📗داستان کربلا
❤️🔥 #بازخوانی_کتاب_آه
#قسمت_شصت_و_دو
*مُسلم بن اوسَجَه* برخاست و گفت:
_آیا ما دست از یاری شما برداریم؟!
در آنصورت، نزد خداوند چه بهانهی بیاوریم؟
به خدا سوگند، با این نیزه و این شمشیر تا توان دارم با آنان میجنگم و اگر سلاحم را بگیرند، با سنگ مبارزه خواهم کرد!
قسم به خدا!
ما تو را رها نمیکنیم تا نزد خدا روسفید شویم و معلوم شود که حرمت رسول الله را در غیبت او پاس داشتیم.
والله!
اگر من بدانم که کشته میشوم باز زنده میشوم و باز سوخته میشوم، باز زنده میشوم، باز کوبیده و پراکنده میشوم و هفتاد بار با من این کار کنند باز از تو جدا نمیشوم!
چگونه تو را تنها گذارم حسینجان؟ که کشته شدن یکبار است و پس از آن کرامتی به من میرسد که هرگز به پایان نمیرسد.
زُهَیر برخاست و گفت:
_دوست دارم کشته شوم؛ باز زنده شوم، باز کشته شوم و همچنین هزار بار، تا خداوند کشتن را از تو و این جوانان اهل بیت تو دور کند!
و آن شب جماعتی از یاران پدرم سخن گفتند.
همه به یک معنا و مانند یکدیگر...
گفتند:
_سوگند به خدا که از تو جدا نمیشویم و جان ما فدای جان توست.
وقتی ما کشته شدیم، آنچه بر ما بوده است وفا کردهایم و انجام دادهایم!
پدرم فرمود:
_همهی شما فردا کشته میشوید
و از شما یک تن هم نمیماند.
گفتند:
_الحمدلله که به ما افتخار یاری کردن تو و کشته شدن با تو را عنایت کرد.
امام دعا کرد و گفت:
_جَزاکُم اللهُ خَیراً
خدا شما را پاداشی نیک دهد
و به آنها گفت :
_سر بلند کنید و ببینید!
سر بلند کردند و جای و منزل خود را در بهشت دیدند!
حسین میگفت:
_ای فلان! این منزل توست
و ای فلان این خانه توست!
#ادامه_دارد ..
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰
✅ کپی با ذکر صلوات هدیه به سیدالشهداء علیه السلام
@namazemahboob
📗*کتابِ آه*
🔥 #بازخوانی مقتل امام حسین علیه السلام
#قسمت_شصت_و_دو
*مُسلم بن اوسَجَه* برخاست و گفت:
_آیا ما دست از یاری شما برداریم؟!
در آنصورت، نزد خداوند چه بهانهی بیاوریم؟
به خدا سوگند، با این نیزه و این شمشیر تا توان دارم با آنان میجنگم و اگر سلاحم را بگیرند، با سنگ مبارزه خواهم کرد!
قسم به خدا!
ما تو را رها نمیکنیم تا نزد خدا روسفید شویم و معلوم شود که حرمت رسول الله را در غیبت او پاس داشتیم.
والله!
اگر من بدانم که کشته میشوم باز زنده میشوم و باز سوخته میشوم، باز زنده میشوم، باز کوبیده و پراکنده میشوم و هفتاد بار با من این کار کنند باز از تو جدا نمیشوم!
چگونه تو را تنها گذارم حسینجان؟ که کشته شدن یکبار است و پس از آن کرامتی به من میرسد که هرگز به پایان نمیرسد.
زُهَیر برخاست و گفت:
_دوست دارم کشته شوم؛ باز زنده شوم، باز کشته شوم و همچنین هزار بار، تا خداوند کشتن را از تو و این جوانان اهل بیت تو دور کند!
و آن شب جماعتی از یاران پدرم سخن گفتند.
همه به یک معنا و مانند یکدیگر...
گفتند:
_سوگند به خدا که از تو جدا نمیشویم و جان ما فدای جان توست.
وقتی ما کشته شدیم، آنچه بر ما بوده است وفا کردهایم و انجام دادهایم!
پدرم فرمود:
_همهی شما فردا کشته میشوید
و از شما یک تن هم نمیماند.
گفتند:
_الحمدلله که به ما افتخار یاری کردن تو و کشته شدن با تو را عنایت کرد.
امام دعا کرد و گفت:
_جَزاکُم اللهُ خَیراً
خدا شما را پاداشی نیک دهد
و به آنها گفت :
_سر بلند کنید و ببینید!
سر بلند کردند و جای و منزل خود را در بهشت دیدند!
حسین میگفت:
_ای فلان! این منزل توست
و ای فلان این خانه توست!
🎁 @namazemahboob
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄