eitaa logo
نَمی از باران
323 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
480 ویدیو
9 فایل
از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است ... قدم به قدم با آیات قرآن همراه هستیم . عکسنوشته قرآنی کلیپ آیه گرافی تفسیرکوتاه درخدمتیم @s_zam65 @namiazbaran
مشاهده در ایتا
دانلود
قُل مَتاعُ الدُنیا قَلیل (سوره نساء۷۷) 🌈اگر چشم اندازتان را وسيعتر از اين جهان مادّى قرار دهيد، به زیباییهای کم این دنيا دلبسته نمى‌شويد. 🌿نه اینکه دست از دنیاشسته و گوشه عزلت بشینیم،نه، بلکه یعنی دلبسته نباشیم و بقدر نیاز از این دنیا استفاده کنیم،آن هم در مسیر اطاعت خداوند ورسیدن به لقاء الله @namiazbaran
8.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‼️فوق العاده ومهم امیدواریم به رحمت واسعه الهی، وتوسل داریم به ساحت باب رحمه الله الواسعه سیدالشهداءعلیه السلام که خودشون موانع سفرپرخیروبرکت اربعین را بردارند و روزی همه ما ومحبین مولا قرار بدهند. @namiazbaran
نَمی از باران
🍃🍂🍃🍂🍃 ‍#باد_بر_میخیزد #قسمت۷ ✍ #میم_مشکات راحله بعد از اینکه با خیال راحت تشنگی اش را برطرف کرد
🍂🍃🍂🍃🍂 ‍ ۸ ✍ یکی دو صفحه ای خوانده بود که کسی از جلویش رد شد. پسری بود که روی نیمکت کناری اش نشست. چادرش را محکم تر به خوپش پیچید، رویش را محکم تر گرفت و به خواندن کتاب ادامه داد. این حرکت از دید یک جفت چشم آبی رنگ که به نیمکت او دوخته شده بود دور نماند. دو تا از کلاس های طبقه پایین پنجره هایشان به حیاط باز میشد و میشد حیاط را از دریچه آنها، دید زد. پارسا هم طبق عادتش که وقتی کسی را پای تخته می فرستاد در انتهای کلاس ایستاده می ایستاد،همانجا ایستاده بود و ناخوداگاه به نیمکت راحله را که درست مقابل پنجره و در تیرس نگاهش بود خیره شده بود. با دیدن این حرکت پوزخندی زد. پسری که پای تخته بود گفت: - استاد?درسته? اما استاد که غرق در افکار خودش بود، متوجه نشد و جون استاد جوابی نداد همه به سمت استاد برگشتند. یکی از پسرها چند باری استاد را که در هپروت سیر میکرد صدا زد: - استاد?استاد پارسا? بالاخره استاد به خودش آمد: -بله? و کلاس خندید. راحله بی خبر از این اتفاقات، مشغول خواندن کتابش بود که یکدفعه احساس عجیبی کرد. پریشانی و اشفتگی که هر لحظه بیشتر میشد! آنقدر زیاد شد که دیگر نمیتوانست به خواندن ادامه دهد. کتابش را بست و چشم هایش را روی هم گذاشت تا شاید بتواند دلیل آشفتگی اش را پیدا کند. هروقت اشتباهی میکرد این حس به سراغش می آمد. سعی کرد کارهایش را از صبح مرور کند تا مگر بتواند بفهمد چه اش شده. تنها چیزی که به ذهنش رسید بحثی بود که با راننده کرده بود!خب آن هم اشتباه نبود. راننده بقیه پولش را نداده بود و دو کورس را سه کورس حساب کرده بود. خواستن بقیه پولش اشتباه بود?مگر روایت نداریم که از ستاندن حق ولو کم خجالت نکشید?نه، این نبود...اتفاق دیگری هم نیفتاده بود،پس چه بود? ادامه دارد... @namiazbaran
🌿🌾🌿 اگر اراده کنی که خودت را حفظ بکنی، پروردگار هم هنگام ارتکاب گناهان ، برای تو ایجاد مانع می کند. « مرحوم آیت الله حق شناس (ره) » @namiazbaran
 وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ  (سوره مائده۷) از خداوند پروا کنید،که قطعا به آنچه در درون شماست آگاه است. 🔍 علاوه بر آنچه در نزد شما ظاهر و هویدا است، از آنچه در آسمان‌ها و زمین از نظر شما غایب و پوشیده است، همچنین آنچه را که در دل خود پنهان دارید از ایمان، کفر، خاطرات شیطانى و ... تماماً در احاطه علم ازلى خداى تعالى ظاهر و هویدا خواهد بود. 📍این آیه در حقیقت هشدارى است به همه مؤمنان که در اخلاص نیات خویش بکوشند و جز خدای متعال کسى را در نظر نداشته باشند، که اگر کمترین ناخالصى در نیت و انگیزه آنها باشد، او که از همه غیب‌ها آگاه است آن‌را می‌داند و بر طبق آن جزا می‌دهد؛ @namiazbaran
امیرالمؤمنین علیه السلام: شفاى دردهاى خود را از قرآن بجوييد و در سختیها و گرفتاری‌هايتان، از آن كمك بخواهيد؛ چرا كه در آن، درمان بزرگ‏ترين دردهاست و آن، درد كفر و نفاق و انحراف و گم‏راهى است... هر كس كه قرآن در روز قيامت، برايش شفاعت كند، شفاعت می‌شود و هر كس كه قرآن در روز قيامت، از او شكايت كند، محكوم می‌گردد. 📚خطبه 176 نهج البلاغه @namiazbaran
نَمی از باران
🍂🍃🍂🍃🍂 ‍#باد_بر_میخیزد #قسمت۸ ✍ #میم_مشکات یکی دو صفحه ای خوانده بود که کسی از جلویش رد شد. پسری ب
🍂🍃🍂🍃🍂 ‍ ۹ ✍ همین طور که غرق در افکار خودش بود چشمش به کلاس خودشان افتاد، کلاس تمام شده بود و بچه ها از کلاس بیرون می آمدند. نگاهش را به درب خروجی دوخت تا سپیده را پیدا کند. چند تایی از پسرها از درخروجی سالن بیرون آمدند و پشت سرشان استاد! چند بار این لفظ را تکرار کرد: -استا...استاد... ناگهان چیزی یه ذهنش خطور کرد. رنگ از رویش پرید. با خودش گفت: -استاد! من استاد رو دست انداختم..کسی که ب من درس میداد... و بعد با خودش فکر کرد چقدر رفتارش احمقانه بوده . مانند دخترکی لجباز، به خاطر غرور احمقانه اش و سر یک انتقام جویی مضحک، حق استادی را زیر پا گذاشته بود. -چرا رنگت اینجور شده? سپیده بود. -ها? - سپیده کنارش نشست: -میگم چرا رنگت اینجور شده?جن دیدی? باز هم انگار متوجه حرف سپیده نشده باشد با نگاهش پارسا را که رد شد و به طرف بخش ریاضی می رفت دنبال کرد. سپیده سر به سرش گذاشت: -چیه?نکنه خبریه? راحله گیج نگاهی به سپیده کرد: - چی? چ خبری? سپیده کنارش نشست: -میگم نکنه همه هارت و پورتت الکیه?جلو ما فیلم بازی میکنی!! - چه فیلمی? - همینکه با پارسا مشکل داری دیگه.. داری براش کلاس میذاری? اقلا عشوه شتری نیا! راحله که تازه متوجه منظورش شده بود خنده ای کرد: -مسخره! بعد پرسید: -چرا این سر کلاس بود? سپیده گفت: - گفت استاد صمیمی براش. مشکلی پیش اومده برای همین این ب جاش اومده! بعد کیفش را توی بغلش جمع کرد و گفت: -پس چرا اینجوری نگاش میکردی? راحله بدون توجه به این سوال گفت: -سپیده? سپیده که داشت مقنعه اش را درست می کرد گفت: -هوم? - به نظرت من خیلی کارم زشت بود -عذاب وجدان گرفتی? راحله به طرف سپیده چرخید: -اذیت نکن،خیلی زشت بود? ادامه دارد... @namiazbaran
صبحتون معطر به نام مولا❤️ @namiazbaran