eitaa logo
استودیو نبوی
2.5هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
233 ویدیو
3 فایل
عکاسی تخصصی نوزاد و کودک (بدو تولد تا ۴ سال) در شهر قم با دکورهای متنوع و خاص کادر خانم و محجبه ، مدرس و‌ متخصص عکاسی از نوزاد🌹 لینک کانال👉https://eitaa.com/nabavi_photography رزرو نوبت : https://eitaa.com/nabavi_photography_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این یه بخش از کارای چاپی .... به جز چندتاش همه مال قبل از اسفند ماهه😍😍😍
اینم سیب سبزایی که این سه هفته داشتن خدمت به خلق میکردن و نشسته بودن توی دکور .... الان دارن توسط بچه ها میل میشن😂 کشتن منو انقدر گفتن مامان ما سیب سبز میخوایم ... بسه دیگه هرچی تو‌ دکور گذاشتیشون ...
ضمن اینکه این حجم از دلبری رو باهاتون به اشتراک میذارم خواستم عرض کنم تمام دوستانیکه اسفندماه تشریف اوردین برای عکاسی لطفا، خواهشا ، عاجزا .... عکساتون رو تا پایان هفته بعد انتخاب کنید . ممنون از همکاریتون 🌹🌹🌹 .
خم شدم جلوی این در یک متری میگم آقا سید ، وقت میکنی این صندلارو برام دوردوزی کنی؟ نگام میکنه و قبل ازینکه بگه برو حواله ات به چند روزِ دیگه ، تندی میگم : دارم میرم کربلا ، میخوامشون .... چشماش میخنده ! میگه برو یه ساعت بعد اماده اس ، یه جوری میدوزمش اربعینم باهات بیاد ... . بخودم میگم ، گفت اربعین !؟ من کجا ، اربعین کجا .... انگار دستی روی افکارم رو برمیگردونه به چهار ماه پیش ! داشتم ظرف میشستم و سخنرانی گوش‌میکردم میگفت شخصی به محضر امام صادق (اگر اشتباه نکنم ) میرسه ، حضرت میگن فلانی شنیدم برخی شیعیان ما سه سال هست به زیارت کربلا نرفته اند ، اون اقا میگن خیلی ها هستن ... حضرت میگن « جواب پیامبرو‌ در قیامت چه خواهند داد ؟ » یکهو تمام این روایت جوشید و از چشمم سرازیر شد ! نشستم روی زمین های های گریه کردم گفتم نرفتن زیارت کربلا یک طرف ، با شش سال نرفتن‌ چه کنم ؟ دو هفته بعد دوستام گفتن میخوایم بریم مشهد ، میای ؟ _ رفتم ، با چه دلی هم رفتم _ توی راه زهرا گفت کربلارو از امام رضا نگرفتی بدون کم‌ کاری کردی .... و حالا اینجای کارم . توی دلم گفتم از زیارت کربلا نصیبم شد ، از سفرِ رو میگیرم ،‌انشالله .... چه میشه کرد؟ توی این خاندانِ گره گشا‌ پدر را به پسر ،‌ پسر را به پدر باید قسم داد ، گِره باز نشد ملالی نیست ... میرویم سراغِ پهلوی شکسته ، این یکی ردخور ندارد ... .
بغض آسمان ترکیده است .... متصل میبارد انگار همراه دل بی قرار من شده است در باورم نمیگنجد ... بناست در بخوانم !!!! نیم روزی مانده تا سلطان جهان شوم .... تا ولایتت را بیشتر از همیشه تاج سرم کنم .... تا دست ادب بر سینه بگذارم زیر لب بگویم .... میخواهم به زهرایت بگویم : گذشت آنروزها که از پی امیرِ غریب میرفتی و فریادت دلی را نمیلرزاند .... میبینی؟ اتشِ درِ خانه ات از پسِ قرنها به جانِ ما افتاده است و لحظه به لحظه از حرارتش آب میشویم .... فاطمه جان ما ذوب در ولایتیم ، حتما تو مادرانه دعایمان کرده ای که هر روز مشتاقتر میشویم به عشق علی ... .
خسته ام خیلی خسته یکروز هست توی راهیم انگار راه کش آمده ... وارد شدیم را هم ندیدم پناه بردم به اتاق ، کمی نشستم اما آرام ندارم ! باید بیایم شده یک سلام بگویم و برگردم ، باید بیایم راهی میشوم ایستاده ام روبروی بارگاهش فقط نگاه میکنم! سیل جمعیت میجوشد‌ ... دستها به نشان حاجتی بالایند ! همه دارند با سخن میگویند ! انگار صاحب همه ی لب ها ، است آن لحظه که فریاد میزد « بنفسی انت یا ابالحسن » آهی که از سوزِ دلِ برآمد به گلوی ما نشسته است ...! و به راستی جان ها به فدای شما .... چند دقیقه نگاه میکنم قرار بود بیایم ، آمده ام هرچند خسته ام اما باید پیش از بسته شدن این چشمها « میدیدمت » چقدر زیباتر از تصور منی چقدر درخشانی چقدر شاهی .... سایه محبت و ولایتت مستدام روی‌ سرم .
پدر کیست؟ همانیکه در خدایِ است ! نان میدهد امنیت میدهد محبت و‌ آرامش میدهد فرزندان با همه عشقی که به دارند باز هم پناهنده آغوشِ پدر شدن برایشان لطف‌ دیگری دارد ... و اینجا خانه پدریست ! یکی از زائرین دستش را بالا اورده بود ،اشاره ای به میکرد ، اشاره ای به خودش ، گریه میکرد و سر تکان میداد ،،، غرق صحبت با پدرش بود ! یکی دیگر سردش شده بود توی ورودی صحن گوشه ی فرش را کشیده بود رویش ، خوابیده بود ، ساکن خانه پدرش بود ! ِ این خانه در جوانی فرزندان را به پدر سپرده ، گفته است تا زمان ِ مهدی جانمان پناهِ بچه هایمان باش .... من حلاوت داشتن فرزند را چشیده ام میدانم پدر و مادر ، اولادشان را دوست دارند حتی وقتی فرزندِ حَلَفی نباشد ! من که میدانم فرزندی که باید باشم ، نیستم اما با همه اینها ایستاده ام روبرویش ، زمزمه ای در سرم میپیچد : علی تو را دوست دارد ... با همه کمی هایت دوستت دارد ... و‌چه‌ افتخاری بالاتر ازین؟ .
اینجا محل رستگاریِ رستگارترین مرد جهان است ... . امروز مسجد سهله و کوفه را دیدم مقام انبیا و صالحین مقام ابراهیم مقام نوح مقام زین العابدین .... محل نافله محل قضاوتش ، محل معجزه اش‌ و قدم های مبارک که بر سنگفرش گذاشته شده بود ... همه و همه برای من تجسم داستان های بچگیم بود ... تصور صلابتش‌ بر منبر مسجد ، قدم های آرامش به سمت منزلگاه بدون زهرایش ، تصور صدایش سحرگاهی که در سجده گفت ... به راستی کدام بشری اینهمه زنده است؟ کدام بشری اینهمه زیباست؟ کدام بشری حتی کمی شبیه به علی است؟ ..... و اما ما شیعیانش ... فکر میکنیم از پسِ کدامین دعای مستجاب در میانِ هیاهوی جهان جزو پیروان امیرالمومنین شده ایم؟ نکند زیادیِ نعمت ، شکرِ را از یادمان برده است؟ ما قوم آخرالزمانیم وعده آمدن ما را پیامبر داده بود ... ما یاد گرفته ایم ندیده عاشق شویم عاشق ِتو ، عاشقِ همسر و فرزند‌ان تو ، عاشقِ مهدیِ موعودِ تو ! بگذار بیاید روی ماهش را ببینیم دنیا را به پایش میریزیم این قولِ ماست به تو عزیز دل زهرا .... .
30.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به اشکهای سرازیرم گفتم : کاش کمی ، فقط کمی دیگر امانم دهید .... این چشمها که از انبوه اشک تار شده اند سالهاست منتظر دیدن روی یارند ! .
آخرین نوشته ۱۴۰۱ برای شماست سلام خدا بر شما حجت خدا بر روی زمین از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان ، برای من همه چیزِ این سفر تازه است ... تمامِ این باب ها که واردشان میشوم بابِ بهشت اند ! اما در زیارتِ دوره از سامرا عکسی نگرفتم شاید چون محو نمای نیمه کاره ورودی ضریح مقدسِ پدرتان بودم ! نمیتوانستم درک کنم چطور اینهمه اطراف حرم پدر و پدربزرگتان ساده است؟ برای ما ایرانی ها حرمِ امام یعنی ... یعنی جلال و جبروتِ صحن های تو در تو ... یعنی طولانی راه رفتن تا رسیدن به ورودی ... یعنی خادمینِ خوش لباس ، بوی عود ، فرش های یکدست ... یعنی با تمام اینها ایستادن روبروی حرم ،دست بالا بردن و سلام دادن به امامی که هنوز هم از نگاه ما غریب است ... اما اینجا ... اینجا غربت به معنای واقعی کلمه تعبیر شده است ! نگاه تابلوی کوچکی میکنم که رویش نام «نرجس» و «حکیمه» ، مادر و عمه شماست ... به روزی فکر میکنم که عزیزانتان یکی یکی از دنیا رفته اند ، بر پیکرشان نماز خوانده اید و با هرکدام وداع کرده اید و تنها و‌ تنهاتر شده اید ! به وسعت تنهاییِ شما فکر میکنم و تمام غم های جهان به دلم میریزد ... ای غریب ترین امامِ زمان ها ای صاحبِ ما ای منتقم آل علی امید که آمدنت نزدیک گردد ، بیایی تا خاک پایت شویم بیایی تا سالهای طولانی غربتت تمام شود بیایی تا بهارِ واقعیِ ما تحویل شود .