5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
♻️ بیماری خود تحقیری :/
#حتماببینید
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
24.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿حرف آتئیستها:
آخه مگه فیلم سینماییه که شهاب سنگ برای زدن أجنّه باشه؟
🌿 وقتی عالم ماده دروازه عالم ملکوت میشود
📚 آیـــات مرتبـــط با علـــوم تجــــربی
#سطح_عمومی
#شبهات_آتئیسم
#دکتر_حامد_ساجدی
🎙رادیو سایهبان |
@radiosayeban
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴این بانوی آمریکایی با یک تلنگر فهمیده است که بیحجابی مصداقی از ظلم به زن بوده و او خبر نداشته است
🔺بسیار جالب است؛ روزی دانسته حجاب از واجبات دین مسیح است؛ اسلام برپایهی حفظ حقوق و کرامت زنان است و حجاب اسلامی هم بر اساس محافظت از جسم و روح زنانه طراحی شده است.
او خیلی سریع ایمان آورد چون توانست مصداق ظلم به زن بیحجاب را در محیط زندگی خود ببیند و بداند سرمایهدار چه سودی از ترویج بیحجابی در جامعه میبرد.
❗️لطفا گوش کنید خیلی زیبا از حجاب اسلامی میگوید.
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
📗*کتابِ آه*
🔥 #بازخوانی مقتل امام حسین علیه السلام
#قسمت_هفتاد_و_شش
عبدالله بن عُمِیر، در کوفه فرود آمده بود و سرایی نزدیک چاه جُعد همدان گرفته بود و همسر او هم با او بود.
نامش ام وهب بود.
عبدالله روزی در نُخَیله، سپاهی را دید که آماده میشدند تا به جنگ امام حسین بروند.
از مقصود آنها پرسید و باخبر شد.
عبدالله گفت:
_به خدا قسم که من بر جهاد با مشرکان حریص بودم.
اکنون چنان میبینم که جهاد با این مردم
که تیغ بر رخ پسر پیغمبر کشیدهاند، ثوابش بیشتر و رسیدن به آن آسانتر است از ثواب جهاد با مشرکین!
پس نزد همسر خود رفت و آنچه شنیده بود و آنچه تصمیم گرفته بود، به او گفت.
زن گفت:
_درست اندیشیدهای!
خداوند تو را به درستترین افکار و عقاید دلالت کند.
همین کار را بکن و مرا هم با خودت ببر!
آن مرد شبانه بیرون آمد تا به کاروان امام رسید و با ایشان بود تا روز عاشورا شد...
اکنون در روز عاشورا که دوتن از سربازان عمر سعد مبارز طلبیدند، عبدالله بن عُمیر برخاست و گفت:
_یا اباعبدالله!
یرحَمُکَ الله!
مرا اجازه دهید تا به جهاد آنان بروم!
امام سرتاپای او را نگاه کرد:
مردی گندم گون، بلند بالا، سخت بازو، میان دو شانه گشاده...
فرمود:
_گمان دارم تو بر حریفان خود غالب شوی؛ اگر میخواهی به جانب آنان برو.
عبدالله بن عُمیر رفت...
گفتند:
_کیستی؟
نسب خود را گفت.
گفتند:
_تو را نمیشناسیم!
زهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر یا بُرَیر بن خضیر بیرون بیایند!
عبدالله گفت:
_از جنگ با ما ننگ دارید؟
هرکس به جنگ تو بیاید بهتر از توست!( گویا آن دو نفر رزمندهای همشان خود میخواستند و جنگ با عبدالله را دور از شان خود میدانستند)
سپس عبدالله بر آنان تاخت و تیغی به او نواخت که در جا سرد شد.(مُرد)
سرباز دوم که "سالم" نام داشت، بر عبدالله حمله کرد و اصحاب امام فریاد زدند:
_مراقب باش!
آن مرد رسید و ضربه ای زد.
عبدالله دست چپش را سپر کرد.
انگشتانش برید.
اما بر گشت و شمشیری به او زد
و او را کشت.
و رَجَز گویان آمد و نبردی سخت کرد و دو مرد دیگر از سربازان عمرسعد را کشت.
اُمّ وَهَب، زنش، عمودی(میله آهنی که در جنگها استفاده میشد) گرفت و نزد شوهرش آمد.
گفت:
_عبدالله! مرحبا!
پیش چشم این خاندان پاک محمد کارزار کن!
و جامهی شوهرش را سخت چسبیده بود و گفت:
_تو را رها نمیکنم تا با تو کشته شوم!
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
📗*کتابِ آه*
🔥 #بازخوانی مقتل امام حسین علیه السلام
#قسمت_هفتاد_و_هفت
امام به آن زن فرمود:
_خدا به شما جزای خیر دهد؛
سوی زنان برگرد که جنگ برای زنان نیست.
و او سوی زنان بازگشت.
دو تن از دشمنان بر عبدالله تاختند و او را به شهادت رساندند.
عمر بن حجاج با آن کوفیانی که همراه او بودند، به سمت راست اصحاب امام حسین تاخت و چون نزدیک امام رسید، اصحاب بر سر زانو نشسته و نیزهها را روی اسبها نشانه گرفتند.
سواران جلو نیامدند و بازگشتند.
هنگام باز گشتن، اصحاب امام آنها را تیرباران کردند و چند مرد را بر زمین انداختند و گروهی را رنجور و خسته کردند.
مردی به نام مسروق بن وائل حَضرَمی گفت:
_من در آن لشکر بودم که به جنگ حسین آمدند.
با خود میگفتم در جلوی لشکر باشم
شاید سر حسین به دست من بیوفتد و نزد عبیدالله بن زیاد مقامی بگیرم.
چون نزدیک حسین رسیدم،
مردی که او را ابن حوزه میگفتند، پیش رفت و با لحنی بسیآر تند و خشن و بیادبانه، سراغ امام را گرفت.
پس از چند مرتبه امام فرمود:
_ آری!
من حسینم!
حاجت تو چیست؟
آن بی شرم که گویی پوست سگ بر روی خودش کشیده بود و آب در چشم نداشت(کنایه از بیادبی و بیچشم و رویی) گفت:
_اَبشر بالنّار؟
بشارت میدهم تو را به آتش دوزخ!
امام فرمود:
_دروغ میگویی!
من نزد پروردگارم میروم که مهربان است و شفاعتش پذیرفته است.
تو کیستی؟
گفت:
_ابن حوزه!
امام دست به دعا برداشت و گفت:
_ خدایا او را به آتش ببر!
پس ابن حوزه خشمناک شد و خواست اسب را به جانب امام حسین بتازاند که اسب چم شی کرد و او را از پشت بر زمین انداخت؛
پای چپش در رکاب ماند و
و پایش در مفاصل قدم و ساق و ران از جای خود در رفت!
و پای راستش آویخته بود...
مسلم بن اوسجه بر او تاخت و شمشیر بر پای راست او زد و اسب همچنان میدوید و سر او را بر سنگ و درخت میکوبید تا مُرد.
آنگاه اسب بر او گردید و با سُمهایش او را کوفت و پاره پاره کرد.
چنان که از او چیزی نماند مگر دو پایش.
من، مسروق، که شاهد واقعه بودم، برگشتم و سپاه را واگذاشتم؛
از این خانواده چیزی دیدم که موجب شد هرگز با آنها کارزار نکنم!
#ادامه_دارد ...
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄