بسماللهالرحمنالرحیم
سلام علیکم
السلام علیک یاامیرالمومنین و یا زهراء علیهما السلام
ازدواج دو نور
#ابوبكر و #عمر و چند تن از ثروتمندان بزرگ ، حضرت فاطمه عليها السلام را از پيامبر خواستگارى كردند، ولى پيامبر عليه السلام به همه آنها جواب رد داد و فرمود:
تعيين همسر او با خداست ، من نيز منتظر فرمان خدايم .
اصحاب رسول خدا عليه السلام احساس كرده بودند كه پيغمبر ميل دارند فاطمه را به على كابين ببندد. يعنى #نور را بانور.
يك روز ابوبكر، عمر، #سعدبن معاذ و گروهى ديگر در مسجد نشسته بودند و با هم در مورد خواستگارى از حضرت فاطمه عليها السلام صحبت مى كردند و مى گفتند: علت خواستگارى نكردن حضرت على از حضرت فاطمه تهديستى او مى باشد.
سپس با هم به سراغ على رفته و حضرت را در نخلستان يكى از انصار كه با شتر آبكش ، درختان خرما را آبيارى مى كرد پيدا كردند.
به او گفتند: يا على !
اشراف و بزرگان قريش براى خواستگارى از فاطمه عليها السلام رفتند ولى پيامبر دست رد به سينه آنها زد، گمان مى كنيم شخصى ديگرغیر از شما قابليت اين #افتخار را ندارد.
على عليه السلام فرمود: اى ابابكر ! از مال دنيا چيزى ندارم ،
ابوبكر عرض كرد: يا على ! تو مى دانى كه اموال دنيا در نظر خدا و رسول او ارزشى ندارد.
پيشنهاد ابوبكر روح على عليه السلام را تكان داد و عشق درونى او را شعله ور ساخت .
به منزل آمد، بدنش را شستشو داد و عباى تميزى بر تن كرد و به خدمت رسول خدا شتافت .
پيامبر در منزل ام #سلمه تشريف داشت . على عليه السلام در زد. پيغمبر به ام سلمه فرمود:
در را باز كن .
على عليه السلام وارد منزل شد، سلام كرد و در حضور پيامبر نشست و از خجالت سرش را به زير انداخت . پيامبر عليه السلام سكوت را شكست و فرمود:
يا على ! گويا براى حاجتى نزد من آمده اى كه از اظهار آن خجالت مى كشى ؟
عرض كرد: يا رسول الله ! پدر و مادرم فداى تو باد، من در خانه شما بزرگ شدم و از الطاف شما برخوردار گشتم و به بركت وجود شما #هدايت شدم . يا رسول الله ! اگر صلاح مى دانيد كه دخترت فاطمه عليها السلام را به عقد من در آورى سعادت بزرگى نصيب من شده است .
رسول خدا عليه السلام كه در انتظار چنين پيشنهادى بود، صورتش از سرور و شادمانى بر افروخته شد و فرمود:
صبر كن تا از فاطمه اجازه بگيرم . پيامبر عليه السلام نزد فاطمه عليها السلام رفت و فرمود:
دخترم ! على را به خوبى مى شناسى ، براى خواستگارى تو آمده است ، آيا اجازه مى دهى تو را به عقدش در آورم ؟ خدا از آسمان اجازه عقد فرموده است .
فاطمه عليها السلام از خجالت سكوت كرد و چيزى نگفت . (۱) پيامبر عليه السلام سكوت او را علامت #رضايت دانست (۲)
۱- بنابر روايتى ديگر فرمود: خشنودم به آنچه كه خدا و پيامبر او براى من رضايت دادند. باز بنابر روايتى ديگر فرمود: اى رسول خدا تو از من سزاوارترى كه اظهار نظرى كنى .
۲- بحارالانوار، ج 43 ص 127
الحمدللهربالعالمین
کانالنشرخوبیها🌹
https://eitaa.com/nashrekhobyhakashan
#فاطمیه علیه السلام
#نشر_خوبیها_محمدمهدی
⭐️#چهار_چیزی که
در چهارچیز دیگر #پنهان است
عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام
قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَخْفَى أَرْبَعَةً فِي أَرْبَعَةٍ
أَخْفَى رِضَاهُ فِي طَاعَتِهِ
فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ طَاعَتِهِ
فَرُبَّمَا وَافَقَ رِضَاهُ
وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ
وَ أَخْفَى سَخَطَهُ فِي مَعْصِيَتِهِ
فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ مَعْصِيَتِهِ
فَرُبَّمَا وَافَقَ سَخَطَهُ
وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ
وَأَخْفَى إِجَابَتَهُ فِي دَعْوَتِهِ
فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَيْئاً مِنْ دُعَائِهِ
فَرُبَّمَا وَافَقَ إِجَابَتَهُ
وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ
وَ أَخْفَى وَلِيَّهُ فِي عِبَادِهِ
فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ عَبْداً مِنْ عَبِيدِ اللَّهِ
فَرُبَّمَا يَكُونُ وَلِيَّهُ
وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ.
مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل ؛ ج1 ؛ ص149
خداوند تبارک وتعالی
چهار چيز را در چهار چيز پنهان كرده است
☀️#خوشنودى خودش را در #اطاعتش پنهان كرده،
پس چيزى از اطاعت او را كوچك مشمار،
چه بسا كه با #رضايت او همراه شود و تو ندانى
🔥و #خشم خود را در #نافرمانى خود پنهان كرده،
پس چيزى از نافرمانى او را كوچك مشمار،
چه بسا #گناهى سبب خشم او شود و تو ندانى
🌷و #اجابت خود را در درخواست كردنش پنهان كرده،
پس چيزى از درخواست كردن او را كوچك مشمار،
چه بسا با اجابتش همراه شود
و تو ندانى،
💐 و #ولىّ خود را در ميان بندگانش پنهان كرده،
پس هيچ بندهاى از بندگان خدا را كوچك مشمار،
چه بسا او #ولىّ_خدا باشد و تو ندانى
بسماللهالرحمنالرحیم
﷽🕊♥️ 🕊﷽
السلام علیک یا امیرالمومنین و یا صاحب الزمان علیهما السلام
سلام علیکم
#غیرت_دینی
شیخ #بهایی در یکی از کتابهای خود می نویسد که :
روزی یک زن نزد #قاضی آمد و از شوهرش #شکایت کرد و گفت که :
من ۵۰۰ مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و شوهرم به من نمیدهد
قاضی دستور داد شوهرش را احضار کنند
وقتی که شوهر آمد انکار کرد
قاضی از زن پرسید :
آیا بر گفته و سخن و#حرف خود شاهدی هم داری ؟
زن گفت :
بله ۲ شاهد من دارم
دو #شاهد آمدند
قاضی از دو شاهد پرسید :
آیا شما گواهی و #شهادت میدهید که :
این زنی که مقابل شما است ۵۰۰ مثقال از شوهرش که این مرد است #طلب دارد و به #زن هنوز نپرداخته
است ؟
شاهدها گفتند که :
این زن باید #نقاب مقابل #صورت خود را عقب بزند
تا ما لحظهای صورت او را ببینیم
و او را درست بشناسیم
و تا اینکه بفهمیم که این زن همان زنی است که شما گفته اید یا نه
تا بعداً #شهادت و گواهی دهیم
وقتی که زن این حرف و سخن شاهدها را شنید بدنش لرزید
شوهرش هم فریاد زد و گفت که : شما چه میگویید ؟
شما میخواهید چه کار کنید ؟
شما میگویید که :
همسرم برای ۵۰۰ مثقال طلا باید #صورت و چهرهاش را به شما نشان دهد ؟
هرگز
اصلاً من اجازه نمیدهم
من ۵۰۰ مثقال را به همسرم میدهم ولی اصلاً راضی نیستم و #رضایت نمیدهم که چهره و صورت همسرم در حضور ۲ مرد غریبه و بیگانه نمایان و #ظاهر شود
وقتی که زن این #غیرت و #جوانمردی را از شوهرش دید
از #شکایت خود چشم پوشی کرد
و آن مبلغ را به شوهرش بخشید
الحمدللهربالعالمین🌹
@nashrekhobyhakashan
https://eitaa.com/nashrekhobyhakashan
گروه گل های مهدوی عجل الله تعالی فرجه
https://eitaa.com/joinchat/1471611628Cc2ba09a45b
یک #برنامهنویس و یک مهندس در یک #مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در #هواپیما نشسته بودند.
برنامهنویس رو به مهندس کرد و گفت:
مایلى با همدیگر #بازى کنیم؟
#مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید.
برنامهنویس دوباره گفت: بازى سرگرمکنندهاى است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را نمیدانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میکنید و اگر من جوابش را نمیدانستم من ۵ دلار به شما میدهم.
مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد.
این بار، برنامهنویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ۵٠ دلار به شما میدهم.
این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و #رضایت داد که با برنامهنویس بازى کند.
برنامهنویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟»
مهندس بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد.
حالا نوبت خودش بود.
مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا میرود ۳ پا دارد و وقتى پائین میآید ۴ پا؟»
برنامهنویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد.
آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره #آمریکا را هم جستجو کرد.
باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد.
سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.
بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ۵٠ دلار به او داد.
مهندس مودبانه ۵٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد.
برنامهنویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟»
مهندس دوباره بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد و رویش را برگرداند و خوابید ...