May 11
خب راستش هیچ وقت به قرآنی که آیاتش به چیزی غیر از مدح علی یا توبیخ دشمنانش تفسیر شود، ایمان نیاوردهام. سورهی صدم هم همین طور است. وقتی نازل شد که بنی سلیم، دوازده هزار نفر را جمع کرده بودند که برای کشتن محمد و علی، تا آخرین قطرهی خون شان بجنگند. خبرش را جبرئیل به پیامبر داد و رسول خدا «بعضیها» را فرستاد برای جنگ اما آنها جنگنکرده برگشتند. بعد از آن، «بعضیها» ی دوم هم به همین خفّت دچار شدند. پیامبر، مُهر تخلف جنگی و خیانت نظامی را بر پیشانیشان کوبید و علی را طلبید. تمام آبرویش را وسط میدان آورد و گفت: خدایا! اگر من پیامبر ِ تو ام، علی را پیروز کن.
علی، سپاه را طوری سِیر داد که گفتند: «الان است که مرکبهایمان تلف شوند.» اما سرعت حرکت سپاه، برای غافلگیر کردن ِ کفاری که منتظر مسلمانان بودند، ضروری بود. وقتی نزدیک شدند، راهی را انتخاب کرد که خبرگان کارزار فهمیدند جنگ به نفع علی مغلوبه خواهد شد و بیشتر از پیش رسوا میشوند. هر چقدر مزوّرانه گفتند که: «قبل از رسیدن به دشمن، درندگان ِ این راه، ما را خواهند درید» علی نپذیرفت. وقتی سپیده سر زد، سپاه علی طوری بر کفار ِ از همه جا بی خبر تاخت که فقط توانستند زیر سمّ ستوران لگد کوب شوند. یعنی آخرین نفر از سپاه اسلام به معرکه نرسیده بود که همهی مردان جنگی ِ دشمن، کشته یا اسیر شده بودند.
همان موقع در مدینه، پیامبر وقتی سورهی حمد ِ نماز صبحش را تمام کرد، سوره ی جدیدی خواند که مو را بر تن همهی اهالی مسجد راست میکرد: والعادیات ضبحاً فالموریات قدحا ... خدا در قرآنش و پیامبر در نمازش داشتند به صدای نفس اسبهای سپاه علی مباهات میکردند و با جرقههایی که حاصل برخورد سم اسبها با سنگها بود، به منافقان فخر میفروختند. بعد هم به روشی که علی در جنگ انتخاب کرد، نازیدند: فالمغیرات صبحاً فاثرن به نقعا فوسطن به جمعا همان هایی که صبح حمله کردند و گرد و خاک کردند و ناگهانی در وسط جمع دشمن قرار گرفتند و آنها تار و مار کردند.
خدا همهی این قسمها را پشت سر هم ردیف کرد تا بگوید: إن الانسان لربّه لکنود تا بگوید همان «بعضیها» چقدر نسبت به علی «کنود» هستند و کفران نعمت می کنند. خدا این قسمها را خورد تا بگوید عمق دشمنی و عناد آن بعضیها نسبت به علی چقدر زیاد است و فقط درقیامت است که غلظت این کینهها معلوم میشود: افلا یعلم اذا بعثر ما فی القبور و حصّل ما فی الصدور ... قضیهی سوره صدم یعنی سوره عادیات این است.
ـــــــــــــــــــــــــ
ما با اینکه دشمن شما نیستیم، اما صدها سال دوری از شما باعث شده بعضی رفتارهای آنها در ما هم رسوب کند. میدانیم که شما هم مانند پدرتان، آمادهاید که کفر را تار و مار کنید و نفاق را به رسوایی بکشانید اما خب جنگ سخت است، تحملش را نداریم و با خیلی از محاسبات ما جور در نمیآید. وارثان ِ همان کفّار حربی دست در دست نوادههای همان «بعضیها» گذاشته اند و جای سالم بر پیکر یمن باقی نگذاشتهاند اما ما هنوز مبتلا به حساب و کتاب «هزینه ـ فایده» ی مادّی هستیم.
پس یا بن الطور و العادیات
خودتان فکری به حال ما بکنید
ای پسر ِ سورهی عادیات
#جمعه_ناک
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
@msnote
همان اوائل سورهی اسراء است که خدا تصمیم گرفته حسابی بندهاش را نوازش کند و طنین نام «نوح» را در فضای تاریخ بپراکند. همهی انسانها را صدا میزند که: آهای نسل و ذریهی کسانی که با نوح سوار کشتی شدند! نوح بندهی شکرگزاری بود. «ذریه من حملنا مع نوح انه کان عبدا شکورا».
بعد حضرت باقر برایمان توضیح داده که خدا چرا همچین مهربانی ویژهای را برای اولین پیامبر اولواالعزم تدارک دیده: نوح بخاطر این «عبد شکور» نامیده شد که هر صبح و هر شب، سه بار اینطور خدا را شکر میگفته: اللهم إني أشهدك أنه ما أمسى و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك، وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها عليّ حتى ترضى و بعد الرضا.
اگر به من ِ فرومایهی عافیتطلب ِ فراری از مبارزه باشد، اولین تصوری که در ذهنم میآید این است: نوح عبا بر صورت میانداخته و گوشه میگرفته و تند تند این ذکر را تکرار میکرده و شکر خدا را میگفته. اما آدم که نباید به نفهمی خودش اکتفا کند و یادش برود که هر روز، قبل و بعد از این ذکر چه بر سر نوح میآوردهاند.
حتی تصورش را هم نمیشود کرد که نوح چه جرأت و یقینی داشته که وسط صحرا و در مقابل قوم کافرش، داشته کشتی میساخته؛ چه برسد به اینکه بداند هر وقت بزرگان قوم از کنارش رد میشدند، مسخرهاش میکردند «و یصنع الفلک و کلما مر علیه ملا من قومه سخروا منه» و کسی را که بزرگان مسخرهاش کنند، حقیرترین افراد جامعه هم به خودشان جرات میدهند که تحقیرش کنند. بعد نوح ِ خدا را به فحش میکشیدهاند و میگفتند دیوانه است و به شدت زجرش میدادهاند: «و قالوا مجنون و ازدجر»؛ طوری که وقتی کمک خدا میرسد، خود خدا با آن عظمتش میگوید نوح را از کرب عظیم نجات دادیم «فنجیناه و اهله من الکرب العظیم».
اما قضیه به همین جا ختم نمیشود؛ مخصوصا وقتی زحمات شیخ صدوق در کمالالدین را بخوانیم به نقل از امام صادق: «در سیصدمین سال نبوّت نوح، کار به جایی رسید که نوح را کتک میزدند و خون از گوش مبارکش جاری میشد و از شدت ضرب و جرح، تا سه روز بیهوش بود. بعد از سیصد سال تحمل، وقتی خواست دعا کند تا عذاب نازل شود، سه فرشته از آسمان هفتم نازل شدند و گفتند: خواستهای داریم یا نبیالله! این اولین خشم خدا بر اهل زمین است؛ پس دعایت را به تاخیر بینداز. نوح دست از دعا برداشت و و قوم نوح سیصد سال دیگر همان کارها را ادامه دادند...»
نوح کتک میخورده و فحش میشنیده و تحقیر میشده و سیصدسال سیصدسال به کفار مهلت میداده و باز، صبحها سه بار و شبها سه بار میگفته: اللهم إني أشهدك أنه ما أمسى و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك، وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها عليّ حتى ترضى و بعد الرضا.
ـ این شبها فکر میکنم به مصیبتی که اعظم از مصائب تمام انبیاست و به #زینب ؛ وقتی که سر بلند کرد و به کوفیها نگاهی حیدری انداخت و در اول خطبهاش گفت: الحمدلله... و وقتی از سجدهی رکعت دومش برمیخاست و سرش را پایین میانداخت و با صدایی گرفته، ذکر تشهد میگفت: الحمدلله ... و شکایت میکنم از ناتوانی و بیچارگی ِ کلمهای مثل «شکور» که به شکل حقارتآمیزی میخواهد حال زینب را در برابر خدایش برایمان حکایت کند ...
🆔: @msnote
May 11
الایمان مخالط لحمک و دمک
وقتی چیزی میخوریم، فوقش مزهاش را حس کنیم و پایین رفتنش از گلویمان را؛ اما از اینکه در مری و معده مان چه بر سرش میآید و روده چطور با آن تا میکند و چطور تبدیل به خون میشود و در سراسر بدن پخش میشود، هیچ درکی نداریم. یا وقتی ضربهای به بدنمان وارد میشود، فقط درد را حس میکنیم اما جنب و جوش اعصاب و مغز و رگها و سلولها را برای مداوا و ترمیم حس نمیکنیم. ماها اینطور هستیم و نسبت به بسیاری از کنشهای جسم مان اشراف نداریم.
بخاطر همین طبیعی است که وقتی میشنویم که «درآوردن تیر از پای علی را به وقت نماز موکول کردند»، سریع میگوییم: «حضرت عجب حضور قلبی داشته» و بحث را در همین جا خاتمه میدهیم. اما به گمانم، مساله عمیق تر از این حرفاست! کسی که گفته «انی بطرق السماء اعلم منی بطرق الارض» و تاریخ را در پنجهی خود گرفته، حتما به تمامی پیچیدگیهای جسم خودش مُشرِف است و در آنها حاضر و با همه وجوه روحی و جسمی خود در مقابل خدا حاضر میشود.
میخواهم بگویم تیر را از پای علی در نماز بیرون کشیدند چون علی با تک تک سلولهای بدنش در نماز حاضر است و تمامی ذرات وجودش، غرق در ارادهی الهی است و نه فقط قلبش. خب همچین جسمی، طبیعی است که انقدر غرق درلذت حضور ارادهی حق باشد که درد تیر را حس نکند. اینها البته تخمین من نیست؛ فکر کنم پیامبر هم همین را به علی میگفت، وقتی فرمود:
و الایمان مخالط لحمک و دمک
ایمان با گوشت و خونت ترکیب شده ...
🆔 @msnote
گمانه هایی درباره دعای «یا من ارجوه»
[این متن قبلا اینجا به اشتراک گذاشته شده]
درست است که اعمال زیادی برای ماه رجب وارد شده، ولی ما بیشتر با «یا من أرجوه» انس گرفتهایم و به عطر عطا و احسانی که از این دعا به مشام میرسد، خو کردهایم. با این حال، وسط خواندن آن فقرههایی که فقر ما را فریاد میزد، خوددرگیریهای ذهنم ول نمیکرد که: «حالا قبول! خدا خیلی مهربونه و به کسایی هم که چیزی ازش نمیخوان و حتی قبولش ندارن، عطا میکنه. ولی مگه میشه جمیع خیر الدنیا و جمیع خیر الآخره رو خواست؟! همهی خیرها؟! چه خبره؟ میدونی چقدر خیر و خوبی و اوصاف حمیده و درجات قرب وجود داره؟! واقعا ممکنه که آدم همهی اینها رو بخواد؟! اینهمه رو صاحب بشه؟!» آن اولها بیخیال این سوال میشدم و خودم را به تضرع زیبایی که در آخر دعا تعبیه شده بود، مشغول میکردم و دست به محاسن میشدم.
بعدها «جامعهی کبیره» بود که به کمکم آمد. آنجا که حضرت هادی داشت رابطهی پدران و پسرانش را با «خیر» توضیح میداد: «إن ذُکِر الخیر کنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه* اگر یادی از خیر و خوبی به میان آید، شما اول و ریشه و شاخه و سرچشمه و جایگاه و پایان آن هستید.» انگار کلماتِ این زیارت، انگشت اشارهشان را به سمت شما گرفته بودند تا معلوم شود «جمیع خیر دنیا و آخرت» در کجا جمع شده. حقش هم همین است که این همه کثرت به وحدت برسد اما نه در ذهن و انتزاع ما؛ که در واقعیت و عینیت. یعنی نظم و نظام حکم میکند که همهی خوبیها به یک محور و یک نقطهی واحد بازگردند...
ما هر روزِ ماه رجب و هر روزِ هر ماهِ دیگری، باید شما را بخواهیم که «جمیع خیر» هستید و مظهر ارادهی خدا. اما ارادهی خدا در یک فضای رها و بیبلا جاری نمیشود، چون ائمّهی کفر و سران نفاق هم ارادهی خودشان را در این عالَم جریان دادهاند و میلیاردها انسان و دهها امّت را دور خودشان جمع کردهاند و «جمیع شر الدنیا و الآخره» را حول یک محور، به وحدت رساندهاند. به همین خاطر، برنامهی اصلیِ «دعائم الاخیار» این است که به «محور شرارت» ضربه بزنند؛ یعنی موج خیری که از دریای وجود شما بر میخیزد، کاری ندارد جز اینکه هر چند وقت یکبار، اردوگاه الحاد و التقاط را یک قدم عقب براند تا دستگاه ایمان یک گام به جلو بردارد و مومنین بزرگتر و بالغتر شوند. این وسط، هر کس خودش را در مسیر این موج قرار بدهد، در حمله به «مراکز تولیدِ شرور» با شما همراه شده و رنگِ «جمیع خیر» گرفته. بنا به: « خیرک مبذول للطالبین» که در دعاهای ماه رجب آمده، کسانی به این مقام میرسند که طالبِ شما باشند و نترسند و بخواهند که در این درگیری سهمی داشته باشند و بلا و مصیبتهای آن را به جان بخرند.
ولی ما که طالب نبودهایم، باید فکر کنیم به همهی رجبها و شعبانها و رمضانهایی که هدر دادهایم و تمام ادعیهی این ماهها که حفظشان بودهایم اما حیفشان کردهایم و به شب قدری که نزدیک است؛ شبی که شما در آن، دست اهل طلب را میگیرید...
#جمعه-ناک
پی نوشت:
«جاهلیّتِ امروز، در روح و معنا، همان جاهلیّت دوران پیغمبر است؛ البتّه با ابزارهای جدید، با شاکلهی جدید، با تدابیر جدید. این [وضعیّت] یک وظیفهای را بر عهدهی همهی مسلمانها و بر همهی امّت اسلامی مسلّم میکند و متحتّم میکند؛ وظیفه وظیفهی مقابله است... و این حرکت امّت اسلامی... با تشکیل نظام جمهوری اسلامی در دنیا آغاز شده است ... نصرت اسلام و نصرت مسلمین در نهایت قطعی است، منتها ما وظیفهای داریم... هرکدام به وظیفهی خودشان عمل کردند، پیش خدای متعال مأجورند، عمل هم نکنند «فَسَوفَ یَأتِی اللهُ بِقَومٍ یُحِبُّهُم وَ یُحِبُّونَه»، بار خدا زمین نخواهد ماند، این راه ادامه پیدا خواهد کرد. امیدواریم انشاءالله ما جزو کسانی باشیم که این بار را هرگز بر زمین نگذاریم.» سید علی خامنهای 16/2/1395
@msnote
آدم است دیگر؛ هوس میکند. مثلا هوس میکند با اینکه هنوز چند روز به ماه عزیز شعبان باقی مانده، برود سراغ مناجات شعبانیه و هی خدا را قسم بدهد: «بک علیک الا الحقتنی بمحل اهل طاعتک و المثوی الصالح من مرضاتک... به خودت قسم که [چیزی نمیخواهم] الا اینکه مرا به جایگاه اهل طاعتت ملحق کنی» و بعد شباهتی احساس کند بین این عبارت با عبارتی که همین امروز صبح اواخرِ «زیارت حضرت زهرا در روز یکشنبه» خوانده: «و انا اسئلک ان کنتُ صدّقتکِ الا الحقتِنی بتصدیقی لهما... و من از شما درخواست میکنم ـ حالا که شما را تصدیق کردم ـ الا اینکه مرا به پیامبر و امیرالمومنین ملحق کنی» و بعد برود به فکر اینکه انگار کسی که واسطه میشود تا ما در مناجات شعبانیه جرات کنیم و بخواهیم که به جایگاه اهل اطاعت ـ که حقیقتش را فقط پیامبر و امیرالمومنین دانستهاند و توانستهاند ـ ملحق شویم، حضرت مادر است که بیشترین دلسوزی را برای بچهشیعهها دارد و اصلا در ماه شعبان که ماه نبیاکرم است خیلی طبیعی است که مناجات شعبانیه هم از نور فاطمه منوّر شود؛ فاطمهای که جگرگوشه و دلگرمی و پارهی تن پیامبر است «بضعه لحمه و فلذه کبده و صمیم قلبه».
خدا جز لذت و بهجت و نعمت برای مخلوقش نخواسته و عزیزترین مخلوقش هم کسی جز محمد و علی نیست و آنها که بیشترین لذت و بهجت را میخواهند نباید آرزویی داشته باشند جز همسایگیِ نبی و وصیّ در خانههای بهشتی و ملحقشدن به محل اهل اطاعت در دنیا و سپس در آخرت آنهم به وساطت و شفاعتِ حضرت مادر؛ فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی. البته این آرزوها برای الواط و اراذلی مثل من بیشتر به مسخرهبازی شبیه است؛ ولی چه کنم؟ آدم است دیگر؛ هوس میکند.
#شعبانیه
🆔 @msnote
سه حرف اصلی / همخانوادهها
انگار انقلاب علمیِ حضرت صادق و پدرش، کارد را به استخوان خلیفه رسانده بود. چون برای اولین بار بود که دستگاه حاکم دستور داده بود امامِ بعدی در همان ابتدای امامتش، شناسایی شود تا سرش را به دربارِ «منصور دوانیقی» ببرند. بعد از شهادت امام ششم، جاسوسها در مدینه به ایندر و آندر میزدند تا کسی را پیدا کنند که شیعیان به دور او جمع شدهاند. بخاطر همین، حتی بزرگانی مثل «مومنالطاق» و «هشام بن سالم» هم در کوچههای شهر پیامبر، سرگردان بودند و گریه میکردند و با خودشان میگفتند: «معتزلی شویم یا زیدی یا به سوی مرجئه برویم یا به مرام قدریه ایمان بیاوریم؟!». تا پیرمردی دستشان را گرفت و به خانهای برد که صاحبش بدون مقدمه فرمود: «به سوی من بیایید؛ نه به سوی مرجئه و قدریه و زیدیه و معتزله...» و بعد از آنکه قلب هشام بن سالم را پر از یقین کرد، دستور داد: «به هر کسی که خبر امامت مرا دادی، از او پیمان بگیر که آن را فاش نکند و الا ذبح در کار خواهد بود» و به گردنش اشاره کرد.
انگار شیعه بعد از سالها داشت سر بلند میکرد و دربار عباسی، به خوبی این خطر را فهمیده بود. و الا چرا از همان ابتدا باید به دنبال وصیّ حضرت صادق باشند تا گردنش را بزنند و چرا خبر امامت موسیبنجعفر باید مثل یک راز باقی بماند؟ حتی وقتی آن نصرانی برای رسیدن به حقیقت، محضر «اباابراهیم» را انتخاب کرد، به او گفتند: «شکل و شمایل مسیحیان را حفظ کن و با همان حال، موسیبنجعفر را جستجو کن؛ چون والی مدینه بر او سخت میگیرد و خلیفه از والی مدینه نیز سختگیرتر است.» با همهی این فشارهای بیسابقه، معرکهی درگیری با «منصور» و «هادی» و «مهدی» و «هارونِ» عباسی را طوری مدیریت کرد که گسترش شیعه، چنین گزارشهای تاریخی عجیبی را رقم زد: «هفتاد هزار دینار طلا از وجوهات، تنها در دست یکی از وکلای حضرت کاظم باقی مانده بود» و یکی از بدگوییهایی که از موسیبن جعفر در دربار هارون پیچید، این بود: «دو خلیفه هستند که برایشان خراج برده میشود: هارون رشید و موسی بن جعفر.»
اما من فکر میکنم امام قصد نداشت قیام کند چون شیعه هنوز پایی نداشت تا در کنارش بایستد. نشان به آن نشان که وقتی برای اولین بار، رهبر شیعه را به زندان بردند و چهار سالِ تمام او را بین زندانبانهای بصره و بغداد دست به دست کردند، خبری از شیعیان نبود؛ همانها که کرور کرور خمس مالشان را میفرستادند اما بلد نبودند یا نمیتوانستند جانشان را چطور فدا کنند تا حقّ اولیهای مثل حق زندگی آزاد، به امامشان بازگردانده شود. شاید به همین خاطر بود که وقتی داشتند موسیبنجعفر را از مدینه خارج میکردند تا به اسارت ببرند، وصیت ویژهای از او نقل نشده غیر از اینکه از فرزندش علی خواست تا زمانی که خبر مرگ او را بشنود، هر شب پشت درب خانهی پدرش بخوابد. همسران و دختران حضرت کاظم هم، تا چهار سال هر شب در راهروی پشت درب خانه ـ که به آن «دهلیز» میگویند ـ جای خواب علیبنموسی را پهن میکردند.
کسی چه میداند؟ لابد از شأن خاندانی به بزرگیِ خانوادهی موسیبنجعفر، دور است که شبها بدون مردی که از آنها حفاظت کند، بخوابند... حالا شما راه کربلا تا کوفه و کوفه تا شام را به رخِ من نکشید. آن یک استثناء وحشتناک بود و قرار نیست که هر چه برای زینب کبری رقم خورد، برای فاطمهی معصومه هم اتفاق بیفتد! ولی خب؛ قبول میکنم که شباهتهایی هم وجود دارد. مثل آن «سه حرف اصلیِ» شوم که هم در روضههای حضرت کاظم پیدا میشود و هم در مصیبتهای حسین. مثلا در وصف امام هفتم گفتهاند: «ذی الساق المرضوض بحلق القیود* » یعنی ساق مبارکش با حلقههای زنجیر زندان، کوبیده و خُرد شده بود. چند ده سال قبل هم، یکی از همخانوادههایِ «المرضوض» این دفعه به شکل یک فعل ماضی، در قصر ابن زیاد استفاده شده بود: نحن *رضضنا الصدر بعد الظَهر...* ما با اسب، سینه را بعد از پُشت، خُرد کردیم....
ر... ض.... ض.... همان سه حرف اصلی است که همخانوادههایش برای یک خانواده به کاربرده شده تا همهشان را بکوبند و خُرد کنند ...
🆔: @msnote
البراهین الواضحات
ما که نه
ولی
ابهامها و اجمالها
تردیدها و تحیّرها
دوراهیها و سرگشتگیها
منتظرت هستند
حتی فلسفهها و منطقها
و برهانها و استدلالها
ـ این پرطمطراقهای وامانده و درمانده ـ
گوشهای نشستهاند تا
بیایی و از ضلالت نجاتشان دهی
یابن البراهین الواضحات الباهرات
ای فرزند ِ برهانهای واضح و روشن
#جمعه_ناک
🆔 @msnote
نیمهی پنهان شدهی #مبعث
یا
مرثیهای برای جسارت ِ جنگ و جُربزهی جهاد
میگویند نبیّ اکرم بعد از هجرت و در طول ده سال، فرماندهی «بیست و شش جنگ» بوده. میتوانید بیست و شش را تقسیم بر ده تا دوازده ماه بکنید تا معلوم شود کارزار در حکومت پیامبر، بطور متوسط هر چند ماه یکبار برپا میشده. تازه همهی اینها غیر از «سی و چند جنگ»ی است که پیامبر در آن حضور نداشته و بجای خودش، اصحاب را به فرماندهی ِ سپاه گماشته. حالا فرض میکنیم همهی این گزارشهای تاریخی مشکوک و حتی جعلی هستند و این آمار از غزوهها و سریّهها سر ِ کاری است! دیگر در رخ دادن ِ جنگهایی مثل «بدر، احد، بنی مصطلق، خندق، بنی قریظه، خیبر، طائف و حنین» که نمیشود تردید کرد. یعنی در حدّاقلیترین حالت و بدبینانهترین نگاه به صداقت مورّخان، حکومت نبوی هر سال یکبار درگیر جنگ با کفّار بوده؛ در حالیکه جنگ، بحرانیترین وضعیت و پرهزینهترین موقعیت برای یک نظام سیاسی است.
این همان پیامبری است که: «قطع رحم الکفر فی اعزاز دینک و لبس ثوب البلوی فی مجاهده اعدائک » [در راه عزت دین، زادگاه و ریشه و رحِم ِ کفر را از جا کند و برای جهاد با دشمنان خدا جامهی بلا بر تن کرد] همان که در قرآنش نوشته شده: «فاضربوا فوق الأعناق و اضربوا منهم کل بنان» [فراز ِ گردنها را بزنید و همهی سرانگشتان را قلم کنید]
همان رسولی است که پسرعمویش و وصیّاش «قد وتر فیه صنادید العرب و قتل ابطالهم و ناوش ذؤبانهم» [خون ِ صنادید عرب را بر زمین ریخت و پهلوانان جاهلیت را کشت و با گرگصفتان ِ آنها در افتاد] همان یلی که «هزم جیوش الشرک بإذنک و أباد عساکر الکفر بأمرک» [ارتشهای شرک را به اذن خدا شکست داد و لشگریان کفر را به دستور خدا نابود کرد]
به خاطر همهی اینها و به خاطر خیلی واقعیتهای دیگر، هیچوقت کسانی که بصورت مطلق میگویند «جنگ بد است» را درک نمیکنم. حالا اگر این حرف را به جانیان حرفهای ِ صاحب دنیا بگویند قبول؛ ولی به مومنین چرا؟ مگر راه دیگری برای منکوب کردن ِ «هوا پرستی ِ دسته جمعی» سراغ دارند؟! وسیلهی بهتری برای پاک کردن ِ دنیایی که پر از کثافت و لجن شده، میشناسند؟! در این دهکدهی جهانی، کدخدامنشان ِ فرو رفته در تاریکیهای الحاد را جز به زور میتوان متوقف کرد؟! میتوانند زمانی را مشخص کنند که در آن، کسانی که دارند اموال و اختیارات و نوامیس و نفوس را در مقیاس جهانی میبلعند، سیر شوند؟!
البته تقصیر خودشان نیست. تقصیر دینداری ِ انتزاعی ِ گل و بلبل نشانی است که نمیتواند عمق ِ شهوت پرستی و غلظت ِ مستی در میان ائمّهی کفر را برایشان ترسیم کند و وصف کفر را به کسانی محدود کرده که واجب الوجود را در ذهن خود تصدیق نکردهاند! اما کافر همانی است که برای رسیدن به امیالش دستگاه درست کرده و جامعه پرداخته و فدایی تربیت کرده و دودمان رقبا را بر باد داده و به دستگاه خدا و انبیائش حملهور شده و تیزی ِ تیغش همیشه دارد گردن ِ آخرتگرایان را میدرد و شب و روز مشغول حیله و نقشه برای نابود کردن جامعهی ایمانی است؛ که در توصیف همین اوباش فرمود: «بل مکر الیل و النهار اذ تأمروننا أن نکفر بالله وحده و نجعل له انداداً».
پس وای از تفقّهی که «مجامله با دشمنان» را تجویز میکند و امان از اجتهادی که با سکوت نسبت به تعیین مصادیق عینی برای کفر ِ امروز، عملاً آیات کفرستیز ِ قرآن را به تعطیلی و لغویّت میکشاند. فغان از ایمانی که مواجههای با کفر و نفاق ندارد وآنها را به چالش نمیکشد، اف بر تدیّنی که به همزیستی مسالمتآمیز با اغیار خو کرده و داد از سیاستی که به تعامل سازنده با کفّار حربی افتخار میکند.
و آه از مبعث؛ مبعثی که باید روز ِ بعث و برانگیختگی باشد؛ بیداد از فاصلهی بین «مبعث ِ او» تا «انبعاث ِ ما».
نالههایی بود از سر عصبانیت و اندوه و خشم و حزنی که اختصار را فدای تطویل و پردهپوشی را قربانی ِ صراحت کرد.
🆔 @msnote
*ضمیمهشدنِ یک نامه به شش روایت*
یک.«تو هم این نوری را که مشرق و مغرب را پر کرده میبینی؟ تو هم میبینی کاخهای سرزمین فارس و قصرهای امپراطوری روم را؟»
چشمهای روشن«آمنه»، طوری نورانی شده بود که همسر ابوطالب را ـکه برای کمک به ولادت محمّد آمده بودـ از جا کَند و به نزد شوهرش فرستاد و چند لحظه بعد،فاطمهی بنت اسد داشت با شگفتی همین چیزهایی را برای ابوطالب تعریف میکرد که آمنه دیده بود و از تولدِ مردی دم میزد که تاریخ را در مینوردد و پایههای کفر را خُرد میکند و قدرتهای ملحد را به زمین گرم میکوبد.
دو.مرد عرب با اینکه داشت با عباس بن عبدالمطلب معامله میکرد،نمیتوانست چشم از مردو زن ونوجوانی که روبه کعبه خم میشدند و بعدبه خاک میافتادند،بردارد و صدایش درآمد«این دیگر کیست و این دیگر چه دینی است؟»و عموی پیامبر دروضعیتی که هنوز دعوت برادرزادهاش علنی نشده بود،دردو جمله، دین پسرعمویش را معرفی کرد«این محمدبنعبدالله است.میپندارد خدا او را فرستاده و گمان میکند که گنجها و خزائن کسری وقیصر براو گشوده خواهد شد»
سه.دیگر«انذز عشیرتک الاقربین» نازل شده و باید بزرگان قریش را جمع میکرد تا نهضتش را برای اولین بار علنی کند«من شما را به دو کلمه؛ توحیدخدا ونبوت خودم دعوت میکنم که اگر بپذیرید،فرمانروایان زمین خواهید شد و امّتهای عرب و عجم فرمانبرداریِ شما را خواهند کرد»
چهار.سکوت شبهنگامِ«عقبه»را فقط صدای محمدو بزرگان مدینه میشکست و کاربه جایی رسیده بودکه نمایندگان اوس و خزرج داشتند همه شروط محمد رامیپذیرفتند.همانجا بود که عباس بن نضله ازجایش بلند شد و با صدایی آرام ـطوری که کسی نشنود و خبر این ملاقات پنهانی به اهل مکه نرسدـگفت:ای گروه اوس و خزرج!میفهمید که دارید چه میکنید؟ پیمانی که بامحمد میبندید معنایی ندارد جز اینکه با فرمانروایان تمام جهان بجنگید.بزرگان مدینه هم به او پرخاش کردند:تو را چه به صحبتکردن؟جان ما به جان توست یا رسولالله؛هر شرطی که میخواهی بگذار!
پنج.اتحادبتپرستان و یهودیان،دورتادور مدینه را به بند کشیده بود و مسلمانان هم مجبور شده بودند خندق بکَنند.اما آن سنگ بزرگ، سد راه خندق شده بود وهمه میدانستند که مثل همیشه اعجاز محمد است که راه راباز میکند. پیامبر تیشه را از سلمان گرفت و ضربه میزد و سنگ خُرد میشد و میگفت«با این ضربتم، گنجهای کسری و قیصر بر [امّت]من گشوده شد» «بعضیها»هم اورا مسخره میکردند و میگفتند«بخاطر محاصره حتی جرأت نداریم برای قضای حاجت از جایمان تکان بخوریم و آنوقت این مرد وعدهی فتح امپراطوری ایران و روم را میدهد»
شش.وضع سپاه مسلمین طوری بود که تنش به لرزه افتاده بود و میخواست خودش به نقطه درگیری برود؛هم در جنگ با روم و هم در جنگ با ایران.اما علی میدانست که هدف پیامبر با تدبیر خلیفه پیش نمیرود.آرمان نبیّ را فقط وصیّ میدانست که چطور باید محقق شود وخطبه خواند«اگر خودت به جنگ بروی و کشته شوی، رشته تسبیح خواهد گسست و دشمن جسورتر خواهد شد و...» و با تدبیر پسر ابوطالب و در مقابل چشم همانهایی که پیامبر را مسخره میکردند،کاخهای مدائن و شام فتح شد
هفت.«بعثت رسول خدا برای این است که... مردم بتوانند با قدرتهای بزرگ مقابله کنند...» و «هیهات که خمینی، دربرابر تجاوز دیوسیرتان و مشرکان و کافران به حریم قرآن کریم و عترت رسول خدا و امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و پیروان ابراهیم حنیف ساکت و آرام بماند و یا نظارهگر صحنههای ذلت و حقارت مسلمانان باشد.من خون و جان ناقابل خویش را برای ادای واجب حق و فریضه دفاع از مسلمانان آماده نمودهام و درانتظار فوز عظیم شهادتم.قدرتهاو ابرقدرتها و نوکران آنان مطمئن باشندکه اگر خمینی یکهوتنها هم بماند به راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرک و بتپرستی است،ادامه میدهد و به یاری خدا درکنار بسیجیان جهان اسلام،این پابرهنههای مغضوب دیکتاتورها،خواب راحت رااز دیدگان جهانخواران و سرسپردگانی که به ستم و ظلم خویشتن اصرار مینمایند سلب خواهد کرد.» صحیفه امام ج20 ص 318
ـ تقدیم به جمهوری اسلامیِ عزیزتر از جان که وقتی دولتهای اهلتسنن و امپراطوری عثمانی پس از هزارسال مقابله با کفر و شرک،بالاخره پرچم دفاع از اسلام را کنار گذاشتند،علَمِ حفاظت از امت اسلامی در برابر بتپرستی جدید و جاهلیت مدرن را برافراشت و با شجاعت نواب عام حضرت ولیعصر،آرمانهای بعثت در شکستن هیمنهی ابرقدرتهای مادی را زنده کرد و امروز بخش عظیمی از«معادلات سیاسی»و روابط قدرت جهانی را به نفع امتِ پیامبراکرم به همریخته است و در ادامه لاجرم به این نتیجه خواهد رسید که ناکارآمدیها و ناهنجاریهای امروزش تنها با ادامه این راه یعنی شکستنِ«معادلات فرهنگی و اقتصادیِ»کفار ممکن خواهد شد پس کارزارهای جدیدی درپیش است...
@msnote