. ناگهان به روی تخت افتادم و گفتم: اعدام!
گفت: بله. ماده ۲۴ قانون ارتش مصوبه سال ۱۹۶۱ میگوید: هر افسری که در انجام مأموریت نظامیاش هنگام مقابله با دشمن کوتاهی کند مجازات زیر درباره او اعمال میشود.
۱ - اعدام.
۲- خانواده معدوم موظف است بهای گلوله های شلیک شده سوی شخص اعدامی را بپردازد.
به اعدام در محلی به اجرا در می آید که نمایندگانی از دیگر واحدها در آنجا حضور داشته باشند.
به او گفتم به نظر تو در قبال این وضعیت چه باید بکنم؟ گفت: من فقط میتوانم به اموری پاسخ بدهم که به مکاتبات واحد مربوط می شود؛ اما هر کس خودش عقل دارد و شما هم باید پاسخ به این سؤالات را با کمک عقل خودت پیدا کنی؛ خودت فکر کن چه باید بکنی.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۳۶
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸 صحبت صبری عبد الرشید جرقه ای در ذهنم ایجاد کرد به نحوی که این جرقه کم کم شعله ور شد و ذهنم را روشن تر کرد. یک شب به خاطرم افکار و خیالاتی خطور کرد که از خط قرمز عبور کرده بود. به خود گفتم چرا به ایران فرار نکنم به خصوص که این روزها برادران بسیجی پیام میفرستند و از ما میخواهند که فرار کنیم یا پناهنده شویم. آنها از طریق بلندگو خطاب به واحدهای مستقر عراقی در خرمشهر پیام میفرستادند.
روز سوم پس از یک بررسی کلی در سطح گردان پی بردم که تعداد دیگری از افسران هم وجود دارند که با من هم عقیده هستند. آنها دست در دست من گذاشتند به تدریج و گام به گام به دور از چشم عناصر اطلاعاتی که در میان افراد گروهان حضور داشتند با تعدادی از سربازان صحبت کردم و سعی کردم آنان را تحت تأثیر افکار خودم قرار دهم. از میان افرادی که با من هم عقیده بودند می توانم از طیب الغومه و عزام العوادی نام ببرم. یک شب در تاریخ ۱۹۸۱/۱۰/۱۶ فرمانده گردان مجدداً به من مأموریت انجام یک گشت را محول کرد. رفتار آنها با من فریبکارانه بود. فرمانده گردان گفت: ببین سروان هانی! اگر با شجاعت این مأموریت را انجام بدهی و بتوانی دشمن را از بین ببری نامه ای به فرماندهی سپاه نوشته می شود و برای تو تقاضای تخفیف مجازات خواهد شد. در غیر این صورت مجازات تو اعدام است. به او گفتم جناب سرهنگ من به عنوان یک سرباز بعثی وفادار باقی
خواهم ماند به شرطی که خانواده ام در امان باشند.
ساعت هشت شب فرا رسید و واحد گشتی آماده حرکت به سوی منطقه قبلی شد. این بار دیگر آن سرباز خبیث همراهمان نبود. همراه با گروه بر اساس یک طرح محرمانه گام به گام حرکت کردیم. همه افراد گشتی میدانستند که قصد پناهنده شدن به ایران را داریم. به یک مکان کم ارتفاع که عبارت از یک سنگر بزرگ بود، رسیدیم. افراد از من خواستند برای استراحت و کشیدن سیگار کمی توقف کنم. به آنها گفتم: راحت باشید؛ اینجا برای مخفی شدن و استتار مکان مناسبی است. وقتی در آن سنگر توقف کردیم تعداد سه نفر را به سمت جاده عمومی فرستادم تا نگهبانی بدهند. بعد از یک ربع ساعت یکی از آنها دوان دوان آمد و گفت: جناب سروان آن طرف تعدادی عراقی هستند.
می پرسند شما کی هستید و چه می خواهید؟ برخاستم و به نزدیک آنها رفتم و گفتم: شما کی هستید و اینجا چه میکنید؟ :گفتند ما از شما سؤال میکنیم که شماها کی هستید و چه می خواهید؟
پس از این مشاجره و تبادل سؤالات بی پاسخ، پیشنهاد داده شد که دو نفر از آنها و دو نفر از ما بیایند و به دور از آتش و در انظار با هم مذاکره کنند. به یکی از آنها نزدیک شدم و به او گفتم حقیقت را بگو آیا قصد پناهنده شدن به ایران را دارید؟
گفت: شما می خواهید چه بکنید؟
گفتم ما هم همین طور میخواهیم به ایران پناهنده شویم، ما در پشت سر خودمان پرونده های اعدام را به جا گذاشته ایم. گفت: در واقع ما تعداد ده افسر هستیم که تصمیم گرفته ایم قبل از آنکه توفان بوزد پناهنده ایران شویم. علت هم این است که این جنگ ادامه خواهد یافت و ارقام کشته شدگان زیاد خواهد شد.
خطاب به یکی از نگهبانان گفتم: برو به افراد بگو که همه در امان هستند. این برادران هم طرح شان با ما یکی است
باب گفت و گو میان ما آغاز شد؛ به ویژه که برادران افسر، اطلاعاتی از جبهه و اوضاع آن داشتند. یکی از آنها به نام سلام المقدادی گفت: واقعیت این است که ایرانی ها قصد حمله به خرمشهر را دارند و اگر این حمله انجام شود تمام آرزوها و رؤیاهای رهبری به باد خواهد رفت. یکی دیگر از آنها به نام سروان عبدالله فرج الله الکریم گفت: کسی که می خواهد نسبت به دنیا و آخرتش اطمینان داشته باشد باید پناهنده ایران بشود، ما در حاکمیت بعثی ها چه به دست آورده ایم، نه خانواده هایمان خیر و خوشی دیده اند و نه خودمان امنیت داریم. رئیس ما سرتاسر وجودش را غرور و ماجراجویی فرا گرفته و هر روز ما گرفتار ماجرایی هستیم، هر روز فرمان جدیدی صادر میشود. نمیدانیم چه سرنوشتی در انتظار ماست.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🌹؛🌴🌹
🌴؛🌹
🌹 جنایت در خرمشهر / ۳۷
از زبان افسران حاضر در خرمشهر
┄═❁๑❁═┄
🔸 صحبت با افسران به پایان رسید در حالی که ما در نزدیکیهای مرز ایران و عراق قرار داشتیم. به آنها گفتم باید همین جا منتظر بمانیم تا به نحوی به ایرانی ها اطلاع دهیم و از آنها بخواهیم که به ما پناهندگی بدهند. یکی از همراهان گفت: باید همین جا بنشینیم و یکی از افراد را بفرستیم. یکی از سربازان همراه من کرد بود و به زبان فارسی به خوبی صحبت میکرد. به سوی یکی از رزمندگان ایرانی رفت. این ایرانی تنها بود و سن و سال بالایی داشت. او از افراد بسیجی بود. می گفت اسمش حاج رستمی است. سرباز به او گفت حاجی بنا به سفارش امام خمینی ما آمده ایم تا به شما پناهنده شویم. حاج عبدالله رستمی گفت: من چه کار می توانم برای شما بکنم. به او گفتم حاجی اینجا چای یا آبی هست تا بنوشیم. گفت: یک قمقمه هست اما برای این تعداد زیاد کافی نیست. بعد از آن پیرمرد خواستیم که ما را به راهی راهنمایی کند که به مقر نیروها منتهی شود.
گفت: آن ساختمانهای بلند را نگاه کنید، آنجا مقر نیروهای ماست. شما باید همین امشب به آنجا بروید چون از آنجا به جای دیگری خواهند رفت. بدین ترتیب، تصمیم گرفتیم ادامه مسیر دهیم. هر از گاهی خودروهای ایرانی می آمدند و با حداکثر سرعت می رفتند. ما برای آنها دست تکان می دادیم، اما آنها توقف نمی کردند. بعداً دریافتیم که آنها مشغول انتقال نیرو و تجهیزات به منظور آماده شدن برای حمله آینده بوده اند. پس از ساعت ها راه به مقر نیروهای ایرانی رسیدیم. یکی از فرماندهان میان ما آب و غذا تقسیم کرد. او گفت در واقع، خداوند و اهل بیت پیامبر (ص) حامی شما هستند و خداوند شما را دوست دارد. خرمشهر در انتظار یک حمله بزرگ است. هیچ شخص عراقی نمیتواند از آن حمله جان سالم به در ببرد. یا مرگ در انتظار اوست یا اسارت. با این فرمانده درباره مسائل نظامی صحبت کردم. روی زمین مواضع نیروهایمان را برای او به طور دقیق ترسیم کردم و همچنین محل های مخفی تجهیزات، سوخت و غذا را برای او توضیح دادم. همچنین مقرهای استخبارات، فرماندهی و مقرهای جایگزین و جاده ها و محلهای دژبانی و ایست بازرسی را برایش ترسیم کردم. او به من گفت برادر! امروز به ما خدمت بزرگی کردی، اگر ما خودمان می خواستیم این اطلاعات را به دست آوریم ماه ها طول می کشید.
به آن فرمانده :گفتم تقاضا داریم همین امروز ما را به مراکز پناهندگی بفرستید.
گفت: یک دستگاه خودرو برای جابه جایی رزمندگان خواهد آمد. اگر جای مشخصی برای شما تعیین شد، شما را با آن خودرو می فرستیم. مدتی طول کشید نه خودرویی آمد و نه آنچه ما می خواستیم انجام شد. به آن رزمنده گفتم: ما چه باید بکنیم.
گفت: شما هم همراه ما به خط بیایید.
گفتم: من باید نظر دیگر برادران همراه را هم جویا بشوم. آنها گفتند: میرویم و در کنار رزمندگان اسلام میجنگیم. در آن لحظاتی که لباس رزمندگان اسلامی را بر تن کردم احساس خاصی به من دست داد. این لباس نظامی با اونیفورم نظامی کشورهای دیگر تفاوت داشت.
در لباس نظامی رزمندگان اسلام در انسان احساس خاصی ایجاد می کرد، شاید به خاطر اینکه مزین به ارزشهای اسلامی و آزادگی بود.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#جنایت_در_خرمشهر
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
جوانمردی و گذشت جوانان ایرانی 🌱
بسیجی که به دشمن خود آب می دهد
در هیچ کجای جهان با اسرا اینگونه رفتار نمیکنند... ☝️
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
اولین شهید مدافع حرم استان فارس شهید جهانپور شریفی از تیپ نیروی مخصوص۳۳المهدی(عج). شادی روحش ص
🌷شهید جهانپور شریفی🌷
✍شهید «جهانپور شریفی» نخستین شهید مدافع حرم استان فارس و سومین شهید مدافع حرم کشور است که بیست و پنجم شهریور 1392، همزمان با سالروز ولادتش به شهادت رسید. او روستازاده ای ساده و بی ادعا بود که با تأسی از منش و ایثار دو برادر جانبازش، از شغل کشاورزی به استخدام سپاه درآمد و در نخستین حضور داوطلبانه اش در سوریه در حالی که چند روزی بیشتر به تولد فرزند سومش باقی نمانده بود، به شهادت، همان آرزوی دیرینه اش دست یافت.🌷
تاریخ ولادت:۱۳۵۷/۶/۲۵
تاریخ شهادت:۱۳۹۲/۶/۲۵
شهید#جهانپور_شریفی🕊🌹
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
1_11480461049.mp3
67.9K
پیام مداح با اخلاص و خوش اخلاق اهلبیت علیه السلام حاج مهدی رسولی 🌹
✅برای فرزند اولین شهید مدافع حرم استان فارس (شهید جهانپور شریفی)🌹
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🌷شهید جهانپور شریفی🌷 ✍شهید «جهانپور شریفی» نخستین شهید مدافع حرم استان فارس و سومین شهید مدافع حرم
🌹یادشهیدی که سالروز تولد و ازدواج و شهادتش در یکروز بود...
💢همسرم آرزوی شهادت داشت. پیش از اعزام به سوریه به من گفت:
«همیشه برایم زیارت عاشورا بخوان و دعا کن به شهادت برسم.»
من هم برایش زیارت عاشورا می خواندم. دوست نداشتم آن زمان شهید شود اما از خدا می خواستم که مرگش را شهادت قرار دهد.
(به روایت همسرشهید)
💢مشغول حاضر شدن برای رفتن به کلاس قرآن بودم و حواسم نبود با پدر خداحافظی کنم.
داشتم بند کفش میبستم که بابا آمد «زهرا جان، عزیز بابا، من که نبوسیدمت، دارم میروم ماموریت» مرا در آغوش گرفت و بوسید.
اشکهای بابا را به خاطر دارم که گویی از شوق شهادت که میدانست نزدیک است روی صورتش ریخت، او خودش را برای شهادت در راه خدا آماده کرده بود.....😭
راوی : دخترشهید
#شهیدجهانپورشریفی
#سالروز_تولد: ۱۳۵۷/۶/۲۵.
#سالروز_ازدواج: ۱۳۸۰/۶/۲۵.
#سالروز_شهادت: ۱۳۹۲/۶/۲۵🌹
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃🌷
____
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
تبلیغات
@hosyn405
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🌹یادشهیدی که سالروز تولد و ازدواج و شهادتش در یکروز بود... 💢همسرم آرزوی شهادت داشت. پیش از اعزام به
دیدار و زیارت پسر اولین شهید مدافع حرم استان فارس
و سومین شهید کشوری شهيد جهانپور شریفی
با مداح دوست داشتنی و بااخلاص و خوش اخلاق اهلبیت علیه السلام حاج مهدی رسولی .
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
حال، آنها رفته و ما مانده ایم
از شهادت، ما همه جا مانده ایم
تا نفس داریم تا که زنده ایم
ای شهیدان از شما شرمنده ایم
شهدای عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات🌺
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
✹﷽✹
#مردان_بے_ادعــا
نمی دانم
از این جمع باصفایتان،
کدام ماندید و کدام پر کشیدید..
اما همینقدر می دانم
و می گویم که ،
شرمندۀ آن نگاههای خالصم...
#صبحتون_شهدایی🌷
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 5⃣4⃣ 👈 بخش دوم: جنگ و اسارت اسرا به سرعت جابه جا شدند و در دو صف ایستادند، افسر
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 6⃣4⃣
👈 بخش دوم: جنگ و اسارت
در سلول، کنار دوستان نشسته بودم که صدای قدم هایی که نزدیک میشد و همهمه داخل راهرو توجهم را به خود جلب کرد. در باز شد و دو مأمور به سراغم آمدند. وقتی درباره جواد پرسیدند، من هم حرف های او را تأیید کردم و از آنها خواستم که از او بگذرند. بعثی ها هم که نتوانسته بودند از جواد حرفی بکشند، با شهادت و وساطت من از اعدام او گذشتند.
بعدازظهر یک روز آفتابی، سروصدا از داخل حیاط به گوش رسید. کامیون حامل اسرا روبه روی ساختمان اصلی استخبارات ایستاد. فریاد بلندی در محوطه طنین انداز شد:
- يا الله، بشرعه، نزلوا!' (زود باشید، پیاده شوید)
فوری بلند شدم و به طرف دشداشه ام رفتم که شسته بودم. هنوز کمی نم داشت. آن را پوشیدم و پشت پنجره منتظر ایستادم. می دانستم که به زودی صدایم می کنند.
از روزی که به اسارت درآمده بودم، لباس تنم همان یک دشداشه بود که بارها آن را شسته و به تن کرده بودم؛ طوری که نازک و نخ نما شده بود.
با هیجانی که هر بار با آمدن اسرا به من دست می داد تا بتوانم به آنها بفهمانم که چه بگویند و اطمینان آنها را جلب کنم، کنار پنجره، منتظر، به حیاط نگاه می کردم.
اسیران را از کامیون پیاده کردند. دستها و چشمهای تازه واردها بسته و همگی در صفی ایستاده بودند. یکی از آنها عمامه ای سیاه بر سر داشت. با تعجب گفتم:
- برادرها! یکی از مهمانها روحانی است.
همه باهم به طرف پنجره یورش آوردند. صدای رئیس استخبارات را می شنیدم که به مامورانش دستور می داد و مثل همیشه خط ونشان می کشید.
منتظر بودم که به دنبالم بیایند تا مثل همیشه به اسیران تازه وارد خوش آمد بگویم و آنها را توجیه و تخلیه اطلاعاتی کنم. از اوضاع آنجا برایشان بگویم و بایدها و نبایدها را گوشزد کنم. طولی نکشید که در باز شد و مأمور نگهبان صدایم کرد. نگاهی به دوستانم انداختم و به حیاط رفتم.
دستها و چشم های اسرا را باز کرده بودند. با عجله به سمت سید رفتم.
- السلام علیکم یا سیدی!
سید برگشت و با من، مردی دشداشه پوش که فارسی را با لهجه عربی حرف میزد، روبه رو شد. با خوشرویی همدیگر را بغل کردیم. صورت سید را غرق بوسه کردم. فهمیدم که نامش ابوترابی است. چنان از دیدار یک روحانی سید در اردوگاه خوشحال بودم که اصلا فراموش کردم کجا هستیم. مأمورها که مصافحه من را با او دیدند به طرفم آمدند و ما را از هم جدا کردند.
چند دقیقه بعد و مثل هر بار، به محض اینکه مأموران کمی دور شدند، آنچه لازم بود، دور از چشمشان به تازه واردها گفتم؛ اما به محض آمدن مأموران باتوم به دست لحنم را عوض کردم و برای گمراهی شان شروع به فریاد و تشرزدن به تازه واردها کردم....
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
🍂🍂
🔻ملاصالح قاری 7⃣4⃣
👈 بخش دوم: جنگ و اسارت
در گوشه و کنار اتاق نیم دایره، پتوهای کثیف و متعفن و پر از شپش پهن بود. در چنین شرایطی علاوه بر کمبود جا و تعداد زیاد اسیران، بعضی سر بر زانو، بعضی مچاله بر زمین و آنهایی که پیرتر و بیمار بودند، درازکش می خوابیدند.
سالم ترها حال پیرها و مریضها را مراعات می کردند. اتاق فوق العاده کوچک بود و چاره ای جز تحمل شرایط سخت نداشتیم. هر وقت فرصتی پیش می آمد، کنار سید ابوترابی می نشستم و با او درد دل می کردم و درباره اسرای دیگر از او می پرسیدم.
هفت ماه از آمدن سيد به استخبارات گذشته بود. دوستی و رابطه ما صمیمی و عمیق شده بود. هر وقت از آنچه در اتاق های شکنجه و بازجویی می دیدم، قلبم به درد می آمد، سراغ سید میرفتم تا با او درد دل کنم و از هم صحبتی با او روحیه می گرفتم.
آهسته با سید حرف میزدم تا صدایم را نگهبان پشت در نشنود:
- سیدی! همان طور که قبلا هم گفتم، به خدا مجبورم نقش بازی کنم تا این بیچاره ها شکنجه نشوند و بعثی ها هم نفهمند که من هم مثل شما روحانی هستم و برای چه مأموریتی آمده بودم. اینها فکر می کنند من دریانوردم. از همان اول که اسیر شدم، به آنها گفتم روی لنج کار می کنم وگرنه با خبرچینی آن منافق ملعون که از سوابقم گفت، اگر خدا اسم عزاوی را به دل و زبانم جاری نمی کرد، کارم تمام بود و اعدامم می کردند.
نگاهی به هم اتاقی های تازه وارد انداختم و نفسی تازه کردم و ادامه دادم:
- البته به این بیچاره ها حق می دهم که درباره من نظر خوبی نداشته باشند؛ چون بعضی وقتها سرشان داد میزنم، تشر میزنم تا مأمورها متوجه واقعیت امر نشوند. هرچند اینها از من دلگیر می شوند، ولی من همه سعی خودم را می کنم تا نقشه های آنها را برایشان بگویم تا بیشتر حواسشان را جمع کنند. حتی در اتاق بازجویی، گاهی حرف هایشان را طوری دیگر ترجمه می کنم تا به آنها سخت نگیرند.
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂