eitaa logo
مرکز مردمی نفس سبزوار
338 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1هزار ویدیو
8 فایل
👶ناجی فرزندان سقط👶 طبق آمار😔روزانه حداقل 10 جنین در شهر سبزوار س.ق.ط عمدی می شوند😭 در صورت مواجهه با این موارد با مشاوران ما تماس بگیرید🙏 09389803541 09045158764 09153714155 ادمین👇 @darininurse @drghazanfari شماره کارت 6037997950482761
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰رییس مرکز جوانی جمعیت، سلامت خانواده و مدارس وزارت بهداشت عنوان کرد: ▫️اجرای افراطی سیاست های تنظیم خانواده از عوامل موثر در سقط جنین عمدی در کشور ▫️نخواستن فرزند بیشتر، مسائل اقتصادی و بارداری در زمان نامناسب مهمترین علل سقط جنین عمدی است. ▫️نباید تصور کنیم جنین، یک شی یا لخته خون است و ما اجازه نداریم حیات و جان جنین و انسان را بگیریم. ▫️در ۴ ماهگی روح کامل بر جنین دمیده می شود. ▫️۶۰ درصد علل سقط جنین عمدی در کشورمان ناشی از انگاره های ذهنی است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار ╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌ بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
🎙 در حمایت از حیات 🎙گفتگوی با حجت الاسلام مسلم منفرد ❓پدرها برای جلوگیری از چقدر می‌توانند نقش داشته باشند؟ برنامه زیباست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار ╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌ بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تصمیم سخت داستان خانم دکتریه که توی شرایط بد زندگی متوجه بارداری خودش میشه و وقتی به سقط فکر می کنه متوجه میشه دوقلو بارداره... قسمت 6
تصمیم سخت قسمت ششم شرایط مالی خانواده ام بد نبود. اگر سرکار نمیرفتم و خدای نکرده کارم به جدایی هم می کشید پدرم توان تامین کردن من رو داشت. خانواده محمد هم بد نبودند. ولی نسبت به خانواده من مسائل مالی براشون مهمتر بود. شاید اگر من داروساز نبودم خیلی تمایل به وصلت با ما نداشتند😔. این خیلی بده که ملاک آدما برای ازدواج این چیزا باشه🙁. البته اشتباه منم کمتر از خانواده محمد نبود، ملاک منم ظاهر آدما بود. اینکه حتما از قیافه طرف خوشم بیاد و مدرکش آنچنانی باشه. فکر نمیکردم بین تحصیلکرده ها هم کسانی پیدا بشن که در بدیهیات زندگی مشکل داشته باشند. سعی می کردم خودم رو مشغول کار و داروخانه کنم. وقتی هم خونه بودم سرگرم مهیار بودم. با محمد قرار گذاشته بودیم من زمانی به خونه برگردم که کاملا بدون مشکل باشیم و همه اختلافات تموم بشه و یا اینکه جدا بشیم و هرکدوم بریم سر زندگی خودمون. سعی می کردم به این فکر نکنم که دوقلو باردارم و اجازه ندم اونا روی تصمیمم تاثیر بذارن. گرچه خیلی سخت بود ولی چاره ای نداشتم. ته دلم یه امید سوسو میزد و به همون اندازه که مطمئن بودم بچه توی شکمم دارم، مطمئن بودم که خدا دست حمایتش پشتم هست. نمیدونم چی باعث اون قدرت شده بود. ولی گاهی به قدرت ایمانم توی اون روزهای سخت غبطه می خورم😒. با خرید ماشین حس استقلال بهتری هم پیدا کردم. با وجود اینکه نصف بیشتر پول ماشین رو پدرم داده بود ولی سندش رو برای خودم تنظیم کرد. خواهر و برادرهای منطقی داشتم و می دونستم کسی به کار بابا اعتراضی نمی کنه. خواهرم محبوبه هم دیگه دست از سرزنش من برداشته بود. اونم به این نتیجه رسیده بود که من واقعا کاری ازم برنمیاد و چاره ای جز صبر ندارم. مخصوصا بعد اینکه همون اوایل فهمیده بود من فکر سقط به سرم زده، خودش رو سرزنش می کرد که نکنه صحبتهای اون راجع به زندگیم این فکر خطرناک رو به ذهن من انداخته😨 بارداری من داشت به ماه چهار و پنج میرسید و ما هنوز با محمد به توافق نرسیده بودیم. محمد دوست داشت من برگردم خونه، ولی من هنوز به اون نتیجه قطعی نرسیده بودم که اتفاقات قبلی تکرار نمیشه. هنوز مطمئن نبودم و محمد هم اون اطمینان رو نمیداد. گاهی من که داروخانه بودم دنبال مهیار میرفت و باهم گردش میرفتند و به مهیار گفته بود دوست دارم برگردین خونه! ولی به خود من چیزی نگفته بود. اینقدر بدون خواهش و بدون هماهنگی بعد مشاجره هامون رفته بودم خونه و اینقدر پدر و مادرم پا درمیونی کرده بودند که دیگه کوپنی برای سوزوندن نداشتیم. و من دیگه نمیخواستم بدون درخواست محمد برگردم. تازه، هم درخواست و هم قول🙄 🌲🌲🌲🌲 یک روز که من مشغول آماده کردن داروهای ترکیبی یه نسخه بودم توی داروخانه، همکار نسخه پیچ مون که فامیل محمد هم حساب میشد اطلاع داد که مادر محمد چند روزی هست بیماره و تحت عمل جراحی قرار گرفته! خیلی ناراحت شدم و بلافاصله تماس گرفتم و از محمد جویای حالش شدم. خوشبختانه خطر رفع شده و ترخیص شده بود و من ابراز خوشحالی کردم که دوباره ایشون سلامتی شون رو بدست آوردند. همون روز به اتفاق پدر و مادرم و مهیار به دیدنش رفتیم. مادر محمد خیلی خوشحال شد. زیبا هم اونجا بود. با وجود اینکه زیبا با کنایه ها و صحبتهاش خیلی من رو آزرده بود ولی وقتی به چهره خسته و پوست چروکیده اش خیره شدم احساس کردم دلم براش میسوزه تا اینکه باعث و بانی بدبختی های خودم رو اون بدونم😒. مادر محمد چشمان کم فروغی داشت و مشخص بود بیماری سختی رو پشت سر گذاشته! رو کرد به من و گفت من تا حالا تو زندگیم از کسی خواهش نکردم ولی از شما خواهش می کنم برگردی سرخونه زندگیت و فکر جدایی و طلاق رو از سرت بیرون کنی! درسته شماها زوج ایده آل هم نبودین و نیستین ولی الان پای سه تا بچه وسطه! توی مغزم تکرارشد "زوج ایده آل هم نبودین و نیستین" چی فکر می کنه واقعا؟ من باید چیکار می کردم که نکردم؟ من باید چطور بودم که نبودم؟ نفس عمیقی کشیدم و خودم رو کنترل کردم. با خودم گفتم، منصوره! این بنده خدا مریضه، به دل نگیر و ولش کن! حالا یه چیزی گفته! اون سمتش رو ببین که خواهش کرد! فکر می کردی یک روزی بیاد خواهش کنه که برگردی سرخونه و زندگیت؟!! هیچی نگفتم و فقط سکوت کردم. براش آرزوی سلامتی کردم و اومدیم بیرون! محمد تا جلو در ما رو مشایعت کرد و کلی تشکر کرد. بعد هم رو کرد به پدرم و گفت: اگر اجازه بدین من بیام دنبال منصوره و مهیار و برشون گردونم خونه مون! من توی دلم قند آب می شد و ... این داستان ادامه دارد ... مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار ╭──👶  ⃟⃟⃟ ⃟   ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ســـلام ✨روزتـــون ✨پر از خیر و برکت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار ╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌ بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
امام علی علیه السلام : فرزندان خود را بر سه خصلت تربیت کنید: دوست داشتن پیامبرتان دوست داشتن اهل بیت او و خواندن قرآن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار ╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہ‌‌کانال‌ ما‌ بپیوندید ╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا