🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت51
صبح سری هم به خانه شهید صابری زدیم. در راه برگشت بودیم که تلفنت زنگ زد. زدی روی پخش.
_امشب کجایی سید؟
_خونه مون.
_ما داریم میایم اونجا.
_قدمتون سرچشم. شام منتظریم.
گفتم:((توی خونه که چیزی نداریم!))
_سر راه نگه میدارم میخرم!
وقتی رسیدیم جلوی در، خریدت را کرده بودی و مهمان ها هم رسیده بودند. آهسته گفتی:((شما برنج بذار، من کباب میخرم.))
شب به پذیرایی گذشت. انگار نه انگار از سفر آمده ای و خسته ای.
همیشه از حضور مهمان شاد میشدی. مهمان ها که رفتند، بهانه گیری فاطمه شروع شد:((چرا ما سفره هفت سین نداریم؟))
سفره ای پهن کردم. چند تخم مرغ آوردم، با هم نشستیم به رنگ کردن. من و فاطمه سبز و سرخ رنگ کردیم و تو سیاه و با رنگ زرد رویش نوشتی:یازهرا(س)
تعطیلات نوروز تمام شد و گل های بنفشه حاشیه باغچه ها میگفتند بهار آمده است. شب سیزدهم گفتی:((حاج حسین بادپا قراره فردا بیاد و از اینجا برنامه سفرش رو بچینه.))
دوستانت هم مثل خودت بودند. یک جا ماندن را بلد نبودند. ساعت چهار صبح بود که از کنارم بلند شدی گفتی:((دارم میرم فرودگاه، کاری نداری؟)) با پلک بسته گفتم:((وقتی اومدی نونم بگیر!))
ولی باید بلند میشدم و نمازم را میخواندم و اسباب صبحانه را آماده میکردم. تمام شب تا صبح را دلشوره داشتم. آقای بادپا که می آید برود سوریه، نکند تورا هم ببرد. نکند خودت هوایی شوی و راه بیفتی.
شمابه هم که میرسیدیدانگار روح هایتان به هم گره میخوردومیشدید مثل این پروانه هایی که دور چراغ میگردند.
چنان مجذوب هم و آن شعله ای که ما نمیدیدیم وشما می دیدید می شدید که آدم غصه اش میگرفت ازاین همه پرت افتادگی وبی خیال شدن درباره بقیه چیزها.
بلند شدم. نماز راخواندم،صبحانه راآماده کردم: پنیر و گردو و کره و مربا. سفره را انداختم. نگاهم به عقربه های ساعت بود. میترسیدم به جای آوردن حاج حسین بااو بروی سوریه، ولی دوساعت بعد آمدی.با حاج حسین بادپا و کسی که میگفتی اسمش سید علی است و اهل افغانستان آمدید و صبحانه خوردید و سر سفره ماجرایی را که برای سید علی اتفاق افتاده بود تعریف کردی:(سیدعلی توی افغانستان به قاچاقچیا پول میده تا بیارنش ایران. درحال آمدن، توی مسجد با دست باز نماز میخونه و همین باعث میشه کتک بیشتری بخوره، بعد فرار میکنه و خودش رو به ایران میرسونه.)
سوریه که بودید، با تو آشنا شده بود.حالا هم بی پول شده و میخواستی هرطور شده کمکش کنی.
بعد صبحانه نگاه حاج حسین رفت سراغ عکسی که روی دیوار بود،بلندشد و رفت طرفش:((ابو حامده؟))
برایم گفته بودی لحظه شهادت ابو حامد، حاج حسین کنارش بوده وتکه تکه شدنش را دیده، اما قسمت بوده خود حاج حسین سالم بماند.
حاج حسین با گوشه چفیه اشک هایش را پاک کرد.
بلند شدم رفتم آشپزخانه. دستم را گرفتم به میز که آمدی آنجا و آهسته گفتی:((باید با حاج حسین برم قم خدمت پدر شهید صابری. بعدش هم برمیگردیم و میرسونمش فرودگاه.))
_منم میام!
_جا ندارم عزیز، سید علی هم میاد، تو میخوای تا قم کنار نامحرم بشینی؟ هر دو معذب میشین!
ساعتی بعد رفته بودید، درحالی که در گوشم دو صدا طنین می انداخت: یکی صدای حاج حسین که در وقت خداحافظی میگفت:((ناراحت نباشین، سید ابراهیم میمونه تا محمدعلی به دنیا بیاد.)) یکی صدای تو که آهسته گفته بودی:((نگاه کن حاج حسین چقدر با خودش وسیله برداشته، فقط یه زیر شلواری!))
حاج حسین بادپا سبک رفته بود و تو هم همراهش. و دلم چه میلرزید!
وسط هال نشسته و زل زده بودی به عکس ابوحامد.
_کجایی آقا مصطفی؟
_دیدی حاج حسین چطور به عکس ابوحامد نگاه میکرد؟
_خُب مقصود؟
_دیدی چه سبک رفت؟
_خب؟
_اون بار باید میموند، اما از کجا معلوم این بار...!
_نفوس بد نزن مرد! بلند شو بریم تا خیابونا شلوغ نشده، برای روز مادر خریدامون رو بکنیم!
همان طور خیره به عکس سر تکان دادی:((باشه. اما باید برم و بیام!))
_کجا؟ کی؟
نگاهت را از عکس کندی، بلند شدی و لباس پوشیدی.
_ناهار آبگوشت گذاشتم ها، زودبرگرد!
_باشه!
ظهر شد نیامدی، همیشه دوست داشتی آب و گوشت آبگوشت جدا باشد. گوشت را کوبیدم و آماده گذاشتم. نان سنگک، سبزی خوردن، پیاز ترشی و پارچ لبالب دوغ.
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد ...
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت52
در زدند و خاله و برادرم آمدند. سفره را انداختم و این دست و آن دست کردم که برسی . ساعت دو شد نانها بیات و سبزی خوردن کمی پلاسیده. زنگ زدم :"کجایی
آقا مصطفی ؟مهمان هم رسید،ولی هنوز ناهار نخوردیم!"
-شمابخورین من میام!
-تا تو نیای من لب نمیزنم!
-لج نکن خانم! بخور.
غذای خاله وبرادران را دادم. اما خودم لب نزدم.عصر شد و نیامدی. زنگ زدی.
-کجایی تو اصلا؟
-کارم طول کشید.شاید کمی دیرتر بیام.
ساعت پنچ وبیست دقیقه باگوشی دوستت پیام دادی:"مراببخش عزیزم ،توی پروازم وتا چند روز آینده هم نمی تونم باهات تماس داشته باشم."
از جایی که نشسته بودم بلند شدم مثل دیوانه ها دور خودم می چرخیدم:
"وای حالا چی کار کنم؟ اگه دردم بگیره؟ اگه بچه بدنیا بیاد؟ پس حاج حسین چی
میگفت؟ مگه نگفت مصطفی می مونه تابچه تون بدنیا بیاد؟ اگه تو بیمارستان نباشی من دیونه میشم به خدا آقامصطفی!"
چهار طرف سفره را گرفتم انداختم داخل ظرف شویی،ظرف های غذارا هم روی آن. نشستم روی مبل یک دل سیر گریه کردم. خاله وبرادرم مانده بودندچه کنند،اما آنها هیچ کاری نمی توانستند بکنند. درست مثل تو که نبودی!از فردای آن روز کار من شده بود زنگ زدن به تو:"اقامصطفی تورو به خدا برای زایمانم خودتو برسون!"
-به فرمانده م گفتم ،بر میگردم سمیه.
برمی گردم!
-نیست که برای غربالگریا و دکتر رفتنام بودی؟
-نگو سمیه. ناراحت می شم!
-دل منو شکستی آقامصطفی!
-ببخش سمیه ،اما لازمه که اینجا باشم!
-اره دیگه من ته خطم!
-تلخی نکن خانمم!
روزها از پی هم می گذشتند، و از توخبری نبود. یک روز که زنگ زدی، دوتن از دوستانم خانه مان بودند. صدای خنده شان را که شنیدی،گفتی:"به توحسودیم میشه سمیه. به اینکه دوستای خیلی خوبی داری!"
-تو هم که دوستای خیلی خوبی داری!
-خداروشکر . من خوش حالم که دوستانت در کنارت هستند!
-ولی من دوست داشتم الان کنارتو بودم!
-بابا تو از صدای رعد وبرق می ترسی،چطور می خواستی اینجا باشی صدای انفجارارو تاب بیاری؟
-وقتی تو باشی ترس معنا نداره!
خندیدی،از همان خنده های بلند کودکانه:"جدا!حسابی خوشم اومد،اما گوش کن، ممکنه دو سه روزی گوشیم خاموش باشه یا آنتن نده، چون جایی که هستم نمی تونم صحبت کنم . نگران نشی!"
-باشه!
گفتم باشه،ولی با رفتن دوستانم ترس و نگرانی سراغم آمد. نکنه عملیات باشه!
فردای آنروز رفتم خانه مامانم. همیشه در تنهایی به خانه او پناه می بردم. ساعت شش عصر بود که خانم بادپا زنگ زد:"از آقا مصطفی خبر دارید؟"
- چند روزی که رفته. دیروز گفت چند روز آینده نمی تونه تماس داشته باشه.
-با حاج حسین که صحبت کردم اوهم همین رو گفت،ولی دل من بد جوری شور میزنه!
کلام خانم بادپا مثل نفت که بهروی آتش باعث شد شعله بکشم. بعداز خدا حافظی او در تلگرام برای چند نفر پیغام گذاشتم:"از سید ابراهیم خبر دارین؟"متن نوشته هایی که آمد. خواندم:
-خوبه.
-بی خبر نیستیم.
-متاسفانه خبر ندارم.!
فقط یک نفر نوشته بود"الآن بهتره"
الآن ؟لابد اتفاقی افتاده بود.ساعت ها طول کشید تا صدایت رابشنوم.
-کجایی آقا مصطفی؟من که نصفه عمر شدم
-خوبم فقط کمی.....!
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔸ادامه دارد....
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
@hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
با سلام و عرض ادب
شهدا زنده اند 🌹
من اولین بار بود در چله شهدا شرکت کردم از طریق کانال شما (متوسلین به شهدا)
باشد بیادگار بین من و این 40 شهید والا مقام که چه ها گذشت
فقط خواستم اصل مطالب رو براتون بنویسم
من به اون نیتی که چله رو شروع کردم نرسیدم ولی ولی ولی 😭😭😭😭محبت و بزرگ واری این شهدا و جایگاه والای که پیش خداوند دارند و با شفاعتی که نزد خالقم داشتن من به با ارزش تر از خواستم رسیدم
حجاب گرفتن برای من یک دغدغه بود من شل حجاب بودم باحجاب شدم ...
همسرم کاملا مخالف رفتن من به عتبات عالیات خصوصا در کشورهای عربی بود ارزوی زیارت کربلا داشتم باشد به یادگار بین من و شهدا که چطور شد با همسرم رفتیم پاسپورت گرفتیم و من همراه مادر به شرط حیات تولد امام حسین عازم کربلا هستیم 😭😭😭😭😭
ودو دوست دو برادر شهید عزیزم که شدن همه وجودم که هردو با یک نشانه مشترک من باهاشون اشنا شدم و زندگیم متحول شد 😭😭😭😭 در این مدت چله
و در اخر از اقا امام زمان در خواست کردم
با اذن و اجازه خدا روز اخر چله رو در کنار مزار برادر شهیدم احمد علی نیری زیارت عاشورا بخونم اگر توفیق حاصل شد عکس براتون میفرستم
ضمنا در طول این چله تقریبا هر هفته پنج شنبه روزیم شد رفتم گلزار شهدا جای که توی این مدت عمری که از خدا گرفتم و همه مدتی که تهران زندگی میکردم نمی دونم چرا غافل بودم از این تیکه از بهشت 😭😭
در اخر این رو بگم درسته من به حاجت قلبیم نرسیدم ولی به قولی بی انصافی نشه
انگار طوری دیگری جواب حاجتم رو گرفتم
الان یه ضرب المثل که چه به موقع به ذهنم رسید
شهدا راه رسیدن به حاجتم رو به من نشان دادن
انگار من ماهی میخواستم اونا ماهیگیری یادم دادن 😭😭
عاقبت بخیر باشید ان شاالله چه کانال معنوی خوبی راه اندازی کردین قشنگ میشه حس کرد اخلاص وجود داره در کانال و شهدا خودشون برکت دادن🙏
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
الوعده وفا👆 خواندن روز چهلم زیارت عاشورا
کنار مزار برادر شهید عزیزم
شهید احمد علی نیری🌸🕊
چه روز باصفایی بود خدایا شکرت
الحمدالله رب العالمین 🌹
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
@hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام خداقوت
من خواستم بگم که از شهید والامقام عبدالمهدی مغفوری حاجت گرفتم خودم، همسرم وخواهرم
یه بنده ی خدایی هم از همین دوره چله شهدا حاجت گرفت نذر کرد و هر روز ذکر صلوات رو به شهدای عزیزهدیه میکرد
💐💐💐
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
@hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام ولادت امیرمؤمنان را خدمت شما تبریک عرض میکنم و کمال تشکر را دارم که باعث وصل شدن ما به شهدا میشوید اجرتون با حضرت زهرا (س)
خواستم بگم من حقیر روسیاه هم شهدا بهم نظر کردن و روز عید حضرت علی علیهالسلام بهم عیدی دادن و حاجت گرفتم
از خدا میخوام همه ی حاجت مندان گروه متوسلین به شهدا به حاجات قلبی خود برسند 🙏🌹
.
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
@hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
عرض سلام و ارادت خدمت شما بزرگوار
خداوند خیر کثیر بهتون عطا کنه
از اول چله با گروه همراهم خدا را شاکرم گرچه هنوز حاجتم رو نگرفتم ولی یه کم دنیام عوض شد.
سالها بود سعی میکردم برای نماز شب و لااقل اذان صبح بیدار بشم ولی توفیق پیدا نمیشد همیشه مقداری از اذان گذشته بیدار میشدم به خواست خدا و عنایت شهدا از شروع چله تقریبا اکثرا راحت قبل از اذان بیدار بودم.
لذت بزرگی بود خدایا شکرت. ممنونم شهدای عزیز
و
ممنونم از شما که مثل منی رو با این بزرگان همیشه جاوید آشنا می کنید.
اجرتون با حضرت زهرای اطهر سلام الله علیها
💐🌹🌷
🌿
#پیام_شما🌹
سلام وقتتون بخیر
دعاگو و نائب الزیاره همه بزرگواران کانال متوسلین به شهدا در کنار بارگاه آقا امیرالمؤمنین هستم🌸
بخدا شهدا خیلی خوبن هنوز دو روز از چله این دوره مونده بود من راهی شدم ...
از همگی التماس دعا دارم
ممنون🙏🌷
✨
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
@hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام خدا خیرتون بده که منو با این چله آشنا کردین و منم شرکت کردم
به نیمه چله که رسیدم حاجت روا شدم😭😭باردار شدم الانم هفت هفتمه🥹
واقعا شهدا زنده ان و حرفامو شنیدن♥️
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨
سلام منم همسرم با پدرش ۳ سال بود ،،حرف نمیزدند ولی امروز با اتفاقی که براش افتاد به پدرش زنگ زد و منم حرف زدم
واقعا ما گاهی فکرشم نمیکنیم ولی همه چیز دست به دست هم میدن.. از جمله این شهدا که پیش خدا آبرو دارند تا اینکه کار ما درست بشه ،، ممنون ممنون 😭😭😭
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨
باسلام وخسته نباشید به خاطر کانال پر معرفت و پر راز و نیاز،
راستش من هم حاجتم رو گرفتم ،بماند که چی بود😢 هر بار که زیارت عاشورا رو میخوندم انگار با شهدا حرف میزدم...
اینکه شهدا رو با نام و مکان شهید شدنشون و خصوصیاتشان رو میگین انگار ما هم میشناختیمشون...
در آخر باز تشکر بابت کانال خوبتون، امیدوارم همه حاجت روا بشن،ان شاالله
🌹🌹🌹🌹
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨
سلام عیدتون مبارک
من چله قبلی شرکت کردم حاجت روا شدم خدارو هزاران مرتبه شکر..خواستم شوهرم اراده کنه اعتیادش رو بزاره کنار...
روز چهارم چله ازم کمک خواست که بزاره کنار ..تا دوره درمان تمام بشه دو روز مونده بود چله تمام بشه. و الان خداروشکر ٢ماه و بیست روزه پاک هستن.♥️
من مدیون شهدا هستم همیشه کمکم کردند.
خدا خیرتون بده اجرتون با خانم فاطمه الزهرا. التماس دعا از عزیزان🤲
🌸🌿
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
@hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام وعرض ادب خدمت دوستان
خدارو شاکرم که در کانال متوسلین شهدا، عضو شدم و توانستم بیشتر از گذشته ارادتمند شهیدان عزیزمون باشم
وچه توفیقی از این بزرگتر که بتونیم حتی با یک صلوات شهیدان رو یاد کنیم
مطمئنا انهاهم دعاگوی ما خواهند بود
خاطره ی خوشی که از این چله دارم متعلق به شهید حسین بواس هست که خانواده ی عزیزشون میگفتند براشون زیارت عاشورا بخونیم حاجت روا میشیم
واقعا همینطور بود،
💐اون روزی که من برای این شهید بزرگوارمون زیارت عاشورا خواندم چندتا از مشکلات بزرگم درهمان روز حل شد
انشاالله که مورد شفاعت این عزیزان قرار بگیریم🌹🌹🌹
.
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
@hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام علیکم
روز آدینه شما بخیر
من هم از وقتی در این چله شرکت کردم تنها آرزویم سلامتی وفرج آقا امام زمان عج همان آرزوی قلبی همه عزیزان شرکت کننده در چله بود ان شاالله همه مون حاجت روا میشیم.
من مدتی در نماز صبح کاهل نماز بودم. به لطف و عنایت شهدا قبل ازنماز شب دو رکعت نماز به همان شهیدی که ان روز متعلق به ان شهید بزرگوار بود هدیه میدادم ونماز شب و نماز نافله صبح به لطف شهدا برگزار میکردم ود ر تمام طول ان روز هر کار خیری انجام میدادم به شهید هدیه میکردم مثلا یه لیوان آب میخوردم در پایان میگفتم سلام برحسین علیه السلام به نیابت همان شهید عزیز یا غسل جمعه ثوابشو هدیه میکردم به همان شهید عزیز که آن روز متعلق به ایشان بود
همین که نمازم سر وقت بود خداوند رو شاکرم واینو مدیون شهیدان عزیز هستم انشالله بازم چله های بعد شروع بشه بتونم شرکت کنم.
ان شاالله شما که باعث برگزاری این چله ها هستین عاقبت بخیر باشین و با شهدا محشور شوید اجرتون با مادر شهدا خانم بی بی فاطمه زهرا سلام الله علیها🌹
التماس دعای مخصوص از شما خادم شهدا
🌺🌺🌺🌺🌺
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
@hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام و عرض ادب
ممنون بابت کانال خوبتون
من خواب دیدم دخترم رو گم کردم و با ناراحتی دنبالش میگردم ، در حال سوار شدن به یه اتوبوس بودم که یه آقای جوانی رو که سرش رو نمیدیدم، ولی میدونستم که یک شهید هست، به من گفت نگران نباش بیا ، دخترتون رو پیدا میکنیم، بعد مدتی از حرکت اتوبوس اشاره به ماشین جلوی اتوبوس کرد ،گفت دخترت تو اون ماشین هست. با راهنمایی های ایشون دخترم رو پیدا کردم و برگشتم به سمت اتوبوس تا تشکر کنم، به من گفت : نیازی به تشکر نیست ، فقط به دخترت بگو قولی که به من داده یادش نره.
از خواب که بیدار شدم از دخترم پرسیدم: تو به یه شهید قولی دادی؟پرسید منظورت چیه ؟ خوابم رو که تعریف کردم، یادش اومد که به یک شهید گمنام که مزارش تو امامزاده صالح هست، قول داد که اگه حاجتش رو بگیره، برای اون شهید چله زیارت عاشورا بگیره. دخترم حاجتش رو گرفته بود ولی قولش رو فراموش کرده بود ، که بعداً نذرش رو ادا کرد. در ضمن من اصلاً از نذر دخترم اطلاعی نداشتم.
ما همه مدیون شهداییم.
التماس دعا🌺
.