eitaa logo
مرکز مردمی نفس سبزوار
333 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
851 ویدیو
6 فایل
👶ناجی فرزندان سقط👶 طبق آمار😔روزانه حداقل 10 جنین در شهر سبزوار س.ق.ط عمدی می شوند😭 در صورت مواجهه با مشاوران،تماس بگیرید🙏. 09389803541 09045158764 09153714155 ادمین👇 @darininurse @drghazanfari @salarimanesh شماره کارت 6037997950482761
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 والدین غرق در فضای مجازی، کودکان تشنه توجه ⭕️ بسیاری از والدین بیش از اندازه در فضای مجازی غرق شده‌اند. کودکان در زندگی به توجه پدر و مادر خود نیاز دارند و اگر این توجه و محبت را از والدین خود دریافت نکنند در دنیای مجازی و شبکه‌های اجتماعی به دنبال توجه، محبوبیت و دیده شدن می‌گردند. فراموش نکنیم که محبت و دریافت توجه نیاز بنیادی کودکان است و باید نیازهای کودکانمان را دریابیم. ☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘ https://eitaa.com/nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👼👼👼👼✨✨✨✨☘☘☘☘ داستان 💫💞 قسمت 1
بارداری طلعت خانم.... قسمت اول.... به روایت از خانم ف. رمضانی: نمی‌دونم چجوری شروع کنم و از کجاش بگم از این داستان ده یازده سال میگذره روزای اول کار آموزیم بود تو بیمارستان حکیم تو نیشابور درمانگاه زنان🥰 خیلی بچه زرنگ نبودم اما اینقدر رشته مو دوست داشتم که با عشق شیفت میرفتم😍 با همه خانم های بارداری که درمانگاه بودن حرف میزدم و شرح حال میگرفتم وجالب اینجا بود که هر روز تو شرح حال ها یک چیز جدید بود 🌟🌟🌟🌟🌟 یادمه اون روز بارون میومد برا همین ما تا سرویس ایستاد با عجله دویدیم سمت درمانگاه 🌧🌧🌧⛈⛈🌧🌧🌧🌦🌦 وارد درمانگاه که شدیم از همیشه خلوت تر بود طبق روال همیشه رفتیم برا شرح حال گرفتن از مراجعین تو مراجعین امروز یک خانوم میانسال بود که با فاصله از همه نشسته بود و سرش و به دیوار تکیه داده بود هر چند دقیقه یک نگاه به خودش میکرد و دوباره سرشو میذاشت به دیوار😣😣 رفتم نشستم کنارش اما متوجه من نشد آروم گفتم ببخشید سرشو برگردوند یک نگاه بهم کرد که یعنی چی میگی؟ دوباره گفتم ببخشید خانم من دانشجوی مامایی ام اومدم ازتون شرح حال بگیرم میتونم چندتا سوال بپرسم؟ گفت نه 😕 همین😳 یک نگاه به سالن کردم ببینم کسی دیگه هست که دیدم همه مشغولن و هیچ کسی نیس ناچار دوباره گفتم ببخشید خیلی وقتتون نمیگیرم فقط چند تا سوال میپرسم 😟 دوباره نگاه کرد ایندفعه تکیه شو از دیوار برداشت گفت بپرس 🌕🌔🌓🌒🌑🌕🌔🌓🌒🌑 گفتم میشه بگید چند وقت باردارین؟ گفت نیستم گفتم ببخشید بخاطر شکمتون فکر کردم باردارین پس برا چه مشکلی اومدین؟ گفت نیستم گفتم معذرت می‌خوام متوجه شدم ولی خوب حتما برا یک مشکلی اومدین؟عفونت،درد،خونریزی؟ گفت علائمم مثل خانمهای بارداره ولی باردار نیستم🤨 گفتم ببخشید من متوجه نشدم پس ممکن باردار باشید؟ ایندفعه عصبانی شد گفت میگم نیستم😠😠 نمی‌فهمی مثلا درس خوندی نیستم دختر نیستم من داماد دارم نوه دارم نیستم یهو دیدم داره گریه می‌کنه هی میگه خدایا ابرو منو نبر 😖😖😖😭😭😭😭 دستمو گذاشتم رو زانوش گفتم خانم این چه حرفیه شما که سنی نداری چرا اینجوری میگین گفت میگم داماد دارم دخترجان میفهمی؟😰😰 گفتم آره میفهمم ولی دلیل نمیشه که چرا دارین خودتونو اذیت میکنین چندسالتونه؟ گفت 35 ولی تو آبادی ما رسم نیست کسی که دختر عروس کرده آبستن شه آبروم می‌ره🤧🤧 خیلی تعجب کردم یعنی چی خیلی ها تازه تو این سن بچه میارن چرا باید این افکار نذاره یک مادر جوون از بارداریش لذت ببره😔😔😔 این داستان ادامه دارد.... 🌼مرکز مردمی نفس سبزوار🌼 https://eitaa.com/nafas110530
هر مسلمانی عمل صالحی را به نیابت از میتی انجام دهد پاداش ان برای او دو چندان میشود و خدا میت او را هم از این عمل بهره مند میسازد. 🌾 امام صادق (ع)
شب جمعه به نیابت از اموات خود نفسی را حیاتی دوباره ببخشید.🌹. شماره کارت نفس سنجاق شده است.. با کلیک کردن کپی میشود.☺️.با هفته ای یا ماهی حتی 10 هزارتومن اموات خود را در این کار خیر شریک کنید❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👼👼👼👼✨✨✨✨☘☘☘☘ داستان 💫💞 قسمت 2
بارداری طلعت خانم.... قسمت دوم..... روایت شده از خانم ف. رمضانی‌؛ در قسمت قبلی گفتیم که طلعت خانم، یه خانم روستایی بود که همزمان با داشتن داماد و نوه، علائم بارداری داشت و اومده بود درمانگاه😐 و من جلو راهش سبز شدم 😉 وحالا ادامه ماجرا..... بهش گفتم خانم جان الان دیگه زمونه عوض شده دیگه این سن شما سن طبیعی بارداریه🥰 جوابمو نداد 😶 عوضش چادرش و کشید رو سرش و شونه هاش لرزید☹ آیدا صدام کرد که بریم برای توضیح شرح حالامون، تازه یادم اومدم که من هیچ شرح حالی نگرفتم . یک نگاه بهش کردم و بلند شدم رفتم سمت اتاق پزشک.... 💥💥💥💥💥💥 همینجوری که مریض ها میومدن، بچه ها شرح حالشون میگفتن که یهو در باز شد و اون خانم اومد داخل😕😕 استاد منتظر شرح حال بود که سرمو انداختم پایین😔😔 دکتر شروع کرد به سوال کردن، و متوجه شدم که دوماهه بارداره و چهارتا بچه دیگه داره وقتی دکتر بهش گفت احتمالأ باردار هستی و باید آزمایش بدی، فقط سکوت کرد و برگه آزمایش و گرفت و رفت😕 آخر کلاس، استاد من رو صدا کرد و گفت: چیزی شده؟ سرحال نیستی !! هر روز شرح حال کامل می‌گرفتی اما امروز.... ماجرا رو براش گفتم و اونم مثل من به فکر فرو رفت🤔 بعد هم بلند شد و گفت: برو از خلاصه پرونده اش شماره تماس و آدرس شو بردار وقتی برگشتم دیدم استاد هم مثل من تو فکره ... از اون روز چند روزی گذشت که استاد تو حیاط دانشگاه صدام کرد 🌼🌼🌼🌼 سلام استاد با من کاری داشتین؟ سلام اره یادته چند روز پیش تو درمانگاه.... بله استاد شماره تماسش همراهته؟ بله تو گوشیم سیو کردم بدم بهتون ؟ نه بیا بریم اتاق من، باهاش تماس بگیریم ببینیم نتیجه چی شد.... 🏵🏵🏵🏵🏵 وقتی رسیدیم استاد بهش زنگ زد و فهمیدیم بارداره اما میخواد بچه رو سقط کنه😔😔😔 یادمه اونروز استاد کلی باهاش حرف زد و ازش خواهش کرد تا بیاد دانشگاه حضوری همدیگرو ببینن بالاخره قبول کرد... 🍀🍀🍀🍀🍀 روزی که قرار بود طلعت خانم بیاد ، کلاس که تموم شد استاد صدام کرد تا بریم اتاقش تازه رسیده بودیم که یکی به در اتاق زد🏵🏵 بله خودش بود خسته و بهم ریخته😟😟 یکم که استاد باهاشون صحبت کرد طلعت خانم گفت : منم دوست ندارم سقط کنم ولی حرف مردم نمی‌ذاره تو آبادی سر بلند کنیم😞😞 احساس کردم استاد خیلی ناراحت شد رو کرد بهش و گفت حرف مردم چیه؟ببین عقل و منطق چی میگه؟ 💥💥💥💥💥💥💥💥💥 منو داری میبینی؟ من سالهاست دارم تقاص حرف مردم رو پس میدم😔😔 اون مردم کجان الان؟؟؟؟ کجای زندگی من واستادن؟؟ میخوای بدونی حرف مردم با من چه کرده؟؟ پس داستان منو گوش کن تا بهت بگم حرف مردم کجای زندگی ما آدماست!!! این داستان ادامه دارد...... 🍀مرکز مردمی نفس سبزوار🍀 https://eitaa.com/nafas110530
شهید حسین غلامی: جدی گرفته ایم زندگی دنیا را، و شوخی گرفته ایم قیامت را؛ کاش قبل از اینکه بیدارمان کنن، بیدار شویم... 💔☘ با سلام و آرزوی شروع هفته ای خوب. ☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘ https://eitaa.com/nafas110530
👼👼👼👼✨✨✨✨☘☘☘☘ داستان 💫💞 قسمت ۳ و آخر
بارداری طلعت خانم..... قسمت ۳ و آخر.... گفتم که طلعت خانم یه خانم روستایی ۳۵ساله بود که با داشتن داماد و نوه، الان با علائم بارداری به درمانگاه مراجعه کرده و استاد من با تلاش خودش، سعی می کرد ایشون رو از سقط عمدی منصرف کنه.... و حالا ادامه ماجرا..... احساس کردم استاد خیلی ناراحت شد و رو کرد بهش و گفت: از شما بعیده که با این سن و سال نگران حرف مردم باشی!!!😔😔 می‌خوام یک چیزی برات تعریف کنم که بدونی حرف مردم هیچوقت راهکار درستی نبوده و نیست. باید ببینی عقل و منطق چی بهت میگه؟؟؟ اصلا خدا چی میگه؟؟ 💥💥💥💥💥💥 استاد ادامه داد: منم چند سال قبل بخاطر حرف مردم خودمو از مادر شدن برا همه عمرم محروم کردم😔😔😔 (من خیلی تعجب کردم و باورم نمیشد.😨😨 استاد ما و این اشتباه فاحش)😳😳 استاد که خیلی تلاش میکرد احساساتی نشه و خودش رو کنترل کنه ادامه داد.... تازه دانشگاه قبول شده بودم که عقد کردیم. بعد چند ماه فهمیدم باردارم🙄🙄 منم مثل شما یه خانواده داشتم که براشون حرف مردم خیلی مهم بود😔😔 مثل الان شما میگفتم مردم چی میگن تو عقد؟😰😰 اونم با این درس های سنگین؟😱😱😱 خلاصه کاری کردم که نباید می شد🥺🥺😔😔 الان چندین ساله درسم تموم شده و فهمیدم حرف مردم هیچ ارزشی نداره ولی حسرت مادر شدن تا الان به دلم مونده😔😔😔 طلعت خانم!!! میدونی که طبق آمار ، تعداد زیادی از کسانی که اقدام به سقط عمدی می کنند دچار عوارض جبران ناپذیری میشن. یکی از اون عوارض، ناباروریه😔😔 الان توی کشورهای اروپایی، سقط عمدی، جرم به حساب میاد فقط به خاطر اینکه هزینه های درمانی زیادی به بار میاره طلعت خانم!! نمیخوام شمارو الکی بترسونم ولی درصد قابل توجهی هم از مادرانی که اقدام به سقط عمدی و جنایی میکنند متاسفانه جون خودشون رو از دست میدن😔😔 ولی بازم من حرفم این چیزا نیست. من میگم این بچه هدیه خداست به شما😍😍 هدیه خدارو که نباید پس بزنی 🥰🥰 کاش منم که جوون بودم هدیه خدا رو قبول میکردم☹ و ای کاش یکی به من میگفت که امکان داره دیگه هیچوقت مادر نشی😔 ای کاش.... ای کاش.... ای کاش.... استادم خیلی خودش رو کنترل کرد🏵 برگشتم دیدم طلعت خانم داره گریه می‌کنه و بعدم بدون اینکه حرفی بزنه چادرشو جمع کرد و رفت... 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 هفت ماه بعد... این ترم باید کار آموزی زایشگاه می‌رفتیم وارد زایشگاه شدیم. مثل همیشه شلوغ بود هر کدوم رفتیم یک اتاق و مریض تحویل گرفتیم داشتم با مریضم صحبت می کردم که تخت اونطرف یه خانم صدام زد.... برگشتم و رو تخت آخری کسی رو دیدم که باورم نمیشد😍😍😍 طلعت خانم بود که الان برا زایمان اومده بود🥰🥰 اینقدر خوشحال شدم که بی حواس از اینکه کجام یک واییییی بلند کشیدم😍😍😍 رفتم سمتش. گفتم باورم نمیشه. چی شد؟؟؟ شما که نمیخواستی نگهش داری!!!😄 خندید و گفت: آدم هدیه خدا رو که دور نمیندازه😍 یکم که حرف زدیم فهمیدم از حرفای اونروز استاد خیلی تاثیر گرفته و خدا رو شکر با همسرش حرف زده و ....🤗🤗 روز بعد با دوتا بستنی🍦🍦 رفتم پیش استادم😉 در زدم. خدا رو شکر کسی پیشش نبود. تا منو دید خندید گفت نمره کم آوردی برام بستنی خریدی؟😄 گفتم نه استاد!! حدس بزنید دیروز کی تو زایشگاه بود؟؟؟🤔🤔🤔 بعدم براش همه چیز رو تعریف کردم. یک خدا رو شکر از ته دل ازش شنیدم❤️ اونروز یکی از خاطره انگیزترین روزهای کاری من بود😊😊 از اون روز من همم همه سعی خودمو کردم تا نذارم هیچ هدیه خدایی از بین بره☺️... با تشکر از خانم رمضانی برای ارایه داستان واقعی و زیباشون🙏 🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁🎁
👼👼👼👼✨✨✨✨☘☘☘ داستان 💫💞 قسمت 1
دختری با چشمان آبی.... قسمت اول.... ☘☘☘☘☘☘☘ چشمم رو که باز کردم و سقف خونه رو دیدم یادم اومد کجام و چرا اینجام😭😭 خونه مامانم بودم چرا بیدار شدم😭 تمام بدبختیام یادم افتاد، ای واااای مادرم چرا من رو تنها گذاشتی؟؟؟ چرا از پیشم رفتی؟ حالا من با این تنهایی چه کنم؟؟ هنوز عوارض داروهایی که دیشب بهم زده بودند از بدنم نرفته بود. گلاب به روتون تا بیدارشدم باز بالا آوردم سومین شبی بود که با آرامبخش و سرم و...میخوابیدم فقط دوست داشتم بخوابم و هیچوقت بیدار نشم اصلا هیچ انرژی و انگیزه ای برای زندگی نداشتم☹ پسرم تا دید بیدارم تندی دوید به سمتم و محکم بغلم کرد طفلی اونم این مدت خیری ندید از مادر افسرده و غمگینش😔 پسرم رضا همنام برادرم بود که دوسال قبل تو سانحه تصادف از دستش دادیم😔 و حالا بعد گذشت دوسال از اون واقعه تلخ مادرم مارو تنها گذاشت من دیگه هیچکس رو ندارم یه برادرم که چندین سال قبل مهاجرت کرد و رفت و الانم فقط تونست مجازی تو خاکسپاری شرکت کنه دوتا خواهرم دارم که یکی شون تهران زندگی میکنه و اون یکی شمال من موندم و یه خونه سوت و کور و یک عالمه خاطره😭😭 رضا تندی رفت سعید رو آورد.فاتحانه انگار کشف بزرگی کرده باشه دست همسرمو گرفته بود و مشخص بود یه مژدگانی چرب هم گرفته بود از باباش😄 سعید طفلی زودی رفت با سینی غذا اومد. زینب جان پاشو یکم صبحانه بخور پاشو چندروزه هیچی نخوردی نمیشه که همش سرم همش آرامبخش. همه اش خواب پاشو عزیزم پاشو ماهم صبحانه نخوردیم منتظر بودیم شما بیدارشی🥰 چشمم که به سینی غذا افتاد یهو حالت تهوع گرفتم... تا اومدم پاشم برم بیرون، سرم گیج رفت افتادم کف اتاق🤢😩 طفلی پسرم خیلی ترسید فکر کرد من مُردم خواهرام هراسان اومدن تو اتاق زینب چی شد؟ تو آخرش خودتو میکشی چرا اینقدر خودتو اذیت میکنی؟ دیگه چیزی نفهمیدم بیدار که شدم دخترم بالاسرم بود و با موهام بازی می کرد باباشو صدا کرد بیا بابا مامان بیدارشد. سعید با یک لیوان آبمیوه وارد شد و گفت: دختر خوب تو که ما رو نصف جون کردی!! با دیدن آبمیوه خوشحال شدم احساس کردم خیلی تشنه ام ولی وقتی خواستم بخورم بوی خوبی نمیداد☹ چاره ای نبود به زور خوردمش معده ام مثل سنگ شده بود هرچی میخوردم نمیتونست هضم کنه از بوی غذا حالم بهم میخورد نزدیک نهار شده بود و خواهرم قرمه سبزی بار گذاشته بود تو فاصله ای که خواب بودم خواهر شمالیم خداحافظی کرده بود و رفته بود😔 البته بار اولش نبود همیشه دنبال بهونه بود که بی خداحافظی بره تحمل وداع رو نداشت از بچگی همین بود خوش بحالش همیشه شاد و سرحال بود دنبال غم و غصه نبود اون زودتر از من و خواهر دیگه ام مرگ مادر رو پذیرش کرد الانم که سه روز گذشته زودی میخواد بره زندگی عادی شو شروع کنه😶 البته شایدم زندگی تو خطه شمال اینجوریش کرده🤔 حالا من 😭😭 خب حق دارم دیگه من هر شب هرشب به مامان سرمیزدم اصلا خونه مون رو دادیم اجاره اومدیم واحد بالایی مامان رو اجاره کردیم که هم من تنها نباشم هم مامانم حالا دیگه برای همیشه تنهام😭😭 آخ مامان کجااااایی 😩😩 امشب قرار بود، یکی از عموهام برای مادر من مراسم بگیرند. زن عموم اومده بود ببینه کاری داریم؟ نداریم؟ برای امشب نظر خاصی نداریم ولی دراصل فقط اومده بودند ازمون سر بزنند خدا حفظش کنه زن عموم رو چه زن با معرفتیه🍀 توی این چند روز هرکاری ازش براومده برای ما خواهرا انجام داده خیلی مهربونه دوسش دارم توی این دوسال هم که برادرم رو از دست دادیم دائم به مامانم که جاریش باشه سرزده و به عناوین مختلف ازش دلجویی کرده تا چشمم به زن عموم افتاد، مثل بچه هایی که تو خیابون گم میشن و تا مامان شون رو میبینن تازه شروع میکنن به گریه، شروع کردم به گریه😭😭 زن عموم منو بغل کرد و گفت دخترجان این چه اوضاعیه برای خودت و اطرافیانت درست کردی؟ پاشو عزیزم دستت رو به زانوت بگیر و یاعلی بگو مگه یه اتفاقی افتاده که فکرشو نمیکردی؟ خوبه چندماهه پزشکا گفته بودن نمیشه برای قلب مامانت کاری کرد شما هرکاری لازم بوده کردین تا الانم عمرش به دنیا بوده این شوهر و بچه هات چه گناهی دارن؟ پاشو عزیزم پاشو مامانت هم راضی نیست اینقدر اذیت بشی. 🏵 زن عموم راست میگفت، چندساله مامانم با مشکل قلبیش دست و پنجه نرم می کنه😔 بعد فوت داداشم اصلا گمان نمیکردیم زنده بمونه بازم دو سال صبوری کرد و تونست دوام بیاره🥺 زن عمو خداخیرت بده حرفات مثل مرهم رو درد میمونه تو رو خدا بازم به ما سربزن، از روی تخت بلند شدم اینقدر از این داروهای آرامبخش خوردم که خشکی دهان و سرگیجه هنوز برطرف نشده وارد آشپزخانه شدم تا بوی قرمه سبزی خورد به مشامم.... زن عموم اومد تو آشپزخونه گفت: زینب جان مطمئنی، این علائمی که داری؟!؟!؟!........ علائمی که دارم چی؟؟؟😨😨😱😱 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 این داستان ادامه دارد... 🍀مرکز مردمی نفس🍀 https://eitaa.com/nafas110530
نایب الزیاره شما هستم از اینجا😍
و اینجا🥰
و اینجا براتون دعا کردم🙏🙏
خودتون سلام بدین😍😍🙏🙏
زیر سایه آقا امیرالمومنین باشید🤲🤲
😭😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رئیسی: مسئله سقط جنین یکی از اولویت‌های اساسی کشور است رییس جمهور در سیزدهمین همایش ملی نخبگان : 🔹 مسئله سقط جنین باید در جامعه به صورت فرهنگی تبیین شود. 🔹مسئله سقط جنین یکی از اولویت‌های اساسی کشور است. همگان باید توجه کنند که این مسئله سقط جنین اتفاق نیافتد. ☘کانال مردمی نفس سبزوار ☘ https://eitaa.com/nafas110530
شبهایی كه مرحوم حاج شيخ رجبعلی خياط جلسه ميرفتند، مأمور بردن و اوردن ايشان آقای صنوبری بودند. يک روز آماده می شود كه حاج شيخ را به جلسه ببرد، خانم ايشان از بچه اش ناراحت ميشود و یک دفعه به صورتی كه بچه غافل بوده به پشت او ميزند ؛ تا اين ضربه را ميزند ، كمر خودش خميده شده و به شدت شروع ميكند به درد گرفتن! آقای صنوبری كه همسرش را در اين وضعيت می بيند، ميگويد: من ميخواهم بروم دنبال حاج شيخ ، تو هم سوار شو تا سر راه به درمانگاهی برويم؛ رفتند آقا شيخ رجبعلی را سوار كردند ، آقای صنوبری به جناب شيخ گفتند : ميخواهم همسرم را دكتر ببرم ، برای ايشان دعا كنيد! حاج شيخ بلافاصله فرمودند : دكتر لازم نيست ! بچه را آن طور نميزنند! برايش چيزي بخريد و خوشحالش كنيد ، مشكل حل ميشود! آقای صنوبری نقل كرد برای بچه اسباب بازی خريديم و به محض اينكه به او داديم و خوشحال شد ، درد همسرم كه بسيار شديد بود برطرف شد. ☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘ https://eitaa.com/nafas110530
با مراکز نفس شهر خود آشنا شویم. مرکز مردمی نفس جغتای لینک کانال نفس جغتای:👇 https://eitaa.com/joinchat/2801664636C6e5226a26e شماره تماس: 09018528354 شماره کارت: ۶۰۳۷ ۹۹۷۹ ۵۰۴۹ ۱۹۳۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*کسانی که بدنبال قتل جنین های ناقص هستند چه با حرف چه با عمل ، در قیامت ان شاالله حسابرسی خواهند شد.* 💯 جنین چه ناقص باشد چه کامل از ابتدای تشکیل روح انسانی دارد. 💯صد در صد 💯 📛 و قتلش جز گناهان کبیره است. ✅ خدا از اول می داند که با او چه خواهد کرد و از ابتدا به او روح انسانی داده است. 📛 و کسانی که بدنبال قتل جنین های ناقص هم هستند چه با حرف چه با عمل ، در قیامت حساب رسی خواهند شد ان شاالله ... 🔰 برید در خونه خدا ببینید چه فرموده ؟ ⛔ فرمود دست بهش نزنید (ا زبین نبریدش ) تا متولد شود... عالم و عارف روشن ضمیر ، آیت الله ناصری (ه) ☘مرکز مردمی نفس سبزوار ☘ https://eitaa.com/nafas110530