eitaa logo
نشرخوبیها(برخوار)
314 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
9 فایل
باسلام این کانال درراستای تبلیغ وخدمت به دین اسلام ومسلمین میباشد
مشاهده در ایتا
دانلود
مرحوم حاج میرزا اسماعیل دولابی می فرمودند : وارد بعضی خانه ها که می شوم و می بینم بین زن و شوهر کدورتی هست ، هرگز در آن خانه نمی خوابم؛ چون می دانم رحمت خداوند از آن خانه قطع شده است . اللهم عجِّل الولیک الفرج ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیها ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🌸 ملاقات حاج شیخ محمد تقی بافقی رحمه الله با ارواحنا فداه 🔸مرحوم‌ حجّة‌السّلام‌ آقاي‌ حاج‌ شيخ‌ محمّد تقي‌ بافقي‌ يكي‌ از علماء مبارز زمان‌ رضاشاه‌ پهلوي‌ بود كه‌ مكرّر آن‌ شاه‌ ظالم‌ او را زندان‌ كرد و تبعيد نمود. برادر او مرحوم ملاّ اسدالله‌ بافقي رحمه الله ‌ ‌گفته ‌: برادرم‌ حاج‌ شيخ‌ محمّد تقي‌ مكرّر به‌ خدمت‌ حضرت‌ وليّ عصر ارواحنا فداه‌ رسيده‌ و قضايا را به‌ من‌ گفته‌ و سفارش‌ كرده‌ بود، كه‌ تا من‌ زنده‌ام‌ آنها را براي‌ كسي‌ نقل‌ نكنم‌ ولي‌ حالا كه‌ از دنيا رفته‌ براي‌ شما چند حكايت‌ از آن‌ ملاقات‌ ها را نقل‌ مي‌نمايم‌. يكي‌ از آنها اين‌ است‌ كه‌ ايشان‌ مي‌فرمود: 💎قصد داشتم‌ از نجف‌ اشرف‌ پياده‌، به‌ مشهد مقدّس‌ براي‌ زيارت‌ حضرت‌ علي‌ بن‌ موسي‌ الرّضا عليه‌ السّلام‌ بروم‌. فصل‌ زمستاني‌ بود كه‌ حركت‌ كردم‌ و وارد ايران‌ شدم‌، كوه‌ها و دره‌هاي‌ عظيمي‌ سر راهم‌ بود و برف‌ هم‌ بسيار باريده‌ بود. يك‌ روز نزديك‌ غروب‌ آفتاب‌ كه‌ هوا هم‌ سرد بود و سراسر دشت‌ را برف‌ پوشانده‌ بود، به‌ قهوه‌خانه‌اي‌ رسيدم‌. كه‌ نزديك‌ گردنه‌اي‌ بود، با خودم‌ گفتم‌، امشب‌ در ميان‌ اين‌ قهوه‌خانه‌ مي‌مانم‌ صبح‌ به‌ راه‌ ادامه‌ مي‌دهم‌. وارد قهوه‌خانه‌ شدم‌ ديدم‌ جمعي‌ از كردهای يزيدي‌ در ميان‌ قهوه‌خانه‌ نشسته‌ و مشغول‌ لهو و لعب‌ و قمارند . با خودم‌ گفتم‌ خدايا چه‌ بكنم‌ اينها را كه‌ نمي‌شود نهي‌ از منكر كرد، من‌ هم‌ كه‌ نمي‌توانم‌ با آنها مجالست‌ نمايم‌ هواي‌ بيرون‌ هم‌ كه‌ فوق‌العاده‌ سرد است‌. ✴️همينطور كه‌ بيرون‌ قهوه‌خانه‌ ايستاده‌ بودم‌ و فكر مي‌كردم‌ و كم‌كم‌ هوا تاريك‌ مي‌شد، صدائي‌ شنيدم‌ كه‌ مي‌گفت‌: محمّد تقي‌، بيا اينجا! به‌ طرف‌ آن‌ صدا رفتم‌ ديدم‌ شخصي‌ باعظمت‌ زير درخت‌ سبز و خرّمي‌ نشسته‌ و مرا به‌ طرف‌ خود مي‌طلبد! نزديك‌ او رفتم‌ . او سلام‌ كرد و فرمود محمّد تقي‌ آنجا جاي‌ تو نيست‌. من‌ زير آن‌ درخت‌ رفتم‌، ديدم‌، در حريم‌ اين‌ درخت‌ هوا ملايم‌ است‌ و كاملاً مي‌توان‌ با استراحت‌ در آنجا ماند و حتّي‌ زمين‌ زير درخت‌ خشك‌ و بدون‌ رطوبت‌ است‌ ولي‌ بقيّه‌ صحرا پر از برف‌ است‌ و سرماي‌ كشنده‌اي‌ دارد. به‌ هر حال‌ شب‌ را خدمت‌ حضرت‌ وليّ عصر عليه‌ السّلام‌ كه‌ با قرائني‌ متوجّه‌ شدم‌ او حضرت‌ بقيّة‌اللّه‌ عليه‌ السّلام‌ است‌ بيتوته‌ كردم‌ و آنچه‌ لياقت‌ داشتم‌ استفاده‌ كنم‌ از آن‌ وجود مقدس‌ استفاده‌ كردم‌. صبح‌ كه‌ طالع‌ شد و نماز صبح‌ را با آن‌ حضرت‌ خواندم‌ آقا فرمودند : هوا روشن‌ شد برويم‌. من‌ گفتم‌: اجازه‌ بفرمائيد، من‌ در خدمتتان‌ هميشه‌ باشم‌ و با شما بيايم‌. فرمود: تو نمي‌تواني‌ با من‌ بيائي‌. گفتم‌: پس‌ بعد از اين‌ كجا خدمتتان‌ برسم‌؟ فرمود: در اين‌ سفر دوبار تو را خواهم‌ ديد و من‌ نزد تو مي‌آيم‌. بار اول‌ قم‌ خواهد بود و مرتبه‌ دوم‌ نزديك‌ سبزوار تو را ملاقات‌ مي‌كنم‌، وناگهان‌ از نظرم‌ غائب‌ شد! 🔹من‌ به‌ شوق‌ ديدار آن‌ حضرت‌، تا قم‌ سر از پا نشناختم‌ و به‌ راه‌ ادامه‌ دادم‌، تا آنكه‌ پس‌ از چند روز وارد قم‌ شدم‌ و سه‌ روز براي‌ زيارت‌ حضرت‌ معصومه عليهاالسّلام‌ و وعده‌ تشرّف‌ به‌ محضر آن‌ حضرت‌ در قم‌ ماندم‌ ولي‌ خدمت‌ آن‌ حضرت‌ نرسيدم‌. از قم‌ حركت‌ كردم‌ و فوق‌العاده‌ از اين‌ بي‌توفيقي‌ و كم‌ سعادتي‌ متأثر بودم‌، تا آنكه‌ پس‌ از يك‌ ماه‌ به‌ نزديك‌ شهر سبزوار رسيدم‌ . همين‌ كه‌ شهر سبزوار از دور معلوم‌ شد با خودم‌ گفتم‌: چرا خلف‌ وعده‌ شد!!؟ من كه‌ در قم‌ آن‌ حضرت‌ را نديدم‌، اين‌ هم‌ شهر سبزوار باز هم‌ خدمتش‌ نرسيدم‌. ✴️در همين‌ فكرها بودم‌، كه‌ صداي‌ پاي‌ اسبي‌ شنيدم‌ برگشتم‌ ديدم‌ حضرت‌ وليّ عصر ارواحنا فداه‌ سوار بر اسبي‌ هستند و به‌ طرف‌ من‌ تشريف‌ مي‌آورند و به‌ مجرد آنكه‌ به‌ ايشان‌ چشمم‌ افتاد ايستادند و به‌ من‌ سلام‌ كردند و من‌ به‌ ايشان‌ عرض‌ ارادت‌ و ادب‌ نمودم‌.گفتم‌: آقا جان‌ وعده‌ فرموده‌ بوديد كه‌ در قم‌ هم‌ خدمتتان‌ برسم‌ ولي‌ موفّق‌ نشدم‌؟ فرمود: محمّد تقي‌ ما در فلان‌ ساعت‌ و فلان‌ شب‌ نزد تو آمديم‌ تو از حرم‌ عمّه‌ام‌ حضرت‌ معصومه‌ سلام‌ اللّه‌ عليها بيرون‌ آمده‌ بودي‌، زني‌ از اهل‌ تهران‌ از تو مسأله‌اي‌ مي‌پرسيد، تو سرت‌ را پائين‌ انداخته‌ بودي‌ و جواب‌ او را مي‌دادي‌، من‌ در كنارت‌ ايستاده‌ بودم، تو به‌ من‌ توجّه‌ نكردي‌ من‌ رفتم‌!! 📕کتاب ملاقات با امام زمان جلد 1 ملاقات‌ 27 ✅آری! باید که دمی غافل از آن شاه نباشی شاید که نظر افکند آگاه نباشی بندگی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیها ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💠 فضیلت ذکر «بسم الله الرّحمن الرّحیم» 💬 درباره فضیلت و آثار ذکر «بسم الله الرّحمن الرّحیم»، روایات مختلفی نقل شده که در این‌جا به بیان تعدادی از آنها که از پیامبر اسلام(ص) منقول است، بسنده می‌شود: 1⃣ «هر کس می‌خواهد که خداوند، او را از نگهبانانِ نوزده‌گانه دوزخ نجات دهد، "بسم الله الرّحمن الرّحیم" را بخواند؛ زیرا این ذکر، نوزده حرف است، تا خداوند، هر حرفى از آن‌را سپر او در برابر یکى از آن نگهبانان دوزخ قرار دهد» 2⃣ «کسی که "بسم الله الرَّحمن الرَّحیم" را بخواند، خداوند به هر حرف چهار هزار حسنه برای او می‌نویسد، چهار هزار گناه او را پاک می‌کند و چهار هزار درجه او را بالا می‌برد» 3⃣ «زمانی که معلم، به شاگردش یاد دهد که بگوید: "بسم الله الرَّحمن الرَّحیم" و شاگرد نیز بگوید؛ خداوند آن شاگرد، پدر و مادرش و معلم را از آتش جهنم نجات خواهد داد» 4⃣ «زمانی که شخصی در موقع خواب، بگوید: "بسم الله الرَّحمن الرَّحیم" خداوند به فرشتگان می‌گوید تا صبح برایش حسنات بنویسید» 5⃣ «هر کار ارزشمندى که در آن بسم الله‏ ذکر نشود، ابتر و ناقص است» 📚منابع: ۱- جامع الاخبار، ص ۴۲.. ۲- جامع الأخبار، ص۴۲؛ ۳- وسائل الشیعة، ج۶، ص ۱۶۹ ۴- جامع الأخبار، ص ۴۲. ۵-مفاتیح الغیب، ج۱، ص۱۷۵ بندگی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیها ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🖇 رسول خدا (ص) : ❗️ چهار چیزند که در هر که باشند و سر تا پایش گناه باشد، خدا همه آن گناهان را به حسنه تبدیل کند ❶ راستگویی ❷ حیا ❸ خوش خلقی ❹ شکر گزاری 📚اصول کافی ، ج۴ ، ص۳۲۵ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیها ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥺اشک های شیربچه یمنی به دلیل جاماندن از نماز جماعت ❤️❤️ اینکه میگن در آخرالزمان چشم تون به یمن باشه ، بی خود نمیگن کدوم ماها بلدیم اینجوری بچه تربیت کنیم ؟؟ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیها ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💠 👈🏿فاصله قلب‌ها استادى از شاگردانش پرسيد: “چرا ما وقتى عصبانى هستيم داد می‌زنيم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگين هستند صدايشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟” شاگردان فکرى کردند و يکى از آن‌ها گفت: “چون در آن لحظه، آرامش و خونسرديمان را از دست می‌دهيم” استاد پرسيد: “اين که آرامش‌مان را از دست می‌دهيم درست است امّا چرا با وجودى که طرفِ مقابل کنارمان قرار دارد، داد می‌زنيم؟ آيا نمی‌توان با صداى ملايم صحبت کرد؟” شاگردان هر کدام جواب‌هايى دادند امّا پاسخ‌هاى هيچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنين توضيح داد: “هنگامى که دو نفر از دست يکديگر عصبانى هستند، قلب‌هايشان از يکديگر فاصله می‌گيرد. آن‌ها براى اين که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه ميزان عصبانيت و خشم بيشتر باشد، اين فاصله بيشتر است و آن‌ها بايد صدايشان را بلندتر کنند.” سپس استاد پرسيد: “هنگامى که دو نفر عاشق همديگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خيلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هايشان خيلى به هم نزديک است. فاصله قلب‌هاشان بسيار کم است…” استاد ادامه داد: “هنگامى که عشقشان به يکديگر بيشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به يکديگر بيشتر می‌شود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نياز می‌شوند و فقط به يکديگر نگاه می‌کنند. اين هنگامى است که ديگر هيچ فاصله‌اى بين قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد…” بندگی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیها ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
✔️ نماز بدون وضوی امام جماعت حدود 20 سال پیش منزل ما خیابان 17 شهریور بود و ما برای نماز خواندن و مراسم عزاداری و جشنهای مذهبی به مسجدی که نزدیک منزلمان بود می رفتیم مسجد حاج آقایی بود بنام که امور مسجد را انجام میداد و معتمد محل بود ؛ یک روز من برای خواندن نماز مغرب و عشاء راهی مسجد شدم و برای گرفتن وضو به طبقه پائین که وضوخانه در آنجا واقع بود رفتم.. منتظر خالی شدن بودم که در این حين، در یکی از دستشویی‌ها باز شد و شیخ هادی از آن بیرون آمد با هم سلام و علیک کردیم و شیخ بدون اینکه بگیرد دستشویی را ترک کرد. من که بسیار تعجب کرده بودم به دنبال شیخ راهی شدم که ببینم کجا وضو می‌گیرد و با کمال شگفتی دیدم شیخ هادی بدون گرفتن وضو وارد محراب شد و یکسره بعد از خواندن و نماز را شروع کرد و مردم هم به شیخ اقتداء کردند من که کاملا گیج شده بودم سریعا به حاج علی که سالهای زیادی با هم همسایه بودیم گفتم حاجی شیخ هادی وضو ندارد ؛ خودم دیدم از دستشویی اومد بیرون ولی وضو نگرفت. حاج علی که به من اعتماد کامل داشت با تعجب گفت خیلی خوب می خوانم. این ماجرا بین متدینین پیچید ، من و دوستانم برای رضای خدا، همه را از وضو نداشتن شیخ هادی آگاه کردیم و مامومین کم کم از دور شیخ متفرّق شدند تا جائیکه بعد از چند روز خانواده او هم فهمیدند. شیخ کرد و به خانه پدرش رفت ، بچه های شیخ هم برای این آبروریزی ، پدر را کردند . دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن شیخ هادی بود آیا اصلا مسلمان است ؟ آیا است ؟ و آیا ... شیخ بعد از مدتی محله ی ما را ترک کرد و دیگر خبری از او نبود ؛ بعد از دوسال از این ماجرا ، من به اتفاق همسرم به عمره مشرف شدیم در بخاطر آب و هوای آلوده بیمار شدم. بعد از بازگشت به پزشک مراجعه کردم و دکتر پس از معاینه مقداری قرص و آمپول برایم تجویز کرد . روز بعد وقتی می خواستم برای نماز به مسجد بروم تصمیم گرفتم قبل از آن به درمانگاه بروم و آمپول بزنم ، پس از تزریق به مسجد رفتم و چون هنوز وقت اذان نشده بود وارد دستشویی شدم تا جای آمپول را آب بکشم. درحال خارج شدن از دستشویی، ناگهان به یاد شیخ هادی افتادم چشمانم سیاهی می رفت، همه چیز دور سرم شروع به چرخیدن کرد انگار دنیا را روی سرم خراب کردند. نکند آن بیچاره هم می خواسته جای آمپول را آب بکشد .! نکند ؟! ؟! نکند ؟! دیگر نفهمیدم چه شد. به خانه برگشتم تا صبح خوابم نبرد و به شیخ هادی فکر میکردم که چگونه من نادان و دوستان و متدینین نادان تر از خودم ندانسته و با قصد قربت آبرویش را بردیم .. خانواده اش را نابود کردیم .. از فردا، سراسیمه پرس و جو را شروع کردم تا شیخ هادی را پیدا کنم. به پیش حاج ابراهیم رفتم به او گفتم برای کار مهمی دنبال شیخ هادی میگردم او گفت : شیخ دوستی در بازار داشت و گاه گاهی به دیدنش میرفت اسمش هم حاج احمد بود و به عطاری مشغول بود. پس از خداحافظی با حاج احمد یکراست به بازار شاه عبدالعظیم رفتم و سراغ عطاری حاج احمد را گرفتم. خوشبختانه توانستم از کسبه آدرسش را پیدا کنم بعد چند دقیقه جستجو پیر مردی با صفا را یافتم که پشت پیشخوان نشسته و قرآن می خواند سلام کردم جواب سلام را با مهربانی داد و گفتم ببخشید من دنبال شیخ هادی میگردم ظاهرا از دوستان شماست ، شما او را می شناسید ؟ پیرمرد سری تکان داد و گفت دو سال پیش شیخ هادی در حالیکه بسیار و دلگیر بود و خیلی هم شکسته شده بود پیش من آمد ، من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم. بسیار تعجب کردم و علتش را پرسیدم او در جواب گفت: من برای آب کشیدن جای آمپول به دستشویی رفته بودم که متدینین بدون اینکه از خودم بپرسند به من زدند که وضو نگرفته نماز خوانده ام ، خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند ، خانواده ام را نابود کردند و آبرویی برایم در این شهر نگذاشتند و دیگر نمی توانم در این شهر بمانم ، فقط شما باش که با من چه کردند. بعد از این جملات گفت : قصد دارد این شهر را ترک گفته و به سفر کند که در جوار حرم امیرالمومنین (ع) مجاور گردد تا بقیه عمرش را سپری کند ؛ او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم ... ناگهان بغضم سر باز کرد و جاری شد که خدای من این چه غلطی بود که من مرتکب شدم الان حدود 20 سال است که از این ماجرا می گذرد و هر کس به نجف مشرف میشود من سراغ شیخ هادی را از او میگیرم ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی نیست. ⚠️ مواظب باشیم زودقضاوت نکنیم باآبروی دیگران بازی نکنیم بندگی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیها ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
☀️ ( موعظه ) رحم کن تا بهت رحم بشه 🍀یکی از ﺣﺎکمان ﮐﺮﻣﺎﻥ وقتی به حکومت رسید، یکی از بزرگان شهر را دستگیر ﻭ به‌همراه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. 🌴بعد از مدتی ﻓﺮﺯﻧﺪش ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ. 🍀زندانی به وزیر حاکم ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ حاکم ﺑﮕﻮ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ می‌دهم و به‌جای آن فقط ﭘﺴﺮ خردسالم ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻮﺩ و نمیرد. 🌷حاکم وقتی پیشنهاد مرد را شنید ﮔﻔﺖ: من که حاکم ﮐﺮﻣﺎﻥ هستم، نظم و ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽﻓﺮﻭشم. ☘️ﻓﺮﺯﻧﺪ آن شخص ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ جلوی چشم پدر جان داد. 🌴اتفاقا سال بعد ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ حاکم ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ. 🔅حاکم ﺑﺮﺍﯼ شفای پسرش ۵۰۰ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ فرزندش ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ ﻭﻟﯽ سودی نبخشید ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ وی ﻫﻢ جلوی چشمان پدر جان داد. 🌷ﺭﻭﺯﯼ حاکم، وزیرش ﺭﺍ ﺩﯾﺪ و ﮔﻔﺖ: ☀️ﻋﺠﺐ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ، ﻻﺍﻗﻞ ﺑﻪ ﺩﻋﺎی ﺧﺎﻧﻮﺍﺩه‌ﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ و گرسنه‌ای ﮐﻪ ﺁن‌ها ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﻫﺎ ﺍﻃﻌﺎﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭽﻪ‌ﺍﻡ ﺧﻮﺏ میﺷﺪ ﻭ زنده ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ. 🌿وزیر ﮔﻔﺖ: 🌴ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ، حاکم ﮐﻞ ﻋﺎﻟﻢ، ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ و نظم ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ گوﺳﻔﻨﺪ حاکم ﮐﺮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽﻓﺮﻭﺷﺪ.😆 ▫️نشو در حساب جهان سخت‌گیر ▫️که هر سخت‌گیری بود سخت‌میر ▫️تو با خلق آسان بگیر نیک‌بخت ▫️که فردا نگیرد خدا بر تو سخت بندگی ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیها ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💠 حضرت ام کلثوم سلام الله علیها ( پرچم دار پیام شهدای کربلا ) 🔺 (قسمت اول) ولادت ، نوجوانی ، ازدواج 🔹 حضرت ام کلثوم (س) چهارمین فرزند حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) ، سال ششم هجری در شهر مدینه ولادت یافت . ( المعارف ، ص۲۱۰ ، ابن قتیبیه دینوری ، قرن سوم هجری ) ( المجدی ، ص۱۱ ، ابن صوفی ، قرن پنجم هجری ) 🔹 چهار سال در کنار رسول خدا (ص) و آغوش پر مهر آن حضرت و در دامن پربرکت مادرش صدیقه طاهره (س) زندگی کرد و در چهار سالگی خود ، شاهد شهادت پیامبر (ص) و پس از چند ماه شاهد شهادت جانسوز مادر مظلومه خود بود 🔹 دوران کودکی و نوجوانی خود را در کنار پدر و در شهر مدینه سپری نمود ، تا اینکه با پسر عموی خود ، « عون » فرزند جعفر طیار ازدواج نمود 🔹 « عون » پسر جعفر بن ابی طالب و اسماء بنت عمیس ، هنگامیکه پدر و مادرش از مکه به حبشه هجرت کردند ، در حبشه ولادت یافت و سپس به همراه پدر و مادر خود به مدینه بازگشت ، پس از شهادت جعفر طیار در سال هشتم هجری و گذشت چند سال از آن واقعه و همچنین شهادت حضرت فاطمه (س) ، اسماء بنت عمیس به ازدواج حضرت علی (ع) درآمد و به همراه فرزندانش تحت سرپرستی امیرالمومنین (ع) زندگی می کردند تا اینکه حضرت ، دختر خود ام کلثوم را به ازدواج برادر زاده خود « عون » بن جعفر درآوردند . ( أسد الغابة ، ج۴ ، ص۱۴ ، إبن أثیر ، قرن ششم هجری ) ( تنقیح المقال ، مامقانی ، ج۲ ، ص۳۵۵ ) 🏴 آخر ماه ربیع الثانی ، سالروز رحلت حضرت ام کلثوم سلام الله علیها تسلیت باد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیها ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💠 حضرت ام کلثوم سلام الله علیها ( پرچم دار پیام شهدای کربلا ) 🔺 (قسمت دوم) هجرت به شهر کوفه به همراه پدر 🔹 سال ۳۶ هجری ، هنگامیکه امیرالمومنین (ع) مرکز خلافت را از مدینه به کوفه منتقل نمودند ، حضرت ام کلثوم (س) در ۳۰ سالگی به همراه خانواده خود به همراهی پدر به کوفه رفت ، و در ۱۸ ماه رمضان سال ۴۰ هجری میزبان حضرت علی (ع) برای افطار بود و در شب نوزدهم شاهد آخرین مناجات های حضرت بود تا اینکه حضرت از خانه او بسوی مسجد کوفه رفتند . پس از شهادت امیرالمومنین (ع) ، حضرت ام کلثوم (س) به همراه برادران خود به مدینه بازگشت ( إعلام الوری بأعلام الهدی ، ج۱ ، ص۳۱۰ ، طبرسی ، قرن ششم هجری ) 🔹 هنگامیکه امیرالمومنین (ع) در نوزدهم ماه رمضان توسط ابن ملجم مجروح شدند ، مردم ابن ملجم را دستگیر کرده به خانه آوردند ، حضرت ام کلثوم (س) درحالیکه بسیار گریان و پریشان بود ، به ابن ملجم فرمود : ای دشمن خدا ، خدا تو را ذلیل کند ، چرا پدرم را کشتی ؟ ابن ملجم گفت : چرا گریه می کنی ؟ شمشیرم را به هزار سکه خریدم و با هزار سکه ، آن را آغشته به زهر کردم ( تاریخ طبری ، ج۵ ، ص۱۴۶ ، قرن سوم هجری ) ( الکامل ، ج۳ ، ص۳۹۱ ، إبن أثیر ، قرن ششم هجری ) 🏴 آخر ماه ربیع الثانی ، سالروز رحلت حضرت ام کلثوم سلام الله علیها تسلیت باد ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @nashreborkhar کانال نشرخوبیها ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️