eitaa logo
مهدویت تا نابودی اسرائیل
1.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
61 فایل
🌷اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید 🍃امام خامنه ای(حفظه الله) نظرات و پیشنهادات @Mtnsrx ارتباط با ادمین جهت تبادل @fzz_135 لینک کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل در ایتا http://eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 ⭕️داستان استثنایی حکمت روزی رسانی خداوند 🍃زن فقیری که خانواده کوچکی داشت با یک برنامه رادیویی تماس گرفت و از خدا درخواست کمک کرد… 🍃مرد بی ایمانی که داشت به این برنامه رادیویی گوش می داد، تصمیم گرفت سر به سر این زن بگذارد. آدرس او را به دست آورد و به منشی اش دستور داد مقدار زیادی مواد خوراکی بخرد و برای زن ببرد. ضمنا به او گفت:  🌀 وقتی آن زن از تو پرسید چه کسی این غذا را فرستاده، بگو کار شیطان است. 🍃وقتی منشی به خانه زن رسید، زن خیلی خوشحال و شکرگزار شد و غذاها را به داخل خانه کوچکش برد. 🍃منشی از او پرسید: ❓نمی خواهی بدانی چه کسی غذا را فرستاده؟ 🍃زن جواب داد: نه، مهم نیست… ✨وقتی خدا امر کند حتی شیطان هم فرمان می برد😁 👉 @mtnsr2 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
در هیاهو های زندگی در یافتم چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت وچه غصه هایی که فقط سپیدی مویم حاصل شد در حالی که غصه ای کودکانه بیش نبود دریافتم کسی هست اگر بخواهد می شود واگر هم نخواهد نمی شود به همین سادگی 👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠پاسخ به یک سوال کلیدی: ❗️ اول درونم را اصلاح کنم تا رفتارم درست بشه؟ یا اول رفتارم را اصلاح کنم تا درونم درست بشه؟ 🔅 نکته ای که صهیونیست‌ها خوب فهمیدند! 👉 @mtnsr2
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 ⭕️ 🍁یک جوان از عالمی پرسيد: من جوان هستم و نمی توانم خود را از نگاه به نامحرم منع كنم، چاره ام چيست؟ 🔶عالم نيز كوزه ای پر از شير به او داد و به او توصيه كرد كه كوزه را سالم به جایی ببرد و هيچ چيز از كوزه بیرون نريزد و از شخصی درخواست كرد او را همراهی كند و اگر شير را ريخت جلوی همه ی مردم او را كتك بزند! 🍃جوان کوزه را سالم به مقصد رساند و چيزی بیرون نريخت. عالم از او پرسيد: سر راهت چند دختر دیدی!؟! 🍁جوان جواب داد: هيچ!؛ فقط به فكر آن بودم كه شير را نريزم كه مبادا در جلوی مردم كتك بخورم و خوار و خفيف شوم. 👌عالم گفت: اين حكايت مؤمنی است كه هميشه خدا را ناظر بر كارهايش می بيند و از روز قيامت و حساب و كتابش که مبادا در منظر مردم خوار و خفیف شود بيم دارد. ‌‌👉 @mtnsr2 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
emamzaman76_112040.mp3
600K
⭕️ملاقات با امام زمان 🍃داستان طلبه ای که آرزوی دیدار با امام زمان(عج) داشت. 🍃 با بیان حجت الاسلام هاشمی نژاد 👉 @mtnsr2
بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند...... هر یوسفی یوسف زهرا نمی شود ✨الهم عجل لولیک الفرج✨ 👉 @mtnsr2
motiey-17.mp3
3.5M
⭕️مناجات با امام زمان 🌷تو دعا خواندی مولا که ما برگردیم 🌷 منتظر ماندی مولا که ما برگردیم 🌷ببین زمین می خواند تو را 🌷زمان می گوید بیا 😔مگر نومیدی ز ما؟ 👉 @mtnsr2
28.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مداحی برادر میرزایی بسیجی امیرکلایی در معراج الشهدای تهران در جوار پیکر مدافع حرم مراسم عصر فردا (شنبه) در حسینیه سیدالشهدا بابل-برگزار میگردد.. 👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱 ⭕️ 🔶قسمت پنجاه ونهم 🔶 یک جوان کم سن و کم تجربه وقتی از محیط گرم وصمیمی خانواده جدا شده وپا به محیط جدیدی به نام پادگان می گذارد و نمی داند در این فضای نا آشنا، خشک و نظامی هر لحظه ممکن است چه اتفاق خوب یا بدی برایش بیفتد، حق دار که نگران و مضطرب باشد من هم همین حال و روز را در ورود به دوران خدمت سربازی داشتم. از قسمت نیروی انسانی برگه ای دستم دادند تا به قسمت فرماندهی رفته و خودم را معرفی کنم. محیط پادگان ، جنگلی بود .از نیروی انسانی تا فرماندهی راه کمی نبود ومن باید با لباس سربازی وکوله بزرگی که روی دوش انداخته بودم این مسافت طولانی را در زمینه پر فرازونشیب با پای پیاده طی می کردم.هم احساس غربت داشتم، هم اضطراب مواجهه با شرایطی جدید به دلم چنگ می انداخت و هم اینکه از بالا وپایین رفتن در تپه های جنگلی پادگان خسته شده بودم . در این حین چشمم به صورت جوان پاسداری افتاد که زیبا ودوست داشتنی بود .نگاه مهربانی داشت و طوری سلام وعلیک کرد که انگار مدتهاست من را می شناسد. اسمم را پرسید و اینکه قرار است کجا بروم. اتاق محل کارش در همان جا بود .من را به دفترش برد وگفت: طی کردن این راه طولانی با کوله ای به این سنگینی سخت وخسته کننده است . کوله ات را گوشه اتاق بگذار وسبک بار به کارت برس . صدای دلنشین و رفتار محبت آمیزش باعث شد یک آن تمام دقدقه ها و اضطرابهایم را فراموش کرده و احساس آرامش کنم انگار خدا در اوج نگرانی وترسی که داشتم، برادری عزیز و با محبت را سر راهم قرار داده بود .به مقر فرماندهی که رفتم ، آنچه که در دلم دعا می کردم به اجابت رسید . به لطف خدا من با دستور فرماندهی به قسمتی منتقل شدم که آن پاسدار جوان مسئولیتش را بر عهده داشت . دیگر از خوشحالی نمیدانستم باید چکار کنم گذراندن خدمت سربازی در کنار عبد صالح خدا ، پادگان را در نظرم بسیار دوست داشتنی و جایگاهی معنوی جلوه میداد. 👉 @mtnsr2 🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
✋سلام..... 🍃با کمی تاخیر دوباره به همراه شهید برونسی مهمون دلهای شهدایی شما هستیم ✨انشاء الله این تاخیر از سر کم توفیقی مون ۶نباشه 🌀یه قسمت دیگه با موضوع دیگر . اینبار با خاطره 👉 @mtnsr2
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ⭕️ حربه یک روز با هم بودیم.خاطره ای از کردستان برام تعریف کرد. می گفت: تو سنندج، سرپرست نگهبانی ایستاده بودم.هوای اطراف را درست و حسابی داشتم. یکدفعه دیدم از روبرو سر و کله یک دختر پیدا شد.داشت راست می آمد طرف من. روسری سرش نبود. وضع افتضاحی داشت.باخودم گفتم: شاید راهش رو بکشه بره. نرفت. قشنگ آمد چند قدمی ام ایستاد. به اش نگاه نمی کردم؛ شش دانگ حواسم جمع بود که دست از پاخطا نکند. با تمام وجود دوست داشتم هر چه زودتر گورش را گم کند. چند لحظه گذشت. هنوز ایستاده بود، از مگس سمج تر! یک آن نگاهش کردم. صورتش غرق آرایش بود. انگار انتظار همین لحظه را می کشید، به ام چشمک زد و بعد هم لبخند! حس کردم رنگ چهره ام کبود شده. دندانهام را به هم فشار دادم. صورتم را برگرداندم.این طرف.غریدم: برو دنبال کارت. نرفت! کارش را بلد بود. یک بار دیگر حرفم را تکرار کردم. باز هم نرفت! این بار سریع گلن گدن را کشیدم. به اش چشم غره رفتم. داد زدم: برو گم شو، وگرنه سوراخ سوراخت می کنم! رنگ از صورتش پرید. یکهو برگشت و پا گذاشت به فرار .... (گروههای ضد انقلاب در کردستان، از راههای مختلفی می خواستند در صف آهنین رزمندگان اسلام نفوذ کنند.از جمله این راهها، یکی همین بود که دختران زیبا را براي رسیدن به مقاصد پلیدشان، این گونه در یوغ می کشیدند) 👉 @mtnsr2 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🎁این حدیث هدیه ما به شما..... دلت نمی‌خواد با ازدواج کنی؟؟😬😳😊 🌷امام صادق (ع) فرمود: سه چيز است كه در هر كس باشد، خداوند او را با حور العين تزويج می كند، بدان گونه كه دلخواه اوست: 💢 فرو خوردن 💢 بر شمشيرها براى خدا 💢 مردى كه بر دست يابد ولى به خاطر خدا آن را رها كند. 📚الخصال / ترجمه جعفرى ؛ ج1 ؛ ص135 ملت چشم دل سیر 😉 بسم الله.... 👉 @mtnsr2 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
⭕️ #قرار_عاشقی 🔷 #شهدارایادکنیدباذکرصلوات 🌷 #شهیدابراهیم_هادی 🌷 #شهیدعبدالصالح_زارع 🌷الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌷 👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم✨ 🌷وَلَا تُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنفُسَهُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّانًا أَثِيمًا 🌷و از آنها که به خود خیانت کردند، دفاع مکن؛ زیرا خداوند، افراد خیانت پیشه گنهکار را دوست ندارد. (نساء/ ۱۰۷) 👉 @mtnsr2
🌹خدایا مرا ببخش  🙏تو بی حد به من نعمت دادی  😔و من برای شکرت دانه های تسبیح📿 را با دقت می شمارم 👉 @mtnsr2
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🌀وحدت عشق 💫عاشقی به در خانه یارش رفت و در زد. معشوق گفت: کیست؟ عاشق گفت: من هستم. عاشق شما. معشوق گفت: برو. هنوز ورود خامان و ناپختگان عشق به خانه نرسیده است. آمادگی عشق را نداری. تو خام هستی. باید مدتی در آتش جدایی بسوزی تا پخته شوی. 😔عاشق بیچاره برگشت و یک سال در آتش دوری و جدایی سوخت. پس از یک سال دوباره به در خانه معشوق بازگشت و با ترس و ادب در زد. مراقب بود تا سخن بی ادبانه ای ازش سر نزنه. 💢 با کمال ادب ایستاد و در زد. 🌹معشوق پرسید: کیست که در می زند؟ 🍃عاشق گفت: ای دلربا. من نیستم. من هیچم. تو خودت هستی. تویی تو. همه تو. 💠معشوق در را بگشود و گفت: اکنون تو و من یکی در خانه عشق جا نمیشود. یک من بیشتر نیست. دو من شدیم. به اندرون خانه بیا که حال عشقم ما مانند سر نخ است که اگر دوشاخه باشد در سوزن نمی رود. گفت اکنون چون منی ای من درآ نیست گنجایی دو من را در سرا ✍نظر من راجب این داستان زیبا اینست که میگوید وقتی چیزی یا کسی را دوست داری نباید کوچکترین غروری در تو بماند و باید مانند شمع و پروانه با هم یکی و متحد شد. 👉 @mtnsr2 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
912c0a8961f0deb5196072f36120e8776ef50cb3.mp3
3.52M
💢 بدی‌های پنهان 🍃اگر به ایمانت اطمینان پیدا بکنی ... 🍃حجت الاسلام پناهیان 👉 @mtnsr2
1_40765107.mp3
2.87M
⭕️انسان همیشه درحال مبارزه با 💠برتراند راسل 💠دین بهترین وسیلهٔ برای است 🎙 👉 @mtnsr2
🌸کودک که بودم قاصدک هایم را برای که میفرستادم؟ ✨الهم عجل لولیک الفرج✨ 👉 @mtnsr2
13.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 آیا ۳۱۳ نفر زمان (عج) زنده اند یا موقع ظهور رجوع خواهند کرد؟! 👉 @mtnsr2
9e01c6223ab33f0cdd0739d4c8895fc9c03b4963.mp3
4.91M
✅ یا صاحب الزمان ادرکنی، یا صاحب الزمان اغثنی. 🔅سخنرانی کوتاه خوب ازتون خواهش میکنم این صوت عالی را حتما حتما گوش کنید و قلبتون را باهاش زنده کنید و انتشار دهید و باهاش گریه کنید، قطعا اگه گوش کنید اشکتون سرازیر میشه، خدا خیرتون بده. 👉 @mtnsr2
❓گفت: اسکله چه خبر؟؟؟ ❗️گفتم: منتظر شماست بری شهید شی!! 🔅خندید و رفت... 💠وقتی پیکرش رو آوردن گریه ا‌م گرفت.. 🍃گفتم: من شوخی کردم، تو چرا شهیـد شدی...!؟؟ 📚 اسکله الامامیه-شهریور ۱۳۶۵ 👉 @mtnsr2
⭕️ #شهید_عبدالصاح_زارع 🔶قسمت شصت 🔶 #صلوات_پنجم 👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱 ⭕️ 🔶قسمت شصت 🔶 با جمعی از همکاران پاسدار سوار بر ماشین برای ماموریتی به سمت تهران در حال حرکت بودیم . زمستان بود و جاده ها را برف گرفته بود.نزدیک امام زاده هاشم، تمام شیشه های ماشین را بخار گرفت و دید چندانی نسبت به بیرون نداشتیم، جمع با هم رفیق بودند ویک ضرب حرف می زدند . این مساله هم روی بخار بستن شیشه ها تاثیر داشت. یکی از برادران پاسدار با صدای بلند گفت: یا حرارت بخاری را بیشتر کن یا شیشه ها را قدری پایینتر بیاور که بخار داخل ماشین از بین برود. پیشنهاد او همهمه ای را در جمع راه انداخت. نیمی از جمع، سرمایی بودند و طرفطار افزایش دمای بخاری و نیمی دیگر هم گرمایی و طرفطار پایین کشیدن شیشه های خودرو. وسط این جر بحث ها، شیشه سمت راننده را کمی باز کردم . میتوانستم بیرون را به وضوح ببینم چند لحظه نگذشت که از پنجره، چشمم به سمت مخالف جاده افتاد. یک ماشین پژو انگار مشکلی داشت که کنار جاده ایستاده بود نگاهم به راننده آن افتاد . درست می دیدم ، عبد الصالح بود از دیدنش در آنجا هم خوشحال شدم و هم تعجب کردم. ناگهان فریاد کشیدم و از پشت پنجره ، صالح را صدا زدم و برایش دست تکان دادم . چشم صالح که به من افتاد گل از گلش شکفت توقف کردیم رفتم پیشش مرا در آغوش کشید و بوسید. با ماشین پدر خانمش داشت از سفر بر می گشت که چرخ آن پنچر شده بود . زاپاسش هم پنچری داشت او را تا جایی رساندیم که پنچری بگیرد وبرگردد. خوشحال بود می گفت : وقتی دیدم ماشین پنچر شده و در این هوای سرد در وسط جاده بلاتکلیف مانده ام. به حضرت معصومه سلام الله علیه توسل کردم و پنج صلوات به نیت خانم فرستادم تا مشکلم حل شود. هنوز صلوات پنجمی تمام نشده بود که شما از راه رسیدید و به کمک من آمدید. 👉 @mtnsr2 🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
✋سلام وقت تون به خیر 💠امشب خاطره یک فرشته رو مرور می کنیم.... یک فرشته واقعی... بله..... 🔅شهید عبد الحسین برونسی یک فرشته های واقعی بوده 🍃در خدمت تون هستیم با خاطره شهید عبد الحسین برونسی با عنوان #فرشته_واقعی 👉 @mtnsr2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 فرشته واقعی 🔅هر وقت آن عکس را می بینم، یاد خاطره ی شیرینی می افتم. تو نگاه عبدالحسین، مهربانی موج می زند. دست هاش را انداخته دور گردن دو تا پسربچه کرد.با یکی شان دارد صحبت می کند.دور و برشان همه یک گله گوسفند است. ☘سردی هوای کردستان هم انگار توی عکس حس می شود. خاطره اش را خود عبدالحسین برام تعریف کرد: شب اولی که پسر بچه ها را دیدم، زیاد به شان حساس نشدم. برام عجیب بود، ولی زیاد مشکوک نبود. بقیه بچه ها هم تعجب کرده بودند. دوتا چوپان کوچولو، این موقع شب کجا می رن؟! ☘شب بعد، دوباره آمدند: دو تا پسر بچه، با یک گله گوسفند، و از همان راهی که دیشب آمده بودند! باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد. سابقه کومله ها را داشتیم، پیر و جوان و زن و بچه براشان فرقی نمی کرد. همه را می کشیدند به نوکری خودشان، اکثراً هم با ترساندن و با زور و فشار. به قول معروف، پیچیدیم به عمل دو تا چوپان کوچولو. جلوشان را گرفتم. دقیق و موشکافانه نگاهشان کردم. چیز مشکوکی به نظرم نرسید. ☘متوجه گوسفندها شدم.حرکتشان کمی غیر طبیعی بود. یکهو فکری مثل برق از ذهنم گذشت. نشستم به تماشاي زیر شکم گوسفندها. چیزی که نباید ببینم. دیدم: نارنجک! زیر شکم هر کدام از گوسفندها، یک نارنجک بسته بودند، ماهرانه و بادقت.😳 ☘دو تا بچه انگار میخ شده بودند به زمین. می گفتی که چشمهاشان می خواهد از کاسه بزند بیرون. اگر می خواستم از دست کسی عصبانی بشوم، از دست ضد انقلاب بود، آن اصل کاری ها، به شان گفتم: نترسید، ما باشما کاری نداریم. ☘نارنجکها را ضبط کردیم. آنها را تا صبح نگه داشتیم. صبح مثل اینکه بخواهم بچه های خودم را نصیحت کنم. دست انداختم دور گردنشان و شروع کردم به حرف زدن. یک ذره هم انتظار همچین برخوردی را نداشتند. دست آخر ازشات تعهد گرفتم، گفتم: شما آزادید، می تونید برید. 🤔مات و مبهوت نگاه می کردند. باروشان نمی شد. وقتی فهمیدند حرفم راست است، خداحافظی کردند و آهسته آهسته دور شدند. هرچند قدم که می رفتند، پشت سرشان را نگاه می کردند.معلوم بود هنوز گیج و منگ هستند. ☘حق هم داشتند، غولهای عجیب و غریبی که کومله ها، از بچه های سپاه تو ذهن آنها ساخته بودند، با چیزی که آنها دیدند، زمین تا آسمان فرق می کرد؛ غول خیالی کجا؟ کجا؟ 👉 @mtnsr2 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃