eitaa logo
نماز محبوبم 🏴🇮🇷🏴
2.2هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
44 فایل
💐 اللهمّ بارِک لِمولانا صاحب الزمان علیه‌السلام و اجعَل صَلاتَنا بِه مَقبولَه 🤲🏻 کانال‌های دیگه‌‌مون: https://eitaa.com/chekaraa https://eitaa.com/maghtal جهت تبادل و بیان نظرات 👈🏻 @M_taeb
مشاهده در ایتا
دانلود
📗داستان کربلا ❤️‍🔥 عبدالله بن عُمِیر، در کوفه فرود آمده بود و سرایی نزدیک چاه جُعد همدان گرفته بود و همسر او هم با او بود. نامش ام وهب بود. عبدالله روزی در نُخَیله، سپاهی را دید که آماده می‌شدند تا به جنگ امام حسین بروند. از مقصود آن‌ها پرسید و باخبر شد. عبدالله گفت: _به‌ خدا قسم که من بر جهاد با مشرکان حریص بودم. اکنون چنان می‌بینم که جهاد با این مردم که تیغ بر رخ پسر پیغمبر کشیده‌اند، ثوابش بیشتر و رسیدن به آن آسان‌تر است از ثواب جهاد با مشرکین! پس نزد همسر خود رفت و آن‌چه شنیده بود و آن‌چه تصمیم گرفته بود، به او گفت. زن گفت: _درست اندیشیده‌ای! خداوند تو را به درست‌ترین افکار و عقاید دلالت کند. همین کار را بکن و مرا هم با خودت ببر! آن مرد شبانه بیرون آمد تا به کاروان امام رسید و با ایشان بود تا روز عاشورا شد... ‌ اکنون در روز عاشورا که دوتن از سربازان عمر سعد مبارز طلبیدند، عبدالله بن عُمیر برخاست و گفت: _یا اباعبدالله! یرحَمُکَ الله! مرا اجازه دهید تا به جهاد آنان بروم! امام سرتاپای او را نگاه کرد: مردی گندم گون، بلند بالا، سخت بازو، میان دو شانه گشاده... فرمود: _گمان دارم تو بر حریفان خود غالب شوی؛ اگر می‌خواهی به جانب آنان برو. عبدالله بن عُمیر رفت... گفتند: _کیستی؟ نسب خود را گفت. گفتند: _تو را نمی‌شناسیم! زهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر یا بُرَیر بن خضیر بیرون بیایند! عبدالله گفت: _از جنگ با ما ننگ دارید؟ هرکس به جنگ تو بیاید بهتر از توست!( گویا آن دو نفر رزمنده‌ای هم‌شان خود می‌خواستند و جنگ با عبدالله را دور از شان خود می‌دانستند) سپس عبدالله بر آنان تاخت و تیغی به او نواخت که در جا سرد شد.(مُرد) سرباز دوم که "سالم" نام داشت، بر عبدالله حمله کرد و اصحاب امام فریاد زدند: _مراقب باش! آن مرد رسید و ضربه ای زد. عبدالله دست چپش را سپر کرد. انگشتانش برید. اما بر گشت و شمشیری به او زد و او را کشت. و رَجَز گویان آمد و نبردی سخت کرد و دو مرد دیگر از سربازان عمرسعد را کشت. اُمّ وَهَب، زنش، عمودی(میله آهنی که در جنگ‌ها استفاده می‌شد) گرفت و نزد شوهرش آمد. گفت: _عبدالله! مرحبا! پیش چشم این خاندان پاک محمد کارزار کن! و جامه‌ی شوهرش را سخت چسبیده بود و گفت: _تو را رها نمی‌کنم تا با تو کشته شوم! ... ‎‌ 🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰ ✅ کپی با ذکر صلوات هدیه به سیدالشهداء علیه السلام @namazemahboob
📗*کتابِ آه* 🔥 مقتل امام حسین علیه السلام عبدالله بن عُمِیر، در کوفه فرود آمده بود و سرایی نزدیک چاه جُعد همدان گرفته بود و همسر او هم با او بود. نامش ام وهب بود. عبدالله روزی در نُخَیله، سپاهی را دید که آماده می‌شدند تا به جنگ امام حسین بروند. از مقصود آن‌ها پرسید و باخبر شد. عبدالله گفت: _به‌ خدا قسم که من بر جهاد با مشرکان حریص بودم. اکنون چنان می‌بینم که جهاد با این مردم که تیغ بر رخ پسر پیغمبر کشیده‌اند، ثوابش بیشتر و رسیدن به آن آسان‌تر است از ثواب جهاد با مشرکین! پس نزد همسر خود رفت و آن‌چه شنیده بود و آن‌چه تصمیم گرفته بود، به او گفت. زن گفت: _درست اندیشیده‌ای! خداوند تو را به درست‌ترین افکار و عقاید دلالت کند. همین کار را بکن و مرا هم با خودت ببر! آن مرد شبانه بیرون آمد تا به کاروان امام رسید و با ایشان بود تا روز عاشورا شد... ‌ اکنون در روز عاشورا که دوتن از سربازان عمر سعد مبارز طلبیدند، عبدالله بن عُمیر برخاست و گفت: _یا اباعبدالله! یرحَمُکَ الله! مرا اجازه دهید تا به جهاد آنان بروم! امام سرتاپای او را نگاه کرد: مردی گندم گون، بلند بالا، سخت بازو، میان دو شانه گشاده... فرمود: _گمان دارم تو بر حریفان خود غالب شوی؛ اگر می‌خواهی به جانب آنان برو. عبدالله بن عُمیر رفت... گفتند: _کیستی؟ نسب خود را گفت. گفتند: _تو را نمی‌شناسیم! زهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر یا بُرَیر بن خضیر بیرون بیایند! عبدالله گفت: _از جنگ با ما ننگ دارید؟ هرکس به جنگ تو بیاید بهتر از توست!( گویا آن دو نفر رزمنده‌ای هم‌شان خود می‌خواستند و جنگ با عبدالله را دور از شان خود می‌دانستند) سپس عبدالله بر آنان تاخت و تیغی به او نواخت که در جا سرد شد.(مُرد) سرباز دوم که "سالم" نام داشت، بر عبدالله حمله کرد و اصحاب امام فریاد زدند: _مراقب باش! آن مرد رسید و ضربه ای زد. عبدالله دست چپش را سپر کرد. انگشتانش برید. اما بر گشت و شمشیری به او زد و او را کشت. و رَجَز گویان آمد و نبردی سخت کرد و دو مرد دیگر از سربازان عمرسعد را کشت. اُمّ وَهَب، زنش، عمودی(میله آهنی که در جنگ‌ها استفاده می‌شد) گرفت و نزد شوهرش آمد. گفت: _عبدالله! مرحبا! پیش چشم این خاندان پاک محمد کارزار کن! و جامه‌ی شوهرش را سخت چسبیده بود و گفت: _تو را رها نمی‌کنم تا با تو کشته شوم! 🎁 @namazemahboob ༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄