📗داستان کربلا
❤️🔥 #بازخوانی_کتاب_آه
#قسمت_هفتاد_و_هفت
امام به آن زن فرمود:
_خدا به شما جزای خیر دهد؛
سوی زنان برگرد که جنگ برای زنان نیست.
و او سوی زنان بازگشت.
دو تن از دشمنان بر عبدالله تاختند و او را به شهادت رساندند.
عمر بن حجاج با آن کوفیانی که همراه او بودند، به سمت راست اصحاب امام حسین تاخت و چون نزدیک امام رسید، اصحاب بر سر زانو نشسته و نیزهها را روی اسبها نشانه گرفتند.
سواران جلو نیامدند و بازگشتند.
هنگام باز گشتن، اصحاب امام آنها را تیرباران کردند و چند مرد را بر زمین انداختند و گروهی را رنجور و خسته کردند.
مردی به نام مسروق بن وائل حَضرَمی گفت:
_من در آن لشکر بودم که به جنگ حسین آمدند.
با خود میگفتم در جلوی لشکر باشم
شاید سر حسین به دست من بیوفتد و نزد عبیدالله بن زیاد مقامی بگیرم.
چون نزدیک حسین رسیدم،
مردی که او را ابن حوزه میگفتند، پیش رفت و با لحنی بسیآر تند و خشن و بیادبانه، سراغ امام را گرفت.
پس از چند مرتبه امام فرمود:
_ آری!
من حسینم!
حاجت تو چیست؟
آن بی شرم که گویی پوست سگ بر روی خودش کشیده بود و آب در چشم نداشت(کنایه از بیادبی و بیچشم و رویی) گفت:
_اَبشر بالنّار؟
بشارت میدهم تو را به آتش دوزخ!
امام فرمود:
_دروغ میگویی!
من نزد پروردگارم میروم که مهربان است و شفاعتش پذیرفته است.
تو کیستی؟
گفت:
_ابن حوزه!
امام دست به دعا برداشت و گفت:
_ خدایا او را به آتش ببر!
پس ابن حوزه خشمناک شد و خواست اسب را به جانب امام حسین بتازاند که اسب چموشی کرد و او را از پشت بر زمین انداخت؛
پای چپش در رکاب ماند و
و پایش در مفاصل قدم و ساق و ران از جای خود در رفت!
و پای راستش آویخته بود...
مسلم بن اوسجه بر او تاخت و شمشیر بر پای راست او زد و اسب همچنان میدوید و سر او را بر سنگ و درخت میکوبید تا مُرد.
آنگاه اسب بر او گردید و با سُمهایش او را کوفت و پاره پاره کرد.
چنان که از او چیزی نماند مگر دو پایش.
من، مسروق، که شاهد واقعه بودم، برگشتم و سپاه را واگذاشتم؛
از این خانواده چیزی دیدم که موجب شد هرگز با آنها کارزار نکنم!
#ادامه_دارد ...
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰
✅ کپی با ذکر صلوات هدیه به سیدالشهداء علیه السلام
@namazemahboob
📗*کتابِ آه*
🔥 #بازخوانی مقتل امام حسین علیه السلام
#قسمت_هفتاد_و_هفت
امام به آن زن فرمود:
_خدا به شما جزای خیر دهد؛
سوی زنان برگرد که جنگ برای زنان نیست.
و او سوی زنان بازگشت.
دو تن از دشمنان بر عبدالله تاختند و او را به شهادت رساندند.
عمر بن حجاج با آن کوفیانی که همراه او بودند، به سمت راست اصحاب امام حسین تاخت و چون نزدیک امام رسید، اصحاب بر سر زانو نشسته و نیزهها را روی اسبها نشانه گرفتند.
سواران جلو نیامدند و بازگشتند.
هنگام باز گشتن، اصحاب امام آنها را تیرباران کردند و چند مرد را بر زمین انداختند و گروهی را رنجور و خسته کردند.
مردی به نام مسروق بن وائل حَضرَمی گفت:
_من در آن لشکر بودم که به جنگ حسین آمدند.
با خود میگفتم در جلوی لشکر باشم
شاید سر حسین به دست من بیوفتد و نزد عبیدالله بن زیاد مقامی بگیرم.
چون نزدیک حسین رسیدم،
مردی که او را ابن حوزه میگفتند، پیش رفت و با لحنی بسیآر تند و خشن و بیادبانه، سراغ امام را گرفت.
پس از چند مرتبه امام فرمود:
_ آری!
من حسینم!
حاجت تو چیست؟
آن بی شرم که گویی پوست سگ بر روی خودش کشیده بود و آب در چشم نداشت(کنایه از بیادبی و بیچشم و رویی) گفت:
_اَبشر بالنّار؟
بشارت میدهم تو را به آتش دوزخ!
امام فرمود:
_دروغ میگویی!
من نزد پروردگارم میروم که مهربان است و شفاعتش پذیرفته است.
تو کیستی؟
گفت:
_ابن حوزه!
امام دست به دعا برداشت و گفت:
_ خدایا او را به آتش ببر!
پس ابن حوزه خشمناک شد و خواست اسب را به جانب امام حسین بتازاند که اسب چم شی کرد و او را از پشت بر زمین انداخت؛
پای چپش در رکاب ماند و
و پایش در مفاصل قدم و ساق و ران از جای خود در رفت!
و پای راستش آویخته بود...
مسلم بن اوسجه بر او تاخت و شمشیر بر پای راست او زد و اسب همچنان میدوید و سر او را بر سنگ و درخت میکوبید تا مُرد.
آنگاه اسب بر او گردید و با سُمهایش او را کوفت و پاره پاره کرد.
چنان که از او چیزی نماند مگر دو پایش.
من، مسروق، که شاهد واقعه بودم، برگشتم و سپاه را واگذاشتم؛
از این خانواده چیزی دیدم که موجب شد هرگز با آنها کارزار نکنم!
#ادامه_دارد ...
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄