3. مقدمه روضه.mp3
3.22M
#استاد_حیدرزاده
#قسمت_سوم
#مقدمه_روضه
مگه میشه روضه مادر باشه و پسر نیاد؟ مگه میشه امام زمان (عج) نیاد و آقا امیرالمومنین (ع) نیاد ؟ صاحب عزا امیرالمومنینِ ، معمولا صاحب عزا دمِ در می ایسته و خوش آمد میگه .. مادر مادر مادر ..
میخاستم از امام زمان (عج) بیشتر برات بگم ، اما دلت آماده است ، آدم نسبت به مادرش یه جورِ دیگه است ، با مادرش یه طور دیگه است ، ارتباط با #مادر غیر از دیگرانِ ، آدم با مادرش خودمونیه ، حرف دل با مادر میزنه .. اِاا ی ی ی ..
مگر ز اهل مدینه
چه دیدی ای مادر ؟
که دل زِ عمرِ عزیزت
بریدی مادر ... ؟
صفای ما ،
به وجود تو بستگي دارد
چرا زِ زندگيات
نااميدي اي مادر... ؟
شاعر : #حاج_سید_رضا_موید
باریکلا ، با این همه شور، با این همه حالِ خوشت اومدی .. مدینه یاد بگیر ! شیعیان تو هر کجای دنیا هم که باشند میان ، دوستداران مادر میان ، اما مادرتون تو مدینه آنقدر غریب بود ! نیمه شب کسی نبود بدنش رو برداره ! ...
خودش گفت غریبانه باشه ، حسن و حسین درب خانه ی سلمان ، مقداد ، اباذر .. سلمان بیا ، مقداد بیا ، اباذر بیا ، بابام علی غریبه ! غریبه ! غریبه !
شب آمد و مراسمِ تشیع فاطمه است
برگو رود حسین به سلمان خبر دهد
هر کسی تو شهر غربت از دنیا بره ، بدنش رو میبرند تو شهر خودش ، میگن ازش تجلیل بشه ، اما بمیرم ، مادر تو شهرِ خودش هم #غریب بود ، غریب بود .. سیدا مادرِ شما تو محله خودش غریب بود !
.
2. مقدمه روضه.mp3
3.75M
#استاد_حیدرزاده
#قسمت_دوم
#مقدمه_روضه
جانم ! قربان نمازت بی بی جان ، قربان بندگی و عبادتت فاطمه جان ، آنقدر به نماز می ایستاد که پاهای مقدسش ورم میکرد !
این روز های آخرهم که نمی تونست راه بره ، نماز نافله اش را نشسته میخواند ! نه اینکه سنش بالا بود ! نه ... تا میگن مادر ، آدم فکر میکنه یه خانم 50 ساله و 60 ساله .. نه بابا ، این مادر فقط 18 سالش بود ! پسر بزرکش 9 سال داشت ، دختر بزرگش 5 ساله بود ، اما راه نمیتونست بره ، دستش رو به #دیوار میگرفت !
بمیرم برات علی ! نگاه به قدو بالاش میکرد و اشک میریخت ! فاطمه ی جوان من ، جوان قد کمان من ...
بی بی جان :
تا که خدا فخر آورد به ملائک
جانب محراب خیز و روی بیاور
در عجب از علم تو ، علی ولی الله
مفتخر از دستبوسی تو پیمبر
این همه راه اومدی ، خودت نیومدی ! مادر دعوتت کرده ، گفت پسرم ، دخترم بیا ، امشب علی برا من عزا گرفته ! مادر مادر مادر ..
امام حسن علیه السلام میگه :
یک شب تا صبح شاهد نماز خوندن مادرم بودم ، دیدم مادرم نماز میخونه و دعا به همسایه ها میکنه ! فردا صبح میگه گفتم #مادر_جان دیشب دیدم نماز میخواندید و به همسایه ها دعا میکردید ؟ فرمود : پسرم « اَلجارُ ثُمَّ الدّارُ» اول همسایه بعد خودمون !
قربونت برم ، این روزها ، یه دعا برای خودش کرد ! میدونید دعاش چی بود ؟ گفت : « الهی عَجّل وفاتی سریعاً » خدا دیگه مرگِ فاطمه رو برسون ... ؟؟
اتریش ، مرکز اسلامی وین