همان اوائل سورهی اسراء است که خدا تصمیم گرفته حسابی بندهاش را نوازش کند و طنین نام «نوح» را در فضای تاریخ بپراکند. همهی انسانها را صدا میزند که: آهای نسل و ذریهی کسانی که با نوح سوار کشتی شدند! نوح بندهی شکرگزاری بود. «ذریه من حملنا مع نوح انه کان عبدا شکورا».
بعد حضرت باقر برایمان توضیح داده که خدا چرا همچین مهربانی ویژهای را برای اولین پیامبر اولواالعزم تدارک دیده: نوح بخاطر این «عبد شکور» نامیده شد که هر صبح و هر شب، سه بار اینطور خدا را شکر میگفته: اللهم إني أشهدك أنه ما أمسى و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك، وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها عليّ حتى ترضى و بعد الرضا.
اگر به من ِ فرومایهی عافیتطلب ِ فراری از مبارزه باشد، اولین تصوری که در ذهنم میآید این است: نوح عبا بر صورت میانداخته و گوشه میگرفته و تند تند این ذکر را تکرار میکرده و شکر خدا را میگفته. اما آدم که نباید به نفهمی خودش اکتفا کند و یادش برود که هر روز، قبل و بعد از این ذکر چه بر سر نوح میآوردهاند.
حتی تصورش را هم نمیشود کرد که نوح چه جرأت و یقینی داشته که وسط صحرا و در مقابل قوم کافرش، داشته کشتی میساخته؛ چه برسد به اینکه بداند هر وقت بزرگان قوم از کنارش رد میشدند، مسخرهاش میکردند «و یصنع الفلک و کلما مر علیه ملا من قومه سخروا منه» و کسی را که بزرگان مسخرهاش کنند، حقیرترین افراد جامعه هم به خودشان جرات میدهند که تحقیرش کنند. بعد نوح ِ خدا را به فحش میکشیدهاند و میگفتند دیوانه است و به شدت زجرش میدادهاند: «و قالوا مجنون و ازدجر»؛ طوری که وقتی کمک خدا میرسد، خود خدا با آن عظمتش میگوید نوح را از کرب عظیم نجات دادیم «فنجیناه و اهله من الکرب العظیم».
اما قضیه به همین جا ختم نمیشود؛ مخصوصا وقتی زحمات شیخ صدوق در کمالالدین را بخوانیم به نقل از امام صادق: «در سیصدمین سال نبوّت نوح، کار به جایی رسید که نوح را کتک میزدند و خون از گوش مبارکش جاری میشد و از شدت ضرب و جرح، تا سه روز بیهوش بود. بعد از سیصد سال تحمل، وقتی خواست دعا کند تا عذاب نازل شود، سه فرشته از آسمان هفتم نازل شدند و گفتند: خواستهای داریم یا نبیالله! این اولین خشم خدا بر اهل زمین است؛ پس دعایت را به تاخیر بینداز. نوح دست از دعا برداشت و و قوم نوح سیصد سال دیگر همان کارها را ادامه دادند...»
نوح کتک میخورده و فحش میشنیده و تحقیر میشده و سیصدسال سیصدسال به کفار مهلت میداده و باز، صبحها سه بار و شبها سه بار میگفته: اللهم إني أشهدك أنه ما أمسى و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك، وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها عليّ حتى ترضى و بعد الرضا.
ـ این شبها فکر میکنم به مصیبتی که اعظم از مصائب تمام انبیاست و به #زینب ؛ وقتی که سر بلند کرد و به کوفیها نگاهی حیدری انداخت و در اول خطبهاش گفت: الحمدلله... و وقتی از سجدهی رکعت دومش برمیخاست و سرش را پایین میانداخت و با صدایی گرفته، ذکر تشهد میگفت: الحمدلله ... و شکایت میکنم از ناتوانی و بیچارگی ِ کلمهای مثل «شکور» که به شکل حقارتآمیزی میخواهد حال زینب را در برابر خدایش برایمان حکایت کند ...
🆔: @msnote
شکایت از شکور
همان اوائل سورهی اسراء است که خدا تصمیم گرفته حسابی بندهاش را نوازش کند و طنین نام «نوح» را در فضای تاریخ بپراکند. همهی انسانها را صدا میزند که: آهای نسل و ذریهی کسانی که با نوح سوار کشتی شدند! نوح بندهی شکرگزاری بود. «ذریه من حملنا مع نوح انه کان عبدا شکورا».
بعد حضرت باقر برایمان توضیح داده که خدا چرا همچین مهربانی ویژهای را برای اولین پیامبر اولواالعزم تدارک دیده: نوح بخاطر این «عبد شکور» نامیده شد که هر صبح و هر شب، سه بار اینطور خدا را شکر میگفته: اللهم إني أشهدك أنه ما أمسى و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك، وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها عليّ حتى ترضى و بعد الرضا.
اگر به من ِ فرومایهی عافیتطلب ِ فراری از مبارزه باشد، اولین تصوری که در ذهنم میآید این است: نوح عبا بر صورت میانداخته و گوشه میگرفته و تند تند این ذکر را تکرار میکرده و شکر خدا را میگفته. اما آدم که نباید به نفهمی خودش اکتفا کند و یادش برود که هر روز، قبل و بعد از این ذکر چه بر سر نوح میآوردهاند.
حتی تصورش را هم نمیشود کرد که نوح چه جرأت و یقینی داشته که وسط صحرا و در مقابل قوم کافرش، داشته کشتی میساخته؛ چه برسد به اینکه بداند هر وقت بزرگان قوم از کنارش رد میشدند، مسخرهاش میکردند «و یصنع الفلک و کلما مر علیه ملا من قومه سخروا منه» و کسی را که بزرگان مسخرهاش کنند، حقیرترین افراد جامعه هم به خودشان جرات میدهند که تحقیرش کنند. بعد نوح ِ خدا را به فحش میکشیدهاند و میگفتند دیوانه است و به شدت زجرش میدادهاند: «و قالوا مجنون و ازدجر»؛ طوری که وقتی نصرت الهی میرسد، خود خدا با همهی عظمتش میگوید نوح را از کرب عظیم نجات دادیم «فنجیناه و اهله من الکرب العظیم».
اما قضیه به همین جا ختم نمیشود؛ مخصوصا وقتی زحمات شیخ صدوق در «کمالالدین» را بخوانیم که حال نوح را از زبان حضرت صادق نقل کرده: «در سیصدمین سال نبوّت نوح، کار به جایی رسید که نوح را کتک میزدند و خون از گوش مبارکش جاری میشد و از شدت ضرب و جرح، تا سه روز بیهوش بود. بعد از سیصد سال تحمل، وقتی خواست دعا کند تا عذاب نازل شود، سه فرشته از آسمان هفتم نازل شدند و گفتند: خواستهای داریم یا نبیالله! این اولین خشم خدا بر اهل زمین است؛ پس دعایت را به تاخیر بینداز. نوح دست از دعا برداشت و و قوم نوح سیصد سال دیگر همان کارها را ادامه دادند...»
نوح کتک میخورده و فحش میشنیده و تحقیر میشده و سیصدسال سیصدسال به کفار مهلت میداده و باز، صبحها سه بار و شبها سه بار میگفته: اللهم إني أشهدك أنه ما أمسى و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك، وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها عليّ حتى ترضى و بعد الرضا.
ـ این شبها فکر میکنم به مصیبتی که اعظم از مصائب تمام انبیاست و به زینب؛ وقتی که سر بلند کرد و به کوفیها نگاهی حیدری انداخت و در اول خطبهاش گفت: الحمدلله... و وقتی از سجدهی رکعت دومش برمیخاست و سرش را پایین میانداخت و با صدایی گرفته، ذکر تشهد میگفت: الحمدلله ... و شکایت میکنم از ناتوانی و بیچارگی ِ کلمهای مثل «شکور» که به شکل حقارتآمیزی میخواهد حال زینب را در برابر خدایش، برایمان حکایت کند ...
پینوشت:
امثال من که هیچ؛ گمان میکنم فقهای عظام شیعه ـ که پرچم توحید را از لا به لای انبوهی از خون و زخم به ما رسانده اند ـ نیز، به گرد پای یک «الحمدلله ِ» #زینب هم نمیرسند ...
@msnote
وفات حضرت زینب سلام الله علیها را تسلیت عرض کرده و التماس دعای خیر داریم
شکایت از شکور
همان اوائل سورهی اسراء است که خدا تصمیم گرفته حسابی بندهاش را نوازش کند و طنین نام «نوح» را در فضای تاریخ بپراکند. همهی انسانها را صدا میزند که: آهای نسل و ذریهی کسانی که با نوح سوار کشتی شدند! نوح بندهی شکرگزاری بود. «ذریه من حملنا مع نوح انه کان عبدا شکورا».
بعد حضرت باقر برایمان توضیح داده که خدا چرا همچین مهربانی ویژهای را برای اولین پیامبر اولواالعزم تدارک دیده: نوح بخاطر این «عبد شکور» نامیده شد که هر صبح و هر شب، سه بار اینطور خدا را شکر میگفته: اللهم إني أشهدك أنه ما أمسى و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك، وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها عليّ حتى ترضى و بعد الرضا.
اگر به من ِ فرومایهی عافیتطلب ِ فراری از مبارزه باشد، اولین تصوری که در ذهنم میآید این است: نوح عبا بر صورت میانداخته و گوشه میگرفته و تند تند این ذکر را تکرار میکرده و شکر خدا را میگفته. اما آدم که نباید به نفهمی خودش اکتفا کند و یادش برود که هر روز، قبل و بعد از این ذکر چه بر سر نوح میآوردهاند.
حتی تصورش را هم نمیشود کرد که نوح چه جرأت و یقینی داشته که وسط صحرا و در مقابل قوم کافرش، داشته کشتی میساخته؛ چه برسد به اینکه بداند هر وقت بزرگان قوم از کنارش رد میشدند، مسخرهاش میکردند «و یصنع الفلک و کلما مر علیه ملا من قومه سخروا منه» و کسی را که بزرگان مسخرهاش کنند، حقیرترین افراد جامعه هم به خودشان جرات میدهند که تحقیرش کنند. بعد نوح ِ خدا را به فحش میکشیدهاند و میگفتند دیوانه است و به شدت زجرش میدادهاند: «و قالوا مجنون و ازدجر»؛ طوری که وقتی نصرت الهی میرسد، خود خدا با همهی عظمتش میگوید نوح را از کرب عظیم نجات دادیم «فنجیناه و اهله من الکرب العظیم».
اما قضیه به همین جا ختم نمیشود؛ مخصوصا وقتی زحمات شیخ صدوق در «کمالالدین» را بخوانیم که حال نوح را از زبان حضرت صادق نقل کرده: «در سیصدمین سال نبوّت نوح، کار به جایی رسید که نوح را کتک میزدند و خون از گوش مبارکش جاری میشد و از شدت ضرب و جرح، تا سه روز بیهوش بود. بعد از سیصد سال تحمل، وقتی خواست دعا کند تا عذاب نازل شود، سه فرشته از آسمان هفتم نازل شدند و گفتند: خواستهای داریم یا نبیالله! این اولین خشم خدا بر اهل زمین است؛ پس دعایت را به تاخیر بینداز. نوح دست از دعا برداشت و و قوم نوح سیصد سال دیگر همان کارها را ادامه دادند...»
نوح کتک میخورده و فحش میشنیده و تحقیر میشده و سیصدسال سیصدسال به کفار مهلت میداده و باز، صبحها سه بار و شبها سه بار میگفته: اللهم إني أشهدك أنه ما أمسى و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك، وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها عليّ حتى ترضى و بعد الرضا.
ـ این شبها فکر میکنم به مصیبتی که اعظم از مصائب تمام انبیاست و به #زینب ؛ وقتی که سر بلند کرد و به کوفیها نگاهی حیدری انداخت و در اول خطبهاش گفت: الحمدلله... و وقتی از سجدهی رکعت دومش برمیخاست و سرش را پایین میانداخت و با صدایی گرفته، ذکر تشهد میگفت: الحمدلله ... و شکایت میکنم از ناتوانی و بیچارگی ِ کلمهای مثل «شکور» که به شکل حقارتآمیزی میخواهد حال زینب را در برابر خدایش، برایمان حکایت کند ...
پینوشت:
امثال من که هیچ؛ گمان میکنم فقهای عظام شیعه ـ که پرچم توحید را از لا به لای انبوهی از خون و زخم به ما رسانده اند ـ نیز، به گرد پای یک «الحمدلله ِ» زینب هم نمیرسند ...
@msnote
شکایت از شکور
همان اوائل سورهی اسراء است که خدا تصمیم گرفته حسابی بندهاش را نوازش کند و طنین نام «نوح» را در فضای تاریخ بپراکند. همهی انسانها را صدا میزند که: آهای نسل و ذریهی کسانی که با نوح سوار کشتی شدند! نوح بندهی شکرگزاری بود. «ذریه من حملنا مع نوح انه کان عبدا شکورا».
بعد حضرت باقر برایمان توضیح داده که خدا چرا همچین مهربانی ویژهای را برای اولین پیامبر اولواالعزم تدارک دیده: نوح بخاطر این «عبد شکور» نامیده شد که هر صبح و هر شب، سه بار اینطور خدا را شکر میگفته: اللهم إني أشهدك أنه ما أمسى و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك، وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها عليّ حتى ترضى و بعد الرضا.
اگر به من ِ فرومایهی عافیتطلب ِ فراری از مبارزه باشد، اولین تصوری که در ذهنم میآید این است: نوح عبا بر صورت میانداخته و گوشه میگرفته و تند تند این ذکر را تکرار میکرده و شکر خدا را میگفته. اما آدم که نباید به نفهمی خودش اکتفا کند و یادش برود که هر روز، قبل و بعد از این ذکر چه بر سر نوح میآوردهاند.
حتی تصورش را هم نمیشود کرد که نوح چه جرأت و یقینی داشته که وسط صحرا و در مقابل قوم کافرش، داشته کشتی میساخته؛ چه برسد به اینکه بداند هر وقت بزرگان قوم از کنارش رد میشدند، مسخرهاش میکردند «و یصنع الفلک و کلما مر علیه ملا من قومه سخروا منه» و کسی را که بزرگان مسخرهاش کنند، حقیرترین افراد جامعه هم به خودشان جرات میدهند که تحقیرش کنند. بعد نوح ِ خدا را به فحش میکشیدهاند و میگفتند دیوانه است و به شدت زجرش میدادهاند: «و قالوا مجنون و ازدجر»؛ طوری که وقتی نصرت الهی میرسد، خود خدا با همهی عظمتش میگوید نوح را از کرب عظیم نجات دادیم «فنجیناه و اهله من الکرب العظیم».
اما قضیه به همین جا ختم نمیشود؛ مخصوصا وقتی زحمات شیخ صدوق در «کمالالدین» را بخوانیم که حال نوح را از زبان حضرت صادق نقل کرده: «در سیصدمین سال نبوّت نوح، کار به جایی رسید که نوح را کتک میزدند و خون از گوش مبارکش جاری میشد و از شدت ضرب و جرح، تا سه روز بیهوش بود. بعد از سیصد سال تحمل، وقتی خواست دعا کند تا عذاب نازل شود، سه فرشته از آسمان هفتم نازل شدند و گفتند: خواستهای داریم یا نبیالله! این اولین خشم خدا بر اهل زمین است؛ پس دعایت را به تاخیر بینداز. نوح دست از دعا برداشت و و قوم نوح سیصد سال دیگر همان کارها را ادامه دادند...»
نوح کتک میخورده و فحش میشنیده و تحقیر میشده و سیصدسال سیصدسال به کفار مهلت میداده و باز، صبحها سه بار و شبها سه بار میگفته: اللهم إني أشهدك أنه ما أمسى و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك، وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها عليّ حتى ترضى و بعد الرضا.
ـ این شبها فکر میکنم به مصیبتی که اعظم از مصائب تمام انبیاست و به زینب؛ وقتی که سر بلند کرد و به کوفیها نگاهی حیدری انداخت و در اول خطبهاش گفت: الحمدلله... و وقتی از سجدهی رکعت دومش برمیخاست و سرش را پایین میانداخت و با صدایی گرفته، ذکر تشهد میگفت: الحمدلله ... و شکایت میکنم از ناتوانی و بیچارگی ِ کلمهای مثل «شکور» که به شکل حقارتآمیزی میخواهد حال زینب را در برابر خدایش، برایمان حکایت کند ...
پینوشت:
امثال من که هیچ؛ گمان میکنم فقهای عظام شیعه ـ که پرچم توحید را از لا به لای انبوهی از خون و زخم به ما رسانده اند ـ نیز، به گرد پای یک «الحمدلله ِ» #زینب هم نمیرسند ...
@msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
▪️شکایت از شکور▪️
🏴همان اوائل سورهی اسراء است که خدا تصمیم گرفته حسابی بندهاش را نوازش کند و طنین نام «نوح» را در فضای تاریخ بپراکند. همهی انسانها را صدا میزند که: آهای نسل و ذریهی کسانی که با #نوح سوار کشتی شدند! نوح بندهی شکرگزاری بود. «ذریه من حملنا مع نوح انه کان عبدا شکورا».
بعد حضرت باقر برایمان توضیح داده که خدا چرا همچین مهربانی ویژهای را برای اولین پیامبر اولواالعزم تدارک دیده: نوح بخاطر این «عبد شکور» نامیده شد که هر صبح و هر شب، سه بار اینطور خدا را شکر میگفته: اللهم إني أشهدك أنه ما أمسى و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك، وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها عليّ حتى ترضى و بعد الرضا.
🏴اگر به من ِ فرومایهی عافیتطلب ِ فراری از مبارزه باشد، اولین تصوری که در ذهنم میآید این است: نوح عبا بر صورت میانداخته و گوشه میگرفته و تند تند این ذکر را تکرار میکرده و شکر خدا را میگفته. اما آدم که نباید به نفهمی خودش اکتفا کند و یادش برود که هر روز، قبل و بعد از این ذکر چه بر سر نوح میآوردهاند.
🏴 حتی تصورش را هم نمیشود کرد که نوح چه جرأت و یقینی داشته که وسط صحرا و در مقابل قوم کافرش، داشته کشتی میساخته؛ چه برسد به اینکه بداند هر وقت بزرگان قوم از کنارش رد میشدند، مسخرهاش میکردند «و یصنع الفلک و کلما مر علیه ملا من قومه سخروا منه» و کسی را که بزرگان مسخرهاش کنند، حقیرترین افراد جامعه هم به خودشان جرات میدهند که تحقیرش کنند. بعد نوح ِ خدا را به فحش میکشیدهاند و میگفتند دیوانه است و به شدت زجرش میدادهاند: «و قالوا مجنون و ازدجر»؛ طوری که وقتی نصرت الهی میرسد، خود خدا با همهی عظمتش میگوید نوح را از کرب عظیم نجات دادیم «فنجیناه و اهله من الکرب العظیم».
🏴 اما قضیه به همین جا ختم نمیشود؛ مخصوصا وقتی زحمات شیخ صدوق در «کمالالدین» را بخوانیم که حال نوح را از زبان حضرت صادق نقل کرده: «در سیصدمین سال نبوّت نوح، کار به جایی رسید که نوح را کتک میزدند و خون از گوش مبارکش جاری میشد و از شدت ضرب و جرح، تا سه روز بیهوش بود. بعد از سیصد سال تحمل، وقتی خواست دعا کند تا عذاب نازل شود، سه فرشته از آسمان هفتم نازل شدند و گفتند: خواستهای داریم یا نبیالله! این اولین خشم خدا بر اهل زمین است؛ پس دعایت را به تاخیر بینداز. نوح دست از دعا برداشت و و قوم نوح سیصد سال دیگر همان کارها را ادامه دادند...»
🏴نوح کتک میخورده و فحش میشنیده و تحقیر میشده و سیصدسال سیصدسال به کفار مهلت میداده و باز، صبحها سه بار و شبها سه بار میگفته: اللهم إني أشهدك أنه ما أمسى و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك، وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها عليّ حتى ترضى و بعد الرضا.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴ـ این شبها فکر میکنم به مصیبتی که اعظم از مصائب تمام انبیاست و به زینب؛ وقتی که سر بلند کرد و به کوفیها نگاهی حیدری انداخت و در اول خطبهاش گفت: الحمدلله... و وقتی از سجدهی رکعت دومش برمیخاست و سرش را پایین میانداخت و با صدایی گرفته، ذکر تشهد میگفت: الحمدلله ... و شکایت میکنم از ناتوانی و بیچارگی ِ کلمهای مثل «شکور» که به شکل حقارتآمیزی میخواهد حال #زینب را در برابر خدایش، برایمان حکایت کند ...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
پینوشت:
امثال من که هیچ؛ گمان میکنم فقهای عظام شیعه ـ که پرچم توحید را از لا به لای انبوهی از خون و زخم به ما رسانده اند ـ نیز، به گرد پای یک «الحمدلله ِ» زینب هم نمیرسند ...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شب_یازدهم_محرم
#شام_غریبان
@msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
#سورهی_قیام
آیه دهم: ....
🏴 «معجزهها» بیسر شده بودند و تکهپاره. «انکار» کار خودش را کرده بود و داشت عجزهای مکرّرش در برابر اعجازهای گوناگون را دفن میکرد و روی پیکر آیهها میدوید تا دیگر دیده نشوند و آخرین پرده از پیروزیِ پرقدرت و چیرگیِ بیچون و چرا و غلبهی بیقیدش را به نمایش بگذارد. اما خدا گفته بود: «لأغلبنّ أنا و رسلی... من و فرستادگانم حتماً پیروز میشویم» پس تازه باید تدبیرهای جدیدش را رو میکرد. به تعبیر دقیقتر، وقتش رسیده بود که #زینب معجزاتش را شروع کند و آیههای مردانه به اعجازهای زنانه تبدیل شود.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴 [حتی بعضی از مَردها، وقتی جسد خمینی را _ که دینداری و خداپرستیشان را به او گره زده بودند _ دیدند، جان دادند. جسد نائب عامّی که نه پرچم عصمت بر دوش داشت و نه خون و زخم و جراحت بر تن. پس] خیلی واضح بود: زنی که در اوج تعلق به امام معصومش بود و تجسم توحید و خداپرستی را با صدها زخم بر تنِ بیسرش میدید، باید جان بدهد و قالب تهی کند. اما زینب باید معجزاتش را شروع میکرد و به میدان میآمد تا به جای آنکه بخاطر عاطفهاش جان بدهد، با همان عاطفه جان لشگر دشمن را بگیرد. بخاطر همین، صحنه را هم خودش مدیریت کرد:
▪️_ بحق الله الّا ما مررتم بنا علی مصرع الحسین... شما را به خدا که ما را از کنار قتلگاه حسین بگذرانید...▪️
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴 برای دشمن بهترین موقعیت بود تا بعد از درو کردن سرهای مردان اهلبیت، قلب زنانشان را هم تار و مار کند.... اما خدا گفته بود: «فبُهت الذی کفر»... اما زینب به یقین حسین تکیه زد و کاری کرد که راوی دشمن مبهوت شود و به قسم و آیه بیفتد تا شاید آیندگان، معجزات دختر علی را باور کنند: «به خدا قسم فراموش نمیکنم زینب را که با صدایی غمگین و قلبی آتشین فریاد میزد: وا محمّداه صلّی علیک ملیک السماء هذا حسین بالعراء...» و بعد دوباره قسم خورد: «[زینب این قدر روضه خواند تا] به خدا قسم که همه ی دشمنان را به گریه انداخت»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴 عاطفهی الهی زینب، قلبهای شقیترین اشقیاء را هم ذوب کرد و بیرحمترین جمعیت بشری را به عجز کشاند و مردمی را که بزرگترین جنایت تاریخ را به خشنترین وجه ممکن رقم زدند و تکان نخوردند، به گریه انداخت. زینب داشت اعجاز شمشیر حسین را به اعجاز عاطفهاش تبدیل میکرد و در اعماق تاریکی، نقب میزد و سدّهای ظلمات را میشکست و دلهای فتحنشدنی را به تصرف در میآورد و قرآن را تفسیر میکرد: «ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجاره... و انّ من الحجاره لما یشّقق فیخرج منه الماء بعضی از دلهای سنگ هم هستند که شکاف بر میدارند و ترک میخورند و آب از لابهلای آنها جاری میشود»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
لشگری که به بالاترین هماهنگی جمعی رسیده بود تا از هیچ آیه و معجزهای منفعل نشود، در مقابل معجزه عاطفه نه فقط کم آورده بود که داشت گریه میکرد. وحدت کلمهی اشقیاء به خطر افتاده بود. سکینهخاتون، ضربه بعدی را زد و به خوبی معجزه زینب را تکمیل کرد و پیکر پدرش را به آغوش کشید. ترکیب خطرناکی بود. درست است که عمرسعد مثل نمرود در مقابل کلام ابراهیمی ِ زینب مبهوت شده بود و «فبهت الذی کفر» داشت تکرار میشد، اما بالاخره باید تفاوتش را با نمرودها نشان میداد. اگر نمرود بعد از آن شکست فضاحتبار کلی تدبیر کرد و وقت گذاشت و زحمت کشید تا آن آتش بزرگ را به پا کند، عمرسعد خیلی سریع تدبیر کرد و بلافاصله آتش بزرگتری به راه انداخت تا لشگرش بیشتر از این به هم نریزد و مردانش بیشتر از این مقهور معجزه زینب نشوند: «فاجتمع عدة من الاعراب فجرّوها عنه گروهی از الواط بادیهنشین جمع شدند و کشانکشان او را از جسد حسین جدا کردند»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴 زینب اما با این آتشها کنار نمیکشید؛ که همه آنها را گلستان میکرد. وقتی به کوفه رسید و صدای علی و محتوای خطبههای پدرش در همه جا پیچید، اشکها به قدرت عاطفهاش ایمان آوردند و شهادت دادند که دختر علی دارد «جعلناها... آیه للعالمین» و «ننزّل علیهم آیه من السماء فظلّـت اعناقهم لها خاضعین.... آیهای از آسمان میفرستیم که گردنهایشان در برابر آن خاضع شود» را تفسیر میکند:
«[بعد از خطبه زینب] پیرمردی را ...
@msnote
ادامه👇👇👇👇
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
ادامه ایه دهم #سورهی_قیام
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴 «[بعد از خطبه زینب] پیرمردی را دیدم که کنارم ایستاده بود و از گریه، محاسنش خیس بود و میگفت: فدایتان شوم که پیران شما بهترین پیران و جوانان تان بهترین جوانان و زنان تان بهترین زنانند... که خوار نمیشوند و قد خم نمیکنند و شکستناپذیرند.... لایخزی و لایبزی»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴 تقدیم به شما خانم جان؛ که با معجزهی روضههای تان در کنار گودال، اسلام آوردم. تقدیم به شما که این همه از آیات قرآن را معنا کردید و نمیدانم کدام آیه را از بینشان انتخاب کنم. تقدیم به شما که عاجزم در برابر شما... کی میشود شما را بدون این روضهها تصور کنیم؟ جز در بهشت؟ و جز به امید موقعی که جملات قرآنی ِ بهشتیها را بخوانید: «الحمدلله الذی اذهب عنّا الحزن إن ربنا لغفور شکور».
البته میگویند زبان اهل بهشت، عربی است ولی شاید خضوع در برابر عاطفه شما حساب جداگانهای داشته باشد. مثلا همه علما و شهدا دور شما جمع شوند و به فارسی بخوانند «چادرت را بتکااااان روزی ما را بفِرست» و بعد از یقینی که شما به آنها صله میدهید، مملوّ شوند. کاش آن گوشه کنارها هم به برکت «موذن زاده اردبیلی» ما را هم راه بدهید تا بخوانیم: «غمقهرمانی... زهرانشانی... ای روح با ایمان... جانِم سنه قربان...» و بعد با دیدن عظمت و شوکت شما هی از شوق بمیریم و زنده شویم...
و تقدیم به شهید یک و بیست دقیقهی همهی شبهای جمعه که به لطف شما، مفتخر به افتخار ابدیِ دفاع از حریم شما و سلسلهجنبانی ِ فداییان شما شد...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
#ما_ملت_امام_حسینیم
#زینب
#حضرت_زینب
#قاسم_سلیمانی
#مدافع_حرم
#شام
@msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
▪️تفسیری به روز از «شرک» و «در هم ریختنِ آسمان، زمین، کوهها»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
▪️یک/ کفر و شرک در هر دورهای، رنگ تازهای میگیرد و نیرنگ نویی رو میکند؛ در مقابلش، توحید و خداپرستی هم جلوههای جدیدی به نمایش میگذارد. احتمالاً اباعبدالله روز عاشورا داشت همین را به ما و تاریخ میگفت:
_ «هنگامی که تعدادی از اصحاب حسین کشته شدند، او با دستش بر محاسنش زد و شروع کرد به گفتن این جمله: اشتدّ غضب الله علی الیهود اذ جعلوا له ولداً... خشم خدا بر یهود شدت گرفت آنگاه که ادعا کردند خدا، فرزندی دارد. و بر نصاری، آنگاه که تثلیث و سهگانهپرستی پیشه کردند. و بر مجوس، آنگاه که خورشید و ماه را پرستیدند. [و امروز] خشم خدا شدت گرفته بر قومی که متحد شدند برای کشتن ِ پسرِ دخترِ پیامبرشان.» (لهوف/ص 101)
آن روز، کشتن حسین شده بود عین فرزندتراشی برای خدا؛ شده بود عین کفر و شرک...
▪️دو/ خدا در قرآنش چند بار درباره کسانی که برایش فرزند تراشیدهاند، صحبت کرده. اما یکجا برای آن که عمق فاجعه را نشان بدهد، عکسالعمل طبیعت را در مقابل این ادعای کفرآمیز و شرکآلود توضیح داده:
«تکاد السماوات یتفطّرن منه و تنشقّ الارض و تخرّ الجبال هدّاً أن دعوا للرحمان ولداً... نزدیک است که آسمانها پاره پاره شوند و زمین بشکافد و کوهها در هم بشکنند و فرو بریزند بخاطر اینکه برای خدا ادعای فرزند کردهاند.» (مریم/90)
▪️سه/ میگویند زینب برای زنان کوفه، تفسیر قرآن میگفته ولی من این نقل را در کتاب معتبری ندیدهام. لازم هم نیست؛ وقتی عصر عاشورا همین کار را برای همه مردان و زنان جهان و برای تاریخ انجام داده. وقتی که عینیّت توحید را دید که به زمین افتاده و شرک و کفر به او حملهورند؛ وقتی کشتن حسین شده بود عین فرزندتراشی برای خدا؛ وقتی خشم خدا داشت میوزید، وقتی عکس العمل طبیعت را شهود کرد؛ وقتی....: «هنگامی که حسین از اسبش بر زمین افتاد، زینب از خیمه خارج شد و فریاد زد: لیت السماء اطبقت علی الارض لیت الجبال تدکدکت علی السهل... کاش آسمان بر زمین میافتاد، کاش کوهها تکهتکه میشدند و در دشت میپاشیدند» (لهوف/ص 125)
انگار زینب داشت قرآن را به روز تفسیر میکرد و جریان توحید را به تصویر میکشید...
«ان دعوا للرحمان ولدا» در سوره مریم که نتیجهاش، در هم ریختن آسمان و زمین و کوهها بود، ایستاده بود کنار «اشتد غضب الله علی الیهود اذ جعلوا له ولدا...» و داشت «قومی که متحد شده اند برای کشتن پسر دختر پیامبرشان» را نگاه میکرد و برای زینب زار میزد که از در هم ریختن آسمان و زمین و کوهها روضه میخواند...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
_ تفسیر «شرک امروزین» را روشنتر از همیشه به قلب «نوّاب عامّ»ت بتابان؛ زینب!
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#وفات_حضرت_زینب
#زینب
@msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
کمی دربارهی
«روضههای تصویری»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
ماها وقتی کلماتِ هممعنا را کنار هم میگذاریم و از ترکیبهایی مثل «گریه و زاری»، «دوستی و رفاقت»، «تلاش و کوشش»، «کوتاهی و تقصیر» و... استفاده میکنیم، معمولاً توجهی نداریم به اینکه هر کدام از این کلمهها چه فرق دقیقی با بغلدستیش دارد. بیشتر میخواهیم به جملاتمان رنگ و لعاب بدهیم و لفظ قلم صحبت کنیم و با اغراق و مبالغه و بقیهی صنایع ادبی، طرف مقابل را راحتتر به تسخیر خودمان در بیاوریم. اما شما اینطور نیستید. شما در اوج عقلانیت و احساس، صداقت و جذابیت کلام را با هم همراه کردهاید و در همهی رفتارهایتان، متعادلترین ترکیب از اوصاف حمیده را به نمایش گذاشتهاید.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
مثلاً در دعای #افتتاح ـ که چقدر عزیز است این دعا ـ وقتی میخواهید صلوات بر جدّتان را به ما یاد بدهید، میگویید: «اللهم صل علی محمّد عبدک.... *أفضل و أحسن و أجمل و أکمل و أزکی و أنمی و أطیب و أطهر و أسنی و أکثر* ما صلّیت... علی احد من عبادک» و دَه نوع صلوات را با ده تعبیر جلوی چشممان میگذارید که هر کدام با بغلدستیش خیلی فرق دارد؛ هر چند ما این فرقها را نفهمیم. اما بالاخره شما خدا را اینقدر متنوّع و گوناگون و همهجانبه عبادت کردهاید که رحمت و صلوات خدا بر شما هم باید همینقدر تنوّع و تکثّر و تعدّد داشته باشد.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
چند جای دیگر هم هست که اجداد شما از این کلماتِ متقاربالمعنی استفاده کردهاند. مثلاً وقتی حضرت #سجاد با کاروان اسراء از شام برگشت و در نزدیکی مدینه خیمه زد و مردم برای تسلیت به خدمتش آمدند و میخواست بلایی که بر سر اهلبیت آوردهاند توصیف کند، فرمود: «إنا لله و إنا إلیه راجعون من مصیبه *ماأعظمها و أوجعها و أفجعها و أکظّها و أفظعها و أمرّها و أفدحها* » معلوم است که ردیفشدنِ این کلمات، کلّی معنا به همراه خود دارد و هر کدام از این هفت عبارت باید ناظر به بُعدی از ابعاد مصیبتهای راتبهای باشد که #اباعبدالله و #سیدالساجدین و #زینب کبری و #ابالفضلالعباس و علیبنالحسین و قاسمبنالحسن و ـ همینطور ادامه بدهم؟ ـ متحمّل شدهاند؛ هر چند ما مصائب شما را نفهمیم و هر چقدر «وجع» و «فجع» و «فظع» و «فدح» را با هم مقایسه کنیم، از تفاوت شان سر در نیاوریم.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
البته ما توقع داریم که وقتی شما برگردید، این نفهمیها تمام شود و این روضهها را خودتان برایمان باز کنید. اما روایت شیخ مفید در الارشاد از قول امام باقر نشان میدهد که حتی وقتی شما برگردید، این نفهمیها ادامه دارد. همان روایتی که حضرت باقر دارد حال شما را موقعی که از منبر مسجد کوفه بالا رفتهاید، توصیف میکند: «حتی یأتی المنبر فیخطب فلا یدری الناس ما یقول من البکاء... و به منبر میرود و خطبه میخواند اما از شدّت گریهاش، مردم نمیفهمند که چه میگوید»
بالاخره بغضهایی که صدها سال، صبح و شب روی هم جمع شدهاند به همین راحتی تمام نمیشوند. شاید تا مدّتها باید صبر کنیم تا گریههایتان تمام شود؛ تا بتوانید روضه را در قالب کلمات بریزید. تا آن موقع روضهها شنیدنی نیستند؛ فقط دیدنی هستند. همین که حال و روز شما را ببینیم، برای مُردنمان کافی است... راستی مگر جدّتان نگفت: «روز حسین، پلکهای چشم ما را زخمی کرده است...» جانم به فدای پلکهای زخمیتان که لابد در دوران ظهور روضهی تصویری میخوانند برایمان...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#امام_حسین
#محرم
#جمعه_ناک
سروش splus.ir/msnote
ایتا Eitaa.com/msnote
بله https://ble.im/msnote
تلگرام https://t.me/msnote
•••─━━⊱✦▪️﷽▪️✦⊰━━─•••
▪️شکایت از شکور▪️
🏴همان اوائل سورهی اسراء است که خدا تصمیم گرفته حسابی بندهاش را نوازش کند و طنین نام «نوح» را در فضای تاریخ بپراکند. همهی انسانها را صدا میزند که: آهای نسل و ذریهی کسانی که با #نوح سوار کشتی شدند! نوح بندهی شکرگزاری بود. «ذریه من حملنا مع نوح انه کان عبدا شکورا».
بعد حضرت باقر برایمان توضیح داده که خدا چرا همچین مهربانی ویژهای را برای اولین پیامبر اولواالعزم تدارک دیده: نوح بخاطر این «عبد شکور» نامیده شد که هر صبح و هر شب، سه بار اینطور خدا را شکر میگفته: اللهم إني أشهدك أنه ما أمسى و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك، وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها عليّ حتى ترضى و بعد الرضا.
🏴اگر به من ِ فرومایهی عافیتطلب ِ فراری از مبارزه باشد، اولین تصوری که در ذهنم میآید این است: نوح عبا بر صورت میانداخته و گوشه میگرفته و تند تند این ذکر را تکرار میکرده و شکر خدا را میگفته. اما آدم که نباید به نفهمی خودش اکتفا کند و یادش برود که هر روز، قبل و بعد از این ذکر چه بر سر نوح میآوردهاند.
🏴 حتی تصورش را هم نمیشود کرد که نوح چه جرأت و یقینی داشته که وسط صحرا و در مقابل قوم کافرش، داشته کشتی میساخته؛ چه برسد به اینکه بداند هر وقت بزرگان قوم از کنارش رد میشدند، مسخرهاش میکردند «و یصنع الفلک و کلما مر علیه ملا من قومه سخروا منه» و کسی را که بزرگان مسخرهاش کنند، حقیرترین افراد جامعه هم به خودشان جرات میدهند که تحقیرش کنند. بعد نوح ِ خدا را به فحش میکشیدهاند و میگفتند دیوانه است و به شدت زجرش میدادهاند: «و قالوا مجنون و ازدجر»؛ طوری که وقتی نصرت الهی میرسد، خود خدا با همهی عظمتش میگوید نوح را از کرب عظیم نجات دادیم «فنجیناه و اهله من الکرب العظیم».
🏴 اما قضیه به همین جا ختم نمیشود؛ مخصوصا وقتی زحمات شیخ صدوق در «کمالالدین» را بخوانیم که حال نوح را از زبان حضرت صادق نقل کرده: «در سیصدمین سال نبوّت نوح، کار به جایی رسید که نوح را کتک میزدند و خون از گوش مبارکش جاری میشد و از شدت ضرب و جرح، تا سه روز بیهوش بود. بعد از سیصد سال تحمل، وقتی خواست دعا کند تا عذاب نازل شود، سه فرشته از آسمان هفتم نازل شدند و گفتند: خواستهای داریم یا نبیالله! این اولین خشم خدا بر اهل زمین است؛ پس دعایت را به تاخیر بینداز. نوح دست از دعا برداشت و و قوم نوح سیصد سال دیگر همان کارها را ادامه دادند...»
🏴نوح کتک میخورده و فحش میشنیده و تحقیر میشده و سیصدسال سیصدسال به کفار مهلت میداده و باز، صبحها سه بار و شبها سه بار میگفته: اللهم إني أشهدك أنه ما أمسى و أصبح بي من نعمة أو عافية في دين أو دنيا فمنك، وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها عليّ حتى ترضى و بعد الرضا.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🏴ـ این شبها فکر میکنم به مصیبتی که اعظم از مصائب تمام انبیاست و به زینب؛ وقتی که سر بلند کرد و به کوفیها نگاهی حیدری انداخت و در اول خطبهاش گفت: الحمدلله... و وقتی از سجدهی رکعت دومش برمیخاست و سرش را پایین میانداخت و با صدایی گرفته، ذکر تشهد میگفت: الحمدلله ... و شکایت میکنم از ناتوانی و بیچارگی ِ کلمهای مثل «شکور» که به شکل حقارتآمیزی میخواهد حال #زینب را در برابر خدایش، برایمان حکایت کند ...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
پینوشت:
امثال من که هیچ؛ گمان میکنم فقهای عظام شیعه ـ که پرچم توحید را از لا به لای انبوهی از خون و زخم به ما رسانده اند ـ نیز، به گرد پای یک «الحمدلله ِ» زینب هم نمیرسند ...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#وفات_حضرت_زینب س
#حضرت_زینب س
#ام_المصائب
بله | آیگپ | سروش | تلگرام | ایتا
@msnote
🏴درباره یک تفسیر جان سوز و به روز 🏴
1️⃣ کفر و شرک در هر دورهای، رنگ تازهای میگیرد و نیرنگ نویی رو میکند؛ در مقابلش، توحید و خداپرستی هم جلوههای جدیدی به نمایش میگذارد. احتمالاً اباعبدالله روز عاشورا داشت همین را به ما و تاریخ میگفت:
«هنگامی که تعدادی از اصحاب حسین کشته شدند، او با دستش بر محاسنش زد و شروع کرد به گفتن این جمله: اشتدّ غضب الله علی الیهود اذ جعلوا له ولداً... خشم خدا بر یهود شدت گرفت آنگاه که ادعا کردند خدا، فرزندی دارد. و بر نصاری، آنگاه که تثلیث و سهگانهپرستی پیشه کردند. و بر مجوس، آنگاه که خورشید و ماه را پرستیدند. [و امروز] خشم خدا شدت گرفته بر قومی که متحد شدند برای کشتن ِ پسرِ دخترِ پیامبرشان.» (لهوف/ص 101) آن روز، کشتن حسین شده بود عین فرزندتراشی برای خدا؛ شده بود عین کفر و شرک...
2️⃣ خدا در قرآنش چند بار درباره کسانی که برایش فرزند تراشیدهاند، صحبت کرده. اما یکجا برای آن که عمق فاجعه را نشان بدهد، عکسالعمل طبیعت را در مقابل این ادعای کفرآمیز و شرکآلود توضیح داده: «تکاد السماوات یتفطّرن منه و تنشقّ الارض و تخرّ الجبال هدّاً أن دعوا للرحمان ولداً... نزدیک است که آسمانها پاره پاره شوند و زمین بشکافد و کوهها در هم بشکنند و فرو بریزند بخاطر اینکه برای خدا ادعای فرزند کردهاند.» (مریم/90)
3️⃣میگویند #زینب برای زنان کوفه، تفسیر قرآن میگفته ولی من این نقل را در کتاب معتبری ندیدهام. لازم هم نیست؛ وقتی عصر عاشورا همین کار را برای همه مردان و زنان جهان و برای تاریخ انجام داده. وقتی که عینیّت توحید را دید که به زمین افتاده و شرک و کفر به او حملهورند؛ وقتی کشتن حسین شده بود عین فرزندتراشی برای خدا؛ وقتی خشم خدا داشت میوزید، وقتی عکس العمل طبیعت را شهود کرد؛ وقتی....: «هنگامی که حسین از اسبش بر زمین افتاد، زینب از خیمه خارج شد و فریاد زد: لیت السماء اطبقت علی الارض لیت الجبال تدکدکت علی السهل... کاش آسمان بر زمین میافتاد، کاش کوهها تکهتکه میشدند و در دشت میپاشیدند» (لهوف/ص 125) زینب داشت قرآن را به روز تفسیر میکرد و جریان توحید را به تصویر میکشید...
◀️ «ان دعوا للرحمان ولدا» در سوره مریم که نتیجهاش، در هم ریختن آسمان و زمین و کوهها بود، ایستاده بود کنار «اشتد غضب الله علی الیهود اذ جعلوا له ولدا...» و داشت «قومی که متحد شدهاند برای کشتن پسر دختر پیامبرشان» را نگاه میکرد و برای زینبی اشک می ریخت که از در هم ریختن آسمان و زمین و کوهها حرف می زد...
☑️ تفسیر «شرک امروزین» را روشنتر از همیشه به قلب «نوّاب عامّ»برادرت بتابان؛ زینب!
✍️ #محمدصادق_حیدری
#حضرت_زینب سلام الله علیهم
#وفات_حضرت_زینب سلام الله علیها
@msnote