فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥺اشک های شیربچه یمنی به دلیل جاماندن از نماز جماعت ❤️❤️
اینکه میگن در آخرالزمان چشم تون به یمن باشه ، بی خود نمیگن
کدوم ماها بلدیم اینجوری بچه تربیت کنیم ؟؟
#یمن
#نمازجماعت
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💠#داستان
👈🏿فاصله قلبها
استادى از شاگردانش پرسيد:
“چرا ما وقتى عصبانى هستيم داد میزنيم؟
چرا مردم هنگامى که خشمگين هستند صدايشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟”
شاگردان فکرى کردند و يکى از آنها گفت:
“چون در آن لحظه، آرامش و خونسرديمان را از دست میدهيم”
استاد پرسيد: “اين که آرامشمان را از دست میدهيم درست است امّا چرا با وجودى که طرفِ مقابل کنارمان قرار دارد، داد میزنيم؟
آيا نمیتوان با صداى ملايم صحبت کرد؟”
شاگردان هر کدام جوابهايى دادند امّا پاسخهاى هيچکدام استاد را راضى نکرد.
سرانجام او چنين توضيح داد:
“هنگامى که دو نفر از دست يکديگر عصبانى هستند، قلبهايشان از يکديگر فاصله میگيرد.
آنها براى اين که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.
هر چه ميزان عصبانيت و خشم بيشتر باشد، اين فاصله بيشتر است و آنها بايد صدايشان را بلندتر کنند.”
سپس استاد پرسيد: “هنگامى که دو نفر عاشق همديگر باشند چه اتفاقى میافتد؟
آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خيلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟
چون قلبهايشان خيلى به هم نزديک است. فاصله قلبهاشان بسيار کم است…”
استاد ادامه داد: “هنگامى که عشقشان به يکديگر بيشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟
آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به يکديگر بيشتر میشود.
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینياز میشوند و فقط به يکديگر نگاه میکنند.
اين هنگامى است که ديگر هيچ فاصلهاى بين قلبهاى آنها باقى نمانده باشد…”
#خواندنی
#داستان بندگی
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
✔️ نماز بدون وضوی امام جماعت
حدود 20 سال پیش منزل ما خیابان 17 شهریور بود و ما برای نماز خواندن و مراسم عزاداری و جشنهای مذهبی به مسجدی که نزدیک منزلمان بود می رفتیم #پیش_نماز مسجد حاج آقایی بود بنام #شیخ_هادی که امور مسجد را انجام میداد و معتمد محل بود ؛ یک روز من برای خواندن نماز مغرب و عشاء راهی مسجد شدم و برای گرفتن وضو به طبقه پائین که وضوخانه در آنجا واقع بود رفتم..
منتظر خالی شدن #دستشویی بودم که در این حين، در یکی از دستشوییها باز شد و شیخ هادی از آن بیرون آمد با هم سلام و علیک کردیم و شیخ بدون اینکه #وضو بگیرد دستشویی را ترک کرد.
من که بسیار تعجب کرده بودم به دنبال شیخ راهی شدم که ببینم کجا وضو میگیرد و با کمال شگفتی دیدم شیخ هادی بدون گرفتن وضو وارد محراب شد و یکسره بعد از خواندن #اذان و #اقامه نماز را شروع کرد و مردم هم به شیخ اقتداء کردند من که کاملا گیج شده بودم سریعا به حاج علی که سالهای زیادی با هم همسایه بودیم گفتم حاجی شیخ هادی وضو ندارد ؛
خودم دیدم از دستشویی اومد بیرون ولی وضو نگرفت. حاج علی که به من اعتماد کامل داشت با تعجب گفت خیلی خوب #فرادا می خوانم.
این ماجرا بین متدینین پیچید ، من و دوستانم برای رضای خدا، همه را از وضو نداشتن شیخ هادی آگاه کردیم و مامومین کم کم از دور شیخ متفرّق شدند تا جائیکه بعد از چند روز خانواده او هم فهمیدند.
#زن شیخ #قهر کرد و به خانه پدرش رفت ، بچه های شیخ هم برای این آبروریزی ، پدر را #ترک کردند .
دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن شیخ هادی بود آیا اصلا مسلمان است ؟ آیا #جاسوس است ؟ و آیا ...
شیخ بعد از مدتی محله ی ما را ترک کرد و دیگر خبری از او نبود ؛ بعد از دوسال از این ماجرا ، من به اتفاق همسرم به عمره مشرف شدیم در #مکه بخاطر آب و هوای آلوده بیمار شدم. بعد از بازگشت به پزشک مراجعه کردم و دکتر پس از معاینه مقداری قرص و آمپول برایم تجویز کرد .
روز بعد وقتی می خواستم برای نماز به مسجد بروم تصمیم گرفتم قبل از آن به درمانگاه بروم و آمپول بزنم ، پس از تزریق به مسجد رفتم و چون هنوز وقت اذان نشده بود وارد دستشویی شدم تا جای آمپول را آب بکشم.
درحال خارج شدن از دستشویی، ناگهان به یاد شیخ هادی افتادم چشمانم سیاهی می رفت، همه چیز دور سرم شروع به چرخیدن کرد انگار دنیا را روی سرم خراب کردند. نکند آن بیچاره هم می خواسته جای آمپول را آب بکشد .! نکند ؟! ؟! نکند ؟!
دیگر نفهمیدم چه شد. به خانه برگشتم تا صبح خوابم نبرد و به شیخ هادی فکر میکردم که چگونه من نادان و دوستان و متدینین نادان تر از خودم ندانسته و با قصد قربت آبرویش را بردیم .. خانواده اش را نابود کردیم ..
از فردا، سراسیمه پرس و جو را شروع کردم تا شیخ هادی را پیدا کنم.
به پیش حاج ابراهیم رفتم به او گفتم برای کار مهمی دنبال شیخ هادی میگردم او گفت : شیخ دوستی در بازار #حضرت_عبدالعظیم داشت و گاه گاهی به دیدنش میرفت اسمش هم حاج احمد بود و به عطاری مشغول بود.
پس از خداحافظی با حاج احمد یکراست به بازار شاه عبدالعظیم رفتم و سراغ عطاری حاج احمد را گرفتم. خوشبختانه توانستم از کسبه آدرسش را پیدا کنم بعد چند دقیقه جستجو پیر مردی با صفا را یافتم که پشت پیشخوان نشسته و قرآن می خواند سلام کردم جواب سلام را با مهربانی داد و گفتم ببخشید من دنبال شیخ هادی میگردم ظاهرا از دوستان شماست ، شما او را می شناسید ؟
پیرمرد سری تکان داد و گفت دو سال پیش شیخ هادی در حالیکه بسیار #ناراحت و دلگیر بود و خیلی هم شکسته شده بود پیش من آمد ، من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم.
بسیار تعجب کردم و علتش را پرسیدم او در جواب گفت: من برای آب کشیدن جای آمپول به دستشویی رفته بودم که متدینین بدون اینکه از خودم بپرسند به من #تهمت زدند که وضو نگرفته نماز خوانده ام ، خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند ، خانواده ام را نابود کردند و آبرویی برایم در این شهر نگذاشتند و دیگر نمی توانم در این شهر بمانم ، فقط شما #شاهد باش که با من چه کردند.
بعد از این جملات گفت : قصد دارد این شهر را ترک گفته و به #عراق سفر کند که در جوار حرم امیرالمومنین (ع) مجاور گردد تا بقیه عمرش را سپری کند ؛ او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم ...
ناگهان بغضم سر باز کرد و #اشکهایم جاری شد که خدای من این چه غلطی بود که من مرتکب شدم
الان حدود 20 سال است که از این ماجرا می گذرد و هر کس به نجف مشرف میشود من سراغ شیخ هادی را از او میگیرم ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی #مظلوم نیست.
⚠️ مواظب باشیم
زودقضاوت نکنیم
باآبروی دیگران بازی نکنیم
#داستان بندگی
#آبرو
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
☀️#داستان ( موعظه )
رحم کن تا بهت رحم بشه
🍀یکی از ﺣﺎکمان ﮐﺮﻣﺎﻥ وقتی به حکومت رسید، یکی از بزرگان شهر را دستگیر ﻭ بههمراه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ.
🌴بعد از مدتی ﻓﺮﺯﻧﺪش ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ.
🍀زندانی به وزیر حاکم ﮔﻔﺖ:
ﺑﻪ حاکم ﺑﮕﻮ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ میدهم و بهجای آن فقط ﭘﺴﺮ خردسالم ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻮﺩ و نمیرد.
🌷حاکم وقتی پیشنهاد مرد را شنید ﮔﻔﺖ:
من که حاکم ﮐﺮﻣﺎﻥ هستم، نظم و ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽﻓﺮﻭشم.
☘️ﻓﺮﺯﻧﺪ آن شخص ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ جلوی چشم پدر جان داد.
🌴اتفاقا سال بعد ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ حاکم ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ.
🔅حاکم ﺑﺮﺍﯼ شفای پسرش ۵۰۰ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ فرزندش ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ ﻭﻟﯽ سودی نبخشید ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ وی ﻫﻢ جلوی چشمان پدر جان داد.
🌷ﺭﻭﺯﯼ حاکم، وزیرش ﺭﺍ ﺩﯾﺪ و ﮔﻔﺖ:
☀️ﻋﺠﺐ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ، ﻻﺍﻗﻞ ﺑﻪ ﺩﻋﺎی ﺧﺎﻧﻮﺍﺩهﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ و گرسنهای ﮐﻪ ﺁنها ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﻫﺎ ﺍﻃﻌﺎﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭽﻪﺍﻡ ﺧﻮﺏ میﺷﺪ ﻭ زنده ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ.
🌿وزیر ﮔﻔﺖ:
🌴ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ، حاکم ﮐﻞ ﻋﺎﻟﻢ، ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ و نظم ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ گوﺳﻔﻨﺪ حاکم ﮐﺮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽﻓﺮﻭﺷﺪ.😆
▫️نشو در حساب جهان سختگیر
▫️که هر سختگیری بود سختمیر
▫️تو با خلق آسان بگیر نیکبخت
▫️که فردا نگیرد خدا بر تو سخت
#داستان بندگی
#رحم
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💠 حضرت ام کلثوم سلام الله علیها
( پرچم دار پیام شهدای کربلا )
🔺 (قسمت اول)
ولادت ، نوجوانی ، ازدواج
🔹 حضرت ام کلثوم (س) چهارمین فرزند حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) ، سال ششم هجری در شهر مدینه ولادت یافت .
( المعارف ، ص۲۱۰ ، ابن قتیبیه دینوری ، قرن سوم هجری ) ( المجدی ، ص۱۱ ، ابن صوفی ، قرن پنجم هجری )
🔹 چهار سال در کنار رسول خدا (ص) و آغوش پر مهر آن حضرت و در دامن پربرکت مادرش صدیقه طاهره (س) زندگی کرد و در چهار سالگی خود ، شاهد شهادت پیامبر (ص) و پس از چند ماه شاهد شهادت جانسوز مادر مظلومه خود بود
🔹 دوران کودکی و نوجوانی خود را در کنار پدر و در شهر مدینه سپری نمود ،
تا اینکه با پسر عموی خود ، « عون » فرزند جعفر طیار ازدواج نمود
🔹 « عون » پسر جعفر بن ابی طالب و اسماء بنت عمیس ، هنگامیکه پدر و مادرش از مکه به حبشه هجرت کردند ، در حبشه ولادت یافت و سپس به همراه پدر و مادر خود به مدینه بازگشت ،
پس از شهادت جعفر طیار در سال هشتم هجری و گذشت چند سال از آن واقعه و همچنین شهادت حضرت فاطمه (س) ، اسماء بنت عمیس به ازدواج حضرت علی (ع) درآمد و به همراه فرزندانش تحت سرپرستی امیرالمومنین (ع) زندگی می کردند تا اینکه حضرت ، دختر خود ام کلثوم را به ازدواج برادر زاده خود « عون » بن جعفر درآوردند .
( أسد الغابة ، ج۴ ، ص۱۴ ، إبن أثیر ، قرن ششم هجری ) ( تنقیح المقال ، مامقانی ، ج۲ ، ص۳۵۵ )
🏴 آخر ماه ربیع الثانی ، سالروز رحلت حضرت ام کلثوم سلام الله علیها تسلیت باد
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💠 حضرت ام کلثوم سلام الله علیها
( پرچم دار پیام شهدای کربلا )
🔺 (قسمت دوم)
هجرت به شهر کوفه به همراه پدر
🔹 سال ۳۶ هجری ، هنگامیکه امیرالمومنین (ع) مرکز خلافت را از مدینه به کوفه منتقل نمودند ، حضرت ام کلثوم (س) در ۳۰ سالگی به همراه خانواده خود به همراهی پدر به کوفه رفت ،
و در ۱۸ ماه رمضان سال ۴۰ هجری میزبان حضرت علی (ع) برای افطار بود و در شب نوزدهم شاهد آخرین مناجات های حضرت بود تا اینکه حضرت از خانه او بسوی مسجد کوفه رفتند .
پس از شهادت امیرالمومنین (ع) ، حضرت ام کلثوم (س) به همراه برادران خود به مدینه بازگشت
( إعلام الوری بأعلام الهدی ، ج۱ ، ص۳۱۰ ، طبرسی ، قرن ششم هجری )
🔹 هنگامیکه امیرالمومنین (ع) در نوزدهم ماه رمضان توسط ابن ملجم مجروح شدند ، مردم ابن ملجم را دستگیر کرده به خانه آوردند ،
حضرت ام کلثوم (س) درحالیکه بسیار گریان و پریشان بود ، به ابن ملجم فرمود : ای دشمن خدا ، خدا تو را ذلیل کند ، چرا پدرم را کشتی ؟
ابن ملجم گفت : چرا گریه می کنی ؟ شمشیرم را به هزار سکه خریدم و با هزار سکه ، آن را آغشته به زهر کردم
( تاریخ طبری ، ج۵ ، ص۱۴۶ ، قرن سوم هجری ) ( الکامل ، ج۳ ، ص۳۹۱ ، إبن أثیر ، قرن ششم هجری )
🏴 آخر ماه ربیع الثانی ، سالروز رحلت حضرت ام کلثوم سلام الله علیها تسلیت باد
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
23.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸تشرف جوان عاشق محضر آقا صاحب الزمان عجل الله
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
#نشرخوبیها
#تشرف
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
💠 #داستان (پندانه )
✍️ بهدنبال کسی باشید که اندازه آخرت شما را دوست داشته باشد
🔹مرد مؤمنی که خیاط است، درآمدی در حد کفاف زندگیاش حق تعالی به او بخشیده است.
🔸فرزندانش اصرار دارند وامی با بهره زیاد بگیرد و حیاط خانهشان را تعمیر کند، اما پدر حاضر به گرفتن ربا نیست.
🔹دختر جوان او که در آستانه ازدواج است بهانه میکند که وقتی خواستگاری برای او بیاید، از حیاط خانهشان خجالت میکشد.
🔸پدر که گوشش به این حرفا سنگین است، شبی زمستانی که در منزل نشسته بود دو دختر و یک پسر و همسرش را دور خود جمع کرد.
🔹از تکتک آنان سؤال کرد که چقدر دوستش دارند.
🔸همگی گفتند:
به اندازه دنیا!
🔹پدر گفت:
چرا همگی اندازه دنیا گفتید؟
🔸گفتند:
از دنیا بزرگتر برای نشاندادن عشق خود پیدا نکردیم.
🔹پدر گفت:
اگر از من بپرسید، من میگویم اندازه آخرت شما را دوست دارم که بزرگتر و ماندنیتر و نعماتش وسیعتر است.
🔸برای همین اگر شما هم مرا بهاندازه آخرت دوست داشتید راضی نمیشدید مال حرامی را در زندگیمان وارد کنم، که این مال هم دنیا و آخرت مرا بسوزاند و هم دنیا و آخرت شما را.
🔹فرزندانم، در دوستی خود در دنیا بهدنبال کسی باشید که اندازه آخرت شما را دوست داشته باشد، نه اندازه دنیایتان را.
#داستان بندگی
#پند
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💠 حضرت ام کلثوم سلام الله علیها
( پرچم دار پیام شهدای کربلا )
🔺 (قسمت سوم)
همراه با امام حسین (ع) در سفر کربلا
🔹 حضرت ام کلثوم (س) در دوران امامت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) در مدینه زندگی می کرد
تا اینکه در ماه رجب سال ۶۰ هجری ، در ۵۴ سالگی با خانواده خود ، به همراه امام حسین (ع) از مدینه خارج شد و به مکه و سپس بسوی عراق حرکت نمود و در کربلا در کنار امام خود بود .
در کربلا « عون » همسرش در بین شهدای کربلا به شهادت رسید .
پس از شهادت شهدای کربلا ، به همراه امام سجاد (ع) و بقیه اسرا به سفر اسارت رفت
( عمدة الطالب ، ص۳۷ ، ابن عنبة ، قرن هشتم هجری )
🔹 هنگامیکه اسیران اهل بیت (ع) را وارد شهر کوفه نمودند ، پس از سخنرانی خواهرش حضرت زینب (س) ، با شجاعت و شهامت سخنرانی کوبنده ای ایراد فرمود و اهل کوفه را بخاطر جنایت هایی که در کربلا مرتکب شدند ملامت کرد ، که پس از آن صدای گریه مردم کوفه بلند شد.
حضرت ام کلثوم (س) درحالیکه صدایش به گریه بلند بود ، فرمود :
اى كوفيان! بدبختى و بيچارگى نصيب شما باد!
چرا حسين(عليه السلام) را تنها گذاشتيد و او را كشتيد؟
اموالش را غارت كرده و آن را در اختيار گرفتيد؟
و زنان حرمش را به اسارت درآورديد و مورد شكنجه و آزار قرار داديد؟
نابود گرديد و به عذاب خدا گرفتار شويد!
واى بر شما! آيا مى دانيد چه حادثه ناگوارى را مرتكب شديد؟
و چه بار گناهى را بر دوش گرفتيد؟
و چه خونهايى را بر زمين ريختيد؟
و چه بزرگانى را مورد ستم قرار داديد؟
و چه كودكانى را غارت كرديد؟
و چه اموالى را به يغما برديد؟
شما بهترين مردان ـ بعد از وجود مبارك پيامبر ـ را به شهادت رسانديد؛ (به گونه اى بى رحمى كرديد كه گويا) عاطفه و مهربانى از دل هاى شما ريشه كن شد. ولى آگاه باشيد كه حزب خدا پيروز است و حزب شيطان زيانكارند ...
( اللهوف ، ص۱۵۵ ، سید بن طاووس ، قرن هفتم هجری )
🏴 آخر ماه ربیع الثانی ، سالروز رحلت حضرت ام کلثوم سلام الله علیها تسلیت باد
#کربلا
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️