💠#داستان
👈اندر حالات یک خسیس
❣️شخص خسیسی در رودخانه ای افتاد و عده ای جمع شدند تا او را نجات دهند.
دوستش گفت: دستت را بده، تا تو را از آب بالا بکشم.
مرد در حالی که دست و پا می زد دستش را نداد.
شخص دیگری همین پیشنهاد را داد، ولی نتیجه ای نداشت.
استاد نصرالدین که به محل حادثه رسیده بود، به مرد گفت: دست مرا بگیر تا تو را نجات دهم.
مرد بلا فاصله دست ملا را گرفت و از رودخانه بیرون آمد.
مردم شگفت زده گفتند: استاد معجزه کردی؟
استاد گفت: شما این مرد را خوب نمی شناسید. او دستِ بده ندارد، دستِ بگیر دارد. اگر بگویی دستم را بگیر، می گیرد، اما اگر بگویی دستت را بده، نمی دهد.
تهیدست از برخی نعمت های دنیا بی بهره است، اما خسیس از همه نعمات دنیا...☘️
«دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند یکی آن که اندوخت و نخورد
و دیگر آن که آموخت و نکرد...»
"سعدی"
#خندیدنی
#داستان بندگی
#خسیس
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیهادربرخوار
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
يه نفر با 3تا زن ازدواج کرده بود.
👱🏼♀️🧕🏻👩🏻
یه خانم مراجعکننده ازش پرسید
تو چرا 3تا #زن گرفتی؟
👨🏻⚕️طرف گفت: اولی دخترعموم بود
بخاطر بابام گرفتمش.
ـ دومی #دخترخالم بود بخاطر مامانم گرفتمش.
ـ #سومی هم بخاطر خودم انتخابش کردم.
#خانم مراجعکننده بهش گفت: حالا منو هم بخاطر رضـایخـدا بگیـر🙏
#خندیدنی
#داستان
#طنز
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیهادربرخوار
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🔸زنی حس کرد شوهرش میخواد زن دوم اختیار کند
یک روز صبح چهار تخم مرغ آبپز کرد و آنها را به رنگهای مختلف رنگ آمیزی کرده و جلوی شوهرش گذاشت
شوهره جویای مسئله شد
زن بهش گفت : بعد از اینکه تخم مرغها را خوردی متوجه میشی
مرد هر چهار تخم مرغ رو خورد
زن بهش گفت : متوجه شدی که مزه همشون یکی هست زنها هم همینطور فقط شکلشان متفاوت است
مرد کمی فکر کرد و گفت: ولی من یه کشفی کردم
زن گفت: چه کشفی
مرد گفت فهمیدم مرد با چهارتا تخم مرغ بهتر سیر میشود 😂😂😂😂
واما بعد . . . انالله و انا الیه راجعون 😀
#خندیدنی
#داستان
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیهادربرخوار
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سه تا تنبل شب میخواستن بخوابن،
میگن یکی پاشه چراغ رو خاموش کنه
کسی بلند نمیشه.
با هم شرط میبندن که هرکی حرف بزنه باید بلند شه چراغ رو خاموش کنه....
چند روزی شد ازشون خبری نبود
تا اینکه همسایه ها در خونشون رو شکوندن سه تاشونو مرده پیدا کردن
اولی رو غسل دادن و کفن کردن...
دومی رو هم غسل و کفن کردن...
سومی رو تا غسلش دادن گفت من زنده ام...
یهو اون دوتا گفتن هورااااا باختي پاشو چراغ رو خاموش کن.😂😜😂😜
#خندیدنی
#داستان
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیهادربرخوار
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💠#داستان
👈ازدواج دوم
مردي ازدواج مجدد ميكنه و وقتي زن متوجه ميشه به روي خودش نمياره و خودش رو به بي اطلاعي ميزنه.
شرايط زندگي روز به روز بهتر ميشه و ١٦ سال به خوبي و خوشي زندگي ميكنند. مرد ميميره و بعد از مراسم، خانواده مرد تو خونه جمع ميشن و ميخوان موضوع ازدواج مجدد مرحوم رو به خانم بگن.
زن هم خيلي عادي و بيخيال بهشون نگاه ميكنه.
بالاخره پدرشوهرش مياد ميگه دخترم، ميخوام موضوع مهمي رو باهات درميون بگذارم، فقط ازت خواهش ميكنم منطقي باش و شرايط رو از اين كه هست سخت تر نكن.
📕📒📕📒📕
زن ميپرسه ميخواي در مورد ازدواج دوم شوهرم صحبت كني؟
همه با تعجب ميگن: مگه تو ميدونستي؟
ميگه: از همون ابتدا فهميدم ولي به روي خودم نياوردم، چون اگه اون روز دعوا راه مينداختم .....
✨شبهامون رو تقسيم ميكرد
✨خرجي خونه رو تقسيم ميكرد
✨ تا ازم ناراحت ميشد ميرفت پيش اون يكي
🌻🌻🌻🌻🌻
من هم خودم رو به بي اطلاعي زدم و درنتيجه:
هرشب كنارم بود
از اين ميترسيد كه متوجه بشم خرجي خونه بيشتر شد
و مرتب برام هديه ميخريد
هميشه دنبال راضي كردنم بود و ميترسيد پيش من لو بره
اصلاً بهترين سالهای زندگیم همونهايي بود كه اون ازدواج مجدد كرده بود و من مثل ملكه زندگي ميكردم و شوهرم مثل مرگ ازم ميترسيد.
از اين بهتر چي بخوام؟
#خواندنی
#خندیدنی
#داستان آموزنده
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیهادربرخوار
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🟢#داستان
🔸ازدواج آسان
روزی مردی آمد نزد خلیفه و گفت من زن میخوام
خلیفه رو کرد به زنهایی که پشت پرده بودند و گفت کی دوست داره زن این مرد بشه؟
یک زن گفت ای خلیفه من حاضرم زنش بشوم و یک باغ هم دارم میدهم بهش
زن دوم گفت ای خلیفه من زنش میشوم و یک اسب دارم اون را هم هدیه میدم بهش
زن سوم گفت ای خلیفه من زنش میشوم و یک گاو دارم هدیه میدم بهش
خلیفه رو کرد به آن مرد و گفت کدامش را میخواهی؟
مرد گفت ای خلیفه اگه اجازه دهید سوار اسب شوم، افسار گاو را بگیرم و برم توی باغم.
#خندیدنی#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیهادربرخوار
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💠#داستان
👈"داستان واقعی جوان فقیر کارگر و گوهرشاد خاتون"
"گوهر شاد" یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود.
"او می خواست در کنار "حرم امام رضا علیه السلام " مسجدى بنا کند."
به همه کارگران و معماران اعلام کرد؛ دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى "شرطش" این است که؛
فقط با "وضو" کار کنید و در حال کار با یکدیگر "مجادله و بد زبانى" نکنید و با "احترام" رفتار کنید. "اخلاق اسلامى" را رعایت و "خدا" را یاد کنید.
او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد میآوردند، علاوه بر دستور قبلى گفت؛
سر راه حیوانات "آب و علوفه" قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که "تشنه و گرسنه" بودند آب و علف بخورند.
بر آنها "بار سنگین" نزنید و آنها را "اذیت" نکنید. من "مزد شما را دو برابر مى دهم."
گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به "مسجد" میرفت.
روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى "چهره" او را دید.
جوان بیچاره دل از کف داد و "عشق گوهرشاد" صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به "مرگ" نزدیک کرد.
چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را "جویا شد."
به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به "عیادت" او رفت.
چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید "تصمیم گرفت" جریان را به گوش "ملکه گوهرشاد" برساند و گفت؛ اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست.
او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر "عکس العمل" گوهرشاد بود.
ملکه بعد از شنیدن این حرف با "خوشرویى" گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از "ناراحتى یک بنده خدا" "جلوگیرى" کنیم؟
و به مادرش گفت؛ برو به پسرت بگو من براى "ازدواج" با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد.
یکى اینکه "مهر" من "چهل روز اعتکاف" توست در این مسجد تازه ساز.
اگر "قبول" دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط "نماز و عبادت خدا" را به جاى آور.
و "شرط دیگر" این است که بعد از آماده شدن تو من باید از شوهرم "طلاق بگیرم."
"حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن."
جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این "مژده" درمان شد و گفت؛ چهل روز که چیزى نیست اگر "چهل سال" هم بگویى حاضرم.
جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به "امید" اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و "وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد" باشد.
"روز چهلم" گوهر شاد "قاصدى" فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد.
قاصد به جوان گفت؛ فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه "منتظر" است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد.
جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به "نماز" پرداخته و حالا پس از چهل روز "حلاوت" نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد:
به گوهر شاد خانم بگویید؛
"اولا "از شما ممنونم و "دوم" اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم.
قاصد گفت؛ منظورت چیست؟!
"مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى؟!"
جوان گفت؛ آنوقت که "عشق گوهرشاد" من را "بیمار و بى تاب" کرد هنوز با "معشوق حقیقى" آشنا نشده بودم، ولى اکنون "دلم به "عشق خدا" مى تپد "و جز او" معشوقى" نمى خواهم.
من با خدا "مانوس" شدم و فقط با او "آرام" میگیرم.
اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند "آشنا" کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم.
گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد "مشهد" است.
#خندیدنی
کانال #داستان
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیهادربرخوار
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💠#داستان
👈خاطرهای از آیت الله بهجت رحمه الله وسفارش به نماز اول وقت
مرحوم آیتالله قاضی رحمه الله استاد آیتالله بهجت بودند و حضرت امام رحمه الله از ایشان به «کوه عرفان» تعبیر میفرمودند.
آقای بهجت رحمه الله مکرر در نصایح شان این عبارت را از مرحوم قاضی رحمه الله نقل میفرمودند:
«اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند.»
یا در جای دیگری فرمودند: «به صورت من آب دهان بیاندازد»
یکی از علما میفرمود: «سالها پیش، یک روز خدمت آیتالله العظمی بهجت رحمه الله رفته بودیم.
به ایشان گفتم: «راهی به ما نشان دهید تا آدم شویم.»
آقای بهجت رحمه الله فرمودند: «نمازتان را اول وقت بخوانید!»
این عالم بزرگوار میگوید: «در دلم گفتم حاج آقا ما را تحویل نگرفت. ما که خودمان نماز اول وقت میخوانیم!»
❎وقتی خدمتشان رفتم، همراه جمعی بودند و ایشان داشتن صحبت میکردند. هنوز هیچ سخنی نگفته بودم که این وسط صحبتشان فرمودند:
یکسال از آن ماجرا گذشت. قرار بود به یک جلسه مهمانی بروم و در آن مهمانی دوباره خدمت آقای بهجت رحمه الله برسم.
در راه به خودم گفتم: «این دفعه از آقا سوال کنم، ببینم اگر بخواهد راهی معرفی کند تا من به همهجا برسم، چه راهی را معرفی میکند؟»
بعضی ها پیش ما میگویند چه کار کنیم تا آدم شویم و رشد پیدا کنیم؟»
به ایشان می گوییم نماز اول وقت بخوانید.
یه سال بعد می آیند، پیش خودشان میگویند حاج آقا ما را تحویل نگرفت!
دوباره از حاج آقا بپرسیم که چه بایدبکنیم؟
همان حرف بنده را دقیق گوش نکردند، حالا دوباره میخواهند سوال کنند!
د باباجان، جواب همان است، همیشه جواب همان است.»
این عالم بزرگوار میفرماید:« من دیگر هیچ حرفی نزدم.
آقای بهجت راست گفتند. من در برخی از نمازهایم را به وقتش نمیخواندم. شروع کردم آن را هم درست کردم.»
آن عالم بزرگوار کم کم به جاهایی که دلش می خواست و حتی فوق تصورش بود رسید
◜
#خندیدنی
کانال #داستان
#نشرخوبیها
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیهادربرخوار
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
از حیف نون پرسیدند سوتفاهم ایران وغرب از کجا اغاز شد
گفت : سوتفاهم ایران و غرب از آنجایی آغاز شد که به وزیر 100 کیلویی ما گفتند ظریف
و به خانم 60 کیلویی طرف مذاکره کننده می گفتند هشت تن!
و به وزیر امور خارجه آمریکا که اومده بود به مذاکرات گوش کنه میگفتند کری!😂😂
#خندیدنی
#نشرخوبیها
انتشارمطالب همراه باارسال لینک کانال شرعاجایزاست والاخیر
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@nashreborkhar
کانال نشرخوبیهادربرخوار
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
4.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره جالب از مراسم خواستگاری😂
#دیدنی
#خندیدنی
(◉‿◉) 😁 (◠‿◕)
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
(این کانال ؛ یه کانال مذهبیه تشریف بیاوریدعضوشوید)
#نشرخوبیها
برای دیدن کلیپهای جذاب وآموزنده دیگر
☺️به کانال ماملحق شوید👇
اگرمطلب ؛عکس یاکلیپ ناخوشایند وغیرمفیدی دراین کانال دیدیدسریع خارج شوید
#نشرخوبیها
...............................................
@nashreborkhar
...............................................
آیدی @Yashmi110