eitaa logo
محمدصادق
154 دنبال‌کننده
646 عکس
118 ویدیو
22 فایل
کانالی برای انتشار نوشته های آقای محمدصادق حیدری و البته، گاهی مطالب مناسبتی نویسندگان دیگر ارتباط با ادمین: @mbalochi ادرس کانال ما در سروش sapp.ir/msnote ادرس کانال در ایتا Eitaa.com/msnote ادرس کانال در بله https://ble.im/msnote
مشاهده در ایتا
دانلود
محمد بن على بن ابراهيم (که از فرقه واقفیه بود) می‌گوید: «در تنگنا و مضیقه افتاده بودیم. پدرم به من گفت: با من بيا تا نزد اين مرد برويم ـ و منظورش بود ـ چون به جوانمردى و جود و بخشش معروف است. گفتم: او را ميشناسى؟ گفت: نمي‌شناسم [!] و هرگز او را نديده‏ام. *پس قصد او كرديم و پدرم در بين راه به من مي‌گفت چقدر احتياج داریم که* دستور بدهد تا به ما 500 درهم بدهند که در این صورت، 200 درهمش را براى پوشاك و 200 درهمش را براى بدهى و 100 درهمش را براى خرجی صرف مي‌كنيم. من هم با خود گفتم: كاش بمن هم 300 درهم بدهد كه با 100 درهمش الاغى بخرم و 100 درهمش براى خرجى و 100 درهم ديگرش براى پوشاك باشد تا [برای تجارت) به همدان و اطرافش بروم. چون به در خانه رسيديم، غلامِ ابامحمد آمد و گفت: على بن ابراهيم با پسرش محمد وارد شوند. چون وارد شديم و سلام كرديم، حسن‌بن‌علی به پدرم فرمود: اى على! چه چیزی باعث شد که آمدن تو به نزد ما تا امروز عقب بیفتد؟ پدرم گفت: آقاى من! خجالت مي‌كشيدم با اين وضع به ملاقات شما بیايم. وقتی بیرون آمدیم، غلامش آمد و به پدرم كيسه پولى داد و گفت: اين 500 درهم است كه 200 درهم آن براى پوشاك و 200 درهم آن براى بدهى و 100 درهم آن براى خرجي‌ت باشد. و كيسه‏اى به من داد و گفت: اين 300 درهم است، 100 درهمش براى خريد الاغ و 100 درهمش براى پوشاك و 100 درهمش براى مخارجت باشد و به همدان نرو، بلكه به سوراء برو. راوی می‌گوید: او به سوراء رفت و با زنى ازدواج كرد و اكنون هزار دينار عايدى املاك دارد و با این وجود، واقفى‌مذهب است. به او گفتم: واى بر تو! مگر دليلى روشن‏تر از اين ميخواهى؟!! او گفت: راست می‌گویی؛ اما این اعتقادی است که بنا بر آن گذاشته‌ایم. ـ می‌دانیم که خیلی بیشتر از واقفه، منتظر محبین خودتان هستید و دارید می‌گویید: «چه چیزی آمدن تو نزد ما را تا امروز به عقب انداخت؟» اگر سامرا دور است اما مسجدی که شما دستور داده‌اید بسازند، همین نزدیکی‌های ماست؛ در قلب قم. امشب قصد شما را کرده‌ایم و در بین راه داریم حاجت‌های‌مان را مرور می‌کنیم و می‌گوییم چقدر احتیاج داریم به... @msnote
تردستیِ یک تردید وقتی در صلوات عصر جمعه برای‌ ابامحمّد وصفی مثل «المُذکِّر بتوحیدک» آمده و در زیارتش «رکن المؤمنین» خطاب شده، پس در روزی که به او منتسب باشد، خبرهای مهمّی هست. باید ملائکه سرشان شلوغ باشد و به تناسب شأن حضرت عسکری، کلّی کار و بار داشته باشند و بین محتاج‌ها، ایمان و توحید و یقین پخش کنند. من یک ماه پیش یعنی هشتم ربیع‌الاول و در روز شهادت ابامحمّد، با همین امید از خواب بیدار شدم اما با وجود بارش باران یقین در آن روز نورانی، در تور یک تردید گیر افتاده بودم؛ تردیدی که تردستی خاصّی داشت و بیشتر از آن‌که باعث اضطراب و دلهره و تزلزل شود، آرامش و طمأنینه و ثبات به آدم هدیه می‌کرد. تردیدم این بود که برای جمع‌کردن صله‌هایی که در چنین روزی می‌دهند، پیش صاحب عزا بروم و در «جمکران»، به تک‌پسرِ ابامحمّد سرسلامتی بدهم؟ یا راهی «مسجد امام حسن عسکری» بشوم و زمانی که در آن هستم را به مکانی که پسندیده، گره بزنم؟ نمی‌دانم چه طور از این تردید خوشایند درآمدم ولی خوب یادم هست که جای‌تان را حسابی خالی کردم؛ چون آن روز مسجد امام حسن در قم، عجیب بوی سامرّاء گرفته بود ... ـ تردیدها همیشه بد نیستند و فقط از گمانه‌زنی عقل و وسواس نفس نشأت نمی‌گیرند؛ بعضی تردید‌ها هم مثل تحفه‌ای هستند که محیط و شرایط به زاویه‌های ذهن‌مان هدیه می‌کنند. چه محیط و شرایطی؟ این‌که در شهری زندگی کنی که ابامحمّد خودش دستور داده باشد در آن مسجدی بسازند تا روح بیچاره‌ها زیر سایه‌ی آجرهایش ـ که لابدّ از اموال امام تهیه شده و بالا رفته ـ آرام بگیرد و شیعه را دور و برِ حرم عمّه‌ی سادات جمع کند. برای «مسجد امام حسن عسکری» که در کنار حرم علیا مخدّره، چشم و چراغ شهر قم است. چقدر خوب می‌شد اگر امروز همه‌ی شهر، دور این دُرّ نایاب و این مسجد سامرّایی جمع می‌شدند و بزمی به راه می‌افتاد... @msnote
مرد! همان‌چیزی که قرن‌هاست خیلی کم پیدا می‌شود در همه‌ی صدها سالی که نبوده ای، وضع همیشه همین طور بوده: بلا و درد از هر طرف تو را احاطه کرده و ما را نه! همان جمله‌ای را می‌گویم که یاد داده اند جمعه‌ها بگوییم: أن تحیط بک دونی البلوی ولی قسمت تلخ ترش آنجاست که این فقط تکه‌ای از آن جمله است؛ جمله‌ای که کامل گفتنش کار هر کسی نیست: عزیز علیّ أن تحیط بک دونی البلوی سخت است بر من که تو را درد احاطه کرده باشد و من را نه! سخت است؟!  سخت است؟!!  سخت است؟!!!؟   باید که این علامت سوال‌ها و تعجب‌های بعدش را آن قدر ادامه داد تا همه به مرد بودنشان شک کنند گفتن این جمله، مرد می‌خواهد و مرد همان چیزی است که قرن هاست خیلی کم پیدا می‌شود @msnote
درباره فاصله فریبنده بین «کاف» و «یاء» «نامه‌ی حضرت امام حسن عسکری به علی‌ابن بابویه قمی: ... اما بعد اوصیک یا *شیخی و معتمدی و فقیهی* اباالحسن علی بن الحسین القمی...» و فکر کنی به آن لحظه‌ای که نامه‌رسان افسار اسبش را با عجله بسته و همین‌طور که داشته خورجین را می‌جوریده تا نامه‌ی اصلی را از بین بقیه‌ی نامه‌ها پیدا کند، داد زده: «از سامرا نامه دارید یا شیخ! از ناحیه‌ی مقدسه؛ از ابامحمد» و پدرِ شیخ صدوق دوان‌دوان از حجره‌اش بیرون آمده و خودش را به آن مرد رسانده و نامه را روی چشمش گذاشته و با اشکش خیس کرده و بعد از این‌که دست‌خط امام را شناخته، با بغض خوانده: «ای شیخ من! معتمَد من! و ای فقیهم!»... اصلاً حیف است که این لحظه را من توصیف کنم. این از آن لحظه‌هایی است که خود خدا باید روایتش کند. آن هم در بهشت؛ وقتی که همه‌ی همسایگان بهشتیِ ابامحمد را یک جا جمع کرده باشند و حضرت عسکری، «فقیهش» را صدا کند و کنار خودش بنشاند و زیر و رو شدن قلب او را در این صحنه دوباره به یادش بیاورد و ... ــــــــــــــــ ما در بهترین حالت، می‌توانیم خودمان را به زور به شما بچسبانیم و همان عبارتی را که در زیارت روز جمعه یاد مان داده‌اند، بگوییم: *أنا مولاک* و ادعا کنیم که دوست و بنده و طرفدار شماییم. ولی فرق زیادی است بین «مولاک» که ما به زبان بیاوریم و «معتمدی و فقیهی» را که شما بگویید. این‌که ما با یک «کاف» خودمان را به شما وصل کنیم کجا و این‌که شما کسی را با یک «یاء» به خودتان منتسب کنید و با ضمیر ملکیتی که بعد از اسمش آوردید، از خودی‌ها به حسابش بیاورید کجا؟! راستش ترتیب حروف الفبا آدم را فریب می‌دهد چون وانمود می‌کند که بین «کاف» تا «یاء» فقط شش حرف فاصله است. ولی اوضاع ما خیلی بدتر از این حرف‌هاست و در فاصله‌ای بین زمین تا آسمان گیر کرده‌ایم؛ فاصله‌ای که با فریب‌هایی که از کفار و منافقین خورده‌ایم و سنگرها و عقبه‌هایی که از دست داده‌ایم پُر شده و انبوهی از کاهلی‌ها و جاهلی‌ها و نخواستن‌ها و ندانستن‌ها و نتوانستن‌های خودمان را هم رویش تلنبار کرده‌ایم. حالا در هزار و صد و هشتاد و یکمین سال امامت شما، سرافکنده‌ی این ضمیرهای پرمضمونی هستیم که یک تاریخ طولانی از بی‌وفایی را روایت می‌کنند. @msnote
کاخ‌های روم و ایران فاطمه‌ی بنت اسد آمده بود تا در آن وضعیت سخت که «عبداللهِ» عزیزتان را از دست داده‌اید و تنها مانده‌اید، کمکی برای فارغ‌شدن‌تان باشد. اما با آمدن آن نوزاد، دنیا از نو زاییده شد. بخاطر همین، انگار این شما بودید که داشتید به فاطمه‌ی بنت اسد کمک می‌کردید: «تو هم این نوری را که مشرق و مغرب را پر کرده می‌بینی؟ تو هم می‌بینی کاخ‌های سرزمین فارس و قصرهای امپراطوری روم را؟»  چشم‌های روشنتان، طوری نورانی شده بود که همسر ابوطالب را از جا بلند کرد و به نزد شوهرش فرستاد. فاطمه‌ی بنت اسد داشت با شگفتی همان چیزهایی را تعریف می‌کرد که شما دیده بودید و از مردی دم می‌زد که تاریخ را در می‌نوردد و پایه‌های کفر را خُرد می‌کند و قدرت‌های ملحد را به زمین گرم می‌کوبد. همان‌جا بود که ابوطالب به روی مادر علی لبخندی زد و گفت: از آنچه آمنه دیده تعجب می‌کنی؟! سی سال بعد، تو وصیّ ِ همین مرد را به دنیا خواهی آورد ... ـ  حتی در بدو تولّد نشان داد که کاخ‌های روم و ایران را هدف گرفته و مأموریت اصلی‌اش، نابود کردن ابرقدرت‌های مادّی ِ حاکم بر دنیاست. در اولین ابلاغ رسالتش در یوم‌الدار وعده داد که: «اگر به توحید و نبوّت اعتراف کنید، بر عرب و عجم فرمانروا خواهيد شد، و همه امتها فرمانبردار شما گردند.» آمده بود تا با امتش توازن قدرت در جهان را به هم بزند اما امروز دینش را با ادراکاتی انتزاعی، به احکام فردی تنزّل می‌دهند و ادعا می‌کنند که دینداری واقعی و خالص، درگیری با قدرت‌های کافر و منافق را بر نمی‌تابد! در این روز جشن هم  غُصه‌ی پرقِصّه‌ای داریم ... يا بني عبد المطّلب إنّ اللّه بعثني إلى الخلق كافّة، و بعثني إليكم خاصّة، فقال عزّ من قائل: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ‏ «3» و أنا أدعوكم إلى كلمتين خفيفتين على اللّسان ثقيلتين في الميزان، تملكون بهما العرب و العجم، و تنقاد لكم بهما الأمم، و تدخلون بهما الجنّة، و تنجون بهما من النّار: شهادة أن لا إله إلّا اللّه و أنّي رسول اللّه، فمن يجيبني إلى هذا الأمر و يوازرني على القيام به يكن أخي و وصيّي و وزيري و وارثي من بعدي‏ @msnote
می‌بیند ... می‌بیند ... یا زندگی به عشق ِ مُردن ـ فاصله‌ی بین شما و بین اینکه چیزی را ببینید که چشمتان روشن شود، رسیدن جان به اینجاست و دستش را روی گلویش گذاشت. و کمی بعد به بالشتی که پشت سرش بود تکیه داد. «معلّی» در کنارم بود. چشمک زد که: بپرس! ـ  یا بن رسول الله! وقتی جان به اینجا برسد، چه چیزی را می‌بیند؟  حدوداً ده بار این سوال را تکرار کردم و در جواب همه‌ی آنها فقط می‌گفت: «می بیند». بیشتر از این چیزی نمی‌گفت و دوباره تکیه می‌داد. ـ حتما می‌خواهی بدانی؟  ـ بله یابن رسول الله! دین من همان دین توست. دوباره کی شما را ببینم و بپرسم؟  و بغضم ترکید. انگار که دلش به حالم سوخته باشد، گفت: بخدا قسم که آن دو را می‌بیند. هیچ مومنی نمی‌میرد مگر اینکه آن دو را، رسول خدا و امیرالمومنین را می‌بیند.   ـ آیا با او صحبت می‌کنند؟ ـ بله! هر دو با هم نزد مومن می‌آیند؛ پیامبر در کنار سر او می‌نشیند و علی در کنار پای او.  رسول الله آن قدر به مومن نزدیک می‌شود که انگار خودش را بر روی او انداخته است و می‌گوید:‌ای ولی خدا؛ بشارت! من رسول خدا هستم؛ همان کسی برای تو از تمامی دنیا بهتر است!  سپس پیامبر بر می‌خیزد و امیرالمومنین آن قدر به او نزدیک می‌شود که انگار خودش را بر روی او انداخته است و می‌گوید:‌ای ولی خدا؛ بشارت! من همان علی هستم که دوستش داشتی؛ و به دادت خواهم رسید!  و همه‌ی اینهایی که گفتم، در قرآن است! ـ  فدایت شوم؛ قرآن کجا و این حرفها کجا؟! ـ سوره یونس؛ همان جا که فرموده: الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرى‏ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ لا تَبْدِيلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» برای کسانی که ایمان آوردند و تقوا داشتند، بشارتی است در همین دنیا ... @msnote
*جزئیاتی درباره ی یک وفای به عهد* همسایه ای داشت که طرفدار خلیفه بود و با اموالی که بدست آورده بود، مجلس رقص و آواز به راه انداخته بود و مردم شهر را راهی ِ خانه اش کرده بود. خیلی شکایت کرده بود، اما گوش همسایه بدهکار نبود تا اینکه یک روز و بعد از شنیدن شکایتهای همیشگی گفت: «من مبتلا به گناهم اما تو ـ ای ابابصیر ـ از گناه برکناری. حال مرا به گزارش بده تا شاید خدا مرا هم بوسيله تو نجات بخشد» حرف همسایه به دلش نشست و ابابصیر وقتی به مدینه رفت و قضیه را برای تعریف کرد، سعی کرد دقیقا این جملات حضرت را حفظ کند: «چون به كوفه باز گردى، نزد تو آيد. به او بگو جعفر بن محمد ميگويد: تو آنچه را بدان مشغولی واگذار، من از طرف خدا بهشت را براى تو ضمانت ميكنم.» هنوز ابوبصیر خستگی راه مدینه تا کوفه را از تنش نتکانده بود که جمعیت زیادی به خانه اش آمدند. آن همسایه را هم بین جمعیت دید که حتماً به امیدی آمده بود. او را نگه داشت تا بقیه بروند. خانه که خلوت شد و ابوبصیر پیغام را به مرد رساند، صدای گریه ی مرد، خلوتیِ خانه را شکست که: واقعاً ابوعبدالله همین جملات را فرمود؟! بعد از چند روز، کسی ابوبصیر را صدا زد که: «همسایه ات تو را می خواند.» وارد خانه اش شد. مرد را دید که پشت در، لخت و عریان نشسته است و می گوید: «هر چه در منزل داشتم بيرون كردم و اكنون چنانم كه مي بينى!» دقایقی بعد ابوبصیر با چند تکه لباسی که از برادران شیعه اش گرفته بود، درگاه خانه ی همسایه اش را پُر کرده بود. چند روز بعد، پیک بعدی از قول همسایه نقل می‌کرد که: «بیمار شدم ابابصیر! به خانه ام قدم رنجه نمی کنی؟» تلاشش را برای معالجه ی مرد کرد اما وقتش رسیده بود. لحظات آخر به هوش آمد و بریده بریده گفت: «ابابصیر! آ...قا..یت..به..قول..ش.و..فا...کر..د» و جان داد. موسم حج رسید و ابوبصیر دوباره راهی حجاز شد و مثل همیشه خود را در خانه ی ابوعبدالله پیدا کرد. هنوز یک پایش در صحن خانه و یک پایش در راهرو بود که از داخل اتاق، صدای جعفر بن محمد را شنید: «ای ابا بصیر! به قولی که به همسایه ات داده بودیم، وفا کردیم...» ـــــــــــــــ ما که اباعبدالله نداریم، به چه کسی رو بزنیم و چه کسی برای‌مان نسخه بفرستد؟ @msnote
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 بیانات رهبر انقلاب درباره مسائل پیش آمده پس از اجرای طرح مدیریت مصرف سوخت 🔻 بسم الله الرحمن الرحیم و الحمدللّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا محمّد و آله الطّاهرین و لعنة اللّه علی اعدائهم اجمعین 🔹️ قبل از اینکه بحث را شروع بکنیم، من عرض بکنم که در این یکی دو روز خب یک حوادثی به دنبال مصوبه‌ی سران کشور، سران قوا اتفاق افتاد؛ دیروز، دیشب، پریشب، در برخی از شهرهای کشور، و متأسفانه مشکلاتی هم درست شد، تعدادی جان باختند و مراکزی تخریب شد، از این کارها هم شد در این یکی دو روزه. 🔹️ چند نکته را باید توجه داشت؛ اولاً وقتی یک چیزی مصوبه‌ی سران کشور هست، آدم باید با چشم خوشبینی به او نگاه کند، بنده در این قضیه سررشته ندارم یعنی تخصص این کار را ندارم، گفتم هم به آقایان؛ گفتم من چون نظرات کارشناس‌ها هم در این قضیه‌ی بنزین مختلف است، بعضی‌ها آن را لازم و واجب میدانند بعضی‌ها مضر میدانند، بنابراین من هم که صاحبنظر نیستم در این قضایا؛ گفتم من صاحبنظر نیستم لکن اگر سران سه قوه تصمیم بگیرند من حمایت میکنم. من این را گفتم، حمایت هم میکنم. سران قوایند، نشستند با پشتوانه‌ی کارشناسی یک تصمیمی برای کشور گرفتند، باید عمل بشود به آن تصمیم؛ این یک نکته. 🔹️ نکته‌ی دوم اینکه خب بله، یقیناً بعضی از مردم از این تصمیم یا نگران میشوند یا ناراحت میشوند یا به ضررشان است یا خیال میکنند به ضررشان است به هر تقدیر ناراضی میشوند، لکن آتش زدن به فلان بانک این کار مردم نیست، این کار اشرار است؛ کار اشرار است، این را باید توجه داشت. در یک چنین حوادثی معمولاً اشرار، کینه‌ورزان، انسانهای ناباب وارد میدان میشوند، گاهی بعضی از جوانها هم از روی هیجان با اینها همراهی میکنند و این‌جور مفاسد را به بار می‌آوردند. 🔹️ این مفاسد هیچ مشکلی را درست نمیکند جز اینکه علاوه‌ی بر هر مشکلی که هست، ناامنی را هم اضافه میکند. ناامنی بزرگ‌ترین مصیبت برای هر کشوری است، برای هر جامعه‌ای است، اینها قصدشان این است. شما ملاحظه کنید در این دو روز تقریباً یعنی دو شب و یک روزی که از این قضایا گذشته همه‌ی مراکز شرارت دنیا علیه ما این کارها را تشویق کردند، از خانواده‌ی منحوس خبیث خاندان پهلوی تا مجموعه‌ی خبیث و جنایتکار منافقین، اینها دارند مرتباً در فضای مجازی و در جاهای دیگر دارند تشویق میکنند ترغیب میکنند که این شرارتها انجام بگیرد. من عرضم این است هیچ کس به این اشرار کمک نکند، هیچ انسان عاقل و شایسته‌ای که به کشور خودش علاقه مند است، به زندگی راحت خودش علاقه مند است، به اینها نباید کمک بکند؛ اینها اشرارند، این کارها کار مردم معمولی نیست. 🔹️ مسئولین هم البته دقّت کنند، مواظبت کنند، هرچه ممکن است از مشکلات این کار کم کنند. 🔹️ حالا من دیروز دیدم در تلویزیون که بعضی از مسئولین محترم آمدند گفتند که ما مراقبیم که این افزایش قیمت موجب افزایش قیمت اجناس و کالاها نشود؛ خب بله این مهم است، چون الان گرانی هست، بنا باشد باز اضافه بشود گرانی خب این برای مردم خیلی مشکلات درست میکند، باید مراقبت کنند. 🔺️ این مراقبت‌ها را اینها بکنند، مسئولین حفظ امنیت کشور هم به وظایفشان عمل کنند، مردم عزیز ما هم که خوشبختانه در قضایای گوناگون این کشور بصیرت خودشان را، آگاهی خودشان را نشان دادند بدانند که این حوادث تلخ از ناحیه‌ی کیست و چگونه است، این آتش زدن و خراب کردن و ویران کردن و دعوا کردن و ناامنی ایجاد کردن مال چه کسی است، این را بفهمند توجه کنند که میفهمند هم مردم ملتفتند، و از اینها فاصله بگیرند. این آن توصیه‌ی ما است، مسئولین کشور هم به وظایف‌شان به طور جدی عمل کنند. ۹۸/۸/۲۶ 💻 @Khamenei_ir
لنگه‌ی سمت چپی ِ آن در  وقتی اوضاع ِ همیشه خرابت به جاهای ناجور می‌رسد، خودت را می‌بینی که از «کوچه‌ی ارک» و «خیابان ارم» سر درآورده‌ای یا داری «پل آهنچی» را سلانه سلانه طی می‌کنی. فرقی نمی‌کند که از «صحن صاحب‌الزمان» وارد شوی یا اذن دخول را در کنار «مسجد اعظم» بخوانی یا حتی مسیر «صحن عتیق» را انتخاب کنی؛ مهم این است که همه‌ی این راه‌ها به ضریح ختم می‌شود. همان‌جایی که  عقل ناقصم می‌گوید مَحرمی برای محرومیت‌هاست. آدم اگر کمبودهایش را به کسی بگوید، یا بی‌آبرو می‌شود یا خجالت می‌کشد یا نگران است که شاید یک روزی سرّش فاش شود و تازه آخرش هم فقط درددل کرده و معلوم نیست چیزی نصیبش شده باشد. اما تو می‌روی و به آن شبکه‌های مهربان می‌چسبی و همه‌ی نداشته‌هایت را فریاد می‌زنی و برای هزارمین بار می‌گویی که من تمام شده‌ام...  بعد بدون آن که تحقیرت کنند یا بخاطر فرصت‌های از دست‌رفته سرزنش شوی یا بی‌وفایی‌ها و دروغ‌‌هایت را به رویت بیاورند، باز هم دست‌های خالی‌ات را پُر می‌کنند و روی همه‌ی زخم‌هایی که به قلب و روح و فکرت زدی، مرهم می‌گذارند. مخصوصاً اگر زیارت پدر را پیش دختر بخوانی  ـ مگر چه فرقی هست بین مزار پدر و مضجع دختر؟! ـ و در حین صحبت کردن با موسی‌بن‌جعفر، به ضریح فاطمه‌اش اشاره کنی: عائذاً بقبرک لائذاً بضریحک ... ... این‌قدر حالت خوب می‌شود که دیگر بلند می‌شوی و همین‌طور که داری اشک‌هایت را پاک می‌کنی، لبخند می‌زنی و کیف می‌کنی از زندگی در شهری که حرم دارد. وای که اگر بدانی این چهار کلمه یعنی چه: «شهری که حرم دارد» سرخوش و سرحال به کفشدار سلام می‌کنی و داری کفشت را تحویل می‌گیری که یادت می‌افتد یکی از سخت‌ترین کارها و پیچیده‌ترین ظرایف ِ دین‌داری، حفظ «حالت تقصیر» است و این‌که همیشه به دستگاه خدا بدهکاری و چقدر کم گذاشته‌ای.  انگار طراح ِ در خروجی هم همین را بلد بوده. کدام در را می‌گویم؟ همان در بزرگ چوبی و دو لنگه‌ای که به طرف پارکینگ شرقی باز می‌شود و شبستان امام را به خیابان ارم متصل می‌کند. همین که می‌آیی در را ببوسی و از حرم خارج شوی، نوشته‌ای را که روی لنگه‌ی سمت چپی ِ آن در حک شده، می‌خوانی:  *عجب راهی است راه عشق کآنجا / کسی سر بَر کند، کش سر نباشد*  بعد دستی به گردنت می‌کشی که هر روز کلفت‌تر شده بدون آن که به تیزی ِ تیغ عادت کرده باشد و سری که دیگر روی گردنت سنگینی نمی‌کند... و به کریمه می‌گویی: تا کی می‌خواهید این‌قدر به ما لطف کنید و به فکرمان باشید؛ بدون این‌که ما ـ حداقل ـ به اندازه‌ی راه ِ مدینه تا قم، برای‌تان زجر کشیده باشیم؟  از خط خطی‌های همسایه‌ی پانزده ساله‌تان که *هیچ وقت* از حرم شما دست خالی برنگشته است ... پی‌نوشت: به مناسبت همین 17 روز طلایی که بانوی موسوی ِ مدینه، ید بیضایش را در قم از گریبان بیرون آورده بود. از بیست‌وسوم ربیع‌الاول تا دهم ربیع‌الثانی.      حضرت @msnote
اتفاقا راوی حدیث هم از بزرگان قم بوده. «عیسی بن عبدالله اشعری قمی» را می‌گویم که از حضرت صادق روایت کرده: «سه گروه هستند که دعای‌شان مستجاب است؛ حاجی خانه خدا، جنگجو در راه خدا و مریض». البته مریض داریم تا مریض. مریضی هست که از شدّت گناه خودش را بدبخت کرده و بعد با مریضی او را نوازش کرده‌اند تا کمی از گناهانش بریزد. و مریضی هست که بخاطر ایستادگی در برابر معماران گناه و سردمداران عصیان، در راه خدا جنگیده و حالا به بستر افتاده. مثل همین روزهای فاطمه‌ی زهرا یا مثل همین امشبِ فاطمه‌ی معصومه. امشب قاعدتا احوالات دگرگون شده و بیماریش شدیدتر و دعاهایش مستجاب‌تر. خب گداهای پررو و پرتوقع همچین مواقعی را از دست نمی‌دهند. مثلا با اجازه سیدالساجدین کمی دست می‌برند در دعاهایش و تصرفی می‌کنند در ضمیرهای ابوحمزه و همین‌طور که خودشان را به ضریح کریمه‌ی اهل‌بیت متصل کرده‌اند، فاطمه زهرا یا فاطمه معصومه را ـ فرقی نمی‌کند ـ صدا می‌زنند و می‌گویند: «بحبل مَن أتّصل أن انتِ قطعتِ حبلکِ عنّی؟» @msnote
سردار بزرگ و پرافتخار اسلام آسمانی شد 👈 انتقام سختی در انتظار جنایتکاران است در پی شهادت سردار پرافتخار اسلام حاج قاسم سلیمانی و شهدای همراه او بویژه مجاهد بزرگ اسلام جناب آقای ابومهدی المهندس رهبر انقلاب پیامی صادر کردند. پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت‌ آیت‌الله خامنه‌ای KHAMENEI.IR متن پیام را به شرح زیر میکند: بسم الله الرحمن الرحیم ملت عزیز ایران! سردار بزرگ و پرافتخار اسلام آسمانی شد. دیشب ارواح طیبه‌ی شهیدان، روح مطهر قاسم سلیمانی را در آغوش گرفتند. سالها مجاهدت مخلصانه و شجاعانه در میدانهای مبارزه با شیاطین و اشرار عالم، و سالها آرزوی شهادت در راه خدا، سرانجام سلیمانی عزیز را به این مقام والا رسانید و خون پاک او به دست شقی‌ترین آحاد بشر بر زمین ریخت. این شهادت بزرگ را به پیشگاه حضرت بقیة‌الله‌ارواحناه‌‌فداه و به روح مطهر خود او تبریک و به ملت ایران تسلیت عرض میکنم. او نمونه‌ی برجسته‌ای از تربیت‌شدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود، او همه‌ی عمر خود را به جهاد در راه خدا گذرانید. شهادت پاداش تلاش بی‌وقفه‌ی او در همه‌ی این سالیان بود، با رفتن او به حول و قوه‌ی الهی کار او و راه او متوقف و بسته نخواهد شد، ولی انتقام سختی در انتظار جنایتکارانی است که دست پلید خود را به خون او و دیگر شهدای حادثه‌ی دیشب آلودند. شهید سلیمانی چهره‌ی بین‌المللی مقاومت است و همه‌ی دلبستگان مقاومت خونخواه اویند. همه‌ی دوستان -‌ و نیز همه‌ی دشمنان - بدانند خط جهاد مقاومت با انگیزه‌ی مضاعف ادامه خواهد یافت و پیروزی قطعی در انتظار مجاهدان این راه مبارک است، فقدان سردار فداکار و عزیز ما تلخ است ولی ادامه مبارزه و دست یافتن به پیروزی نهایی کام قاتلان و جنایتکاران را تلخ‌تر خواهد کرد. ملت ایران یاد و نام شهید عالیمقام سردار سپهبد قاسم سلیمانی و شهدای همراه او بویژه مجاهد بزرگ اسلام جناب آقای ابومهدی المهندس را بزرگ خواهد داشت و اینجانب سه روز عزای عمومی در کشور اعلام میکنم و به همسر گرامی و فرزندان عزیز و دیگر بستگان ایشان تبریک و تسلیت می‌گویم. سیدعلی خامنه‌ای ۱۳دیماه ۱۳۹۸ 💻 @Khamenei_ir