هدایت شده از Seyd ali asghar abdollah zade
سلام دنیای زیبایی رو نویسنده خلق کرد ولی مشکل اصلی داستان پایان بندی داستان بود. شخصیت مادر به جای اینکه در خدمت پایان داستان باشه پایان بندی رو خراب کرد و این باعث شده داستان از محتوا خالی بشه.
برخی ظرایف مانند قد مدادها بسیار دقیق بود.
پیشنهاد:
قبل از رسیدن مادر توسط مدادها بیدار بشه
هدایت شده از (مریم محمودی) آرمینهآرمین
برای چه سنی نوشته بود؟
هدف نویسنده چی بود؟
شخصیت کدام بود؟
متن چرا کامل نبود؟
فلاش بک در داستان کودک نداریم.
نمایشگاه انجمن باغ گردو
مداد سبز کوچولو مداد سبز کوچولو قِل خورد تا نزدیک گوش پسرک. رفت نشست پشت گوشش مثل نجارها که مداد
نظر شما در مورد این داستان چیست؟
پچ پچ
یک شب نینو بالهای کوچکش را تکان داد و گفت: «فردا میخواهم پرواز یاد بگیرم.»
شاهینِ پدر گفت: «حالا زود است دخترم. چند روز دیگر صبر کن! »
شاهینِ مادر گفت: «از برادرهایت یاد بگیر. ببین چه ساکت نشستهاند و صدایشان در نمیآید.»
نینو جواب نداد و رفت ته لانه پیش برادرهایش تا بخوابد. کمی بعد پدر گفت: «اینقدر پچ پچ نکنید بچّهها، بگذارید بخوابیم!»
صبح روز بعد، سه برادر نینو گفتند: «میخواهیم پرواز یاد بگیریم.»
پدر با تعجّب نگاهشان کرد و گفت: «به این زودی؟ واقعاً؟ پس بیایید بچّهها!»
نینو ته لانه نشسته بود. مادر صدایش کرد و گفت: «تو هم بیا دخترم!»
آن روز شاهینهای کوچولو تمرینِ پرواز کردند.
شب بعد نینو گفت: «من از پرواز کردن دور لانه خسته شدم. فردا میخواهم بروم بالای کوه بازی کنم.»
پدر سر تکان داد و گفت: «نه، نه! خطرناک است. تازه پرواز یاد گرفتی. باید کمی صبر کنی!»
مادر گفت: «از برادرهایت یاد بگیر. ببین همینجا پرواز میکنند و صدایشان در نمیآید.»
نینو جواب نداد و رفت ته لانه پیش برادرهایش تا بخوابد. کمی بعد پدر گفت: «پچ پچ نکنید بچّهها، بگذارید بخوابیم.!»
صبح روز بعد، سه برادر نینو گفتند: «امروز میخواهیم برویم بالای کوه بازی کنیم.»
پدر با تعجّب پرسید: «به این زودی خسته شدید؟ خب، بروید، ولی خیلی مواظب باشید!»
مادر به نینو گفت: «حالا تو هم برو دخترم!»
شاهینهای کوچولو بالای کوه بازی کردند و این طرف و آن طرف پریدند.
شب بعد نینو گفت: «فردا میخواهم بروم پشت کوه را ببینم.»
پدر و مادر به هم نگاه کردند و با مهربانی خندیدند. مادر، برادرهای نینو را صدا کرد و گفت: «فردا همه با هم میرویم پشت کوه را ببینیم.»
پدر سر تکان داد و گفت: «آنجا را فعلا تنهائی نباید بروید!»
نینو با دلی پر از شادی خوابید. آن شب هیچ کس پچپچ نکرد.
#داستان2
#نقد
نمایشگاه انجمن باغ گردو
پچ پچ یک شب نینو بالهای کوچکش را تکان داد و گفت: «فردا میخواهم پرواز یاد بگیرم.» شاهینِ پدر گف
نقد داستان در باغ گردو
منتظر نظرات ارزشمند شما هستیم👇
https://eitaa.com/joinchat/2180513811Cc601baf843
هدایت شده از (مریم محمودی) آرمینهآرمین
فضا کم بود.
دلیل نه گفتنها هم مشخص نبود.
اگر نویسنده میخواست اطاعت پذیری بیچون و چرا را آموزش دهد فکر میکنم داستان مسیر را برعکس طی کرد و به اطاعت والدین از بچهها رسید.
شاید با فضا سازی و ایجاد حس بهتر میتوانست به هدف برسد.
قلم نویسنده محترم است.
هدایت شده از خالقی
هدف داستان چی بود؟ نینو میخواست حرفشو به کرسی بنشونه و نشوند؟
این جملهی مادر که یاد بگیر و ببین صداشون در نمیاد چقدر رو اعصاب بود.
رفتار نینو آدمو یادِ کشور دشمن، آمریکا مینداخت که به هدفش نمیرسید و بقیه رو شیر میکرد تا به هدفش برسه.
پدر و مادرش دلیل منطقی برای مخالفتشون نداشتن و در نهایت کم آوردن. به نظرم شأن والدین رو زیر سؤال میبره.
قلم نویسنده محترمه🍃
#داستان2
هدایت شده از 🇵🇸منتظر🇮🇷
فضاسازی مبهم بود
بوی توطئه میداد توطئه های بچها علیه پدر و مادر و تسلیم شدن والدین
بدآموزی داشت من ترجیح میدم این داستان رو برای بچهام نخونم🤭
قلم نویسنده محترم🌹