.
#یا_ام_البنین علیهاالسلام ۰۰۳
#با_عباس_علیه_السلام ۰۰۱
#در_محضر_علما ۰۱۴۳
#روضه_توسل ۰۰۶
🔵⚪️ روضه جانسوز، روضۀ #حضرت_عباس علیهالسلام_حجت الاسلام #علوی_تهرانی
👈🏽👈🏽 قضایایِ کربلا تموم شد، اربعین هم تموم شد. کاروان حرکت کردن به طرفِ مدینه برن "
یه منزل دو منزل نزدیکِ مدینه رسیدن،امام زین العابدین علیه السلام بشیر رو صدا زدن فرمودن که ما تو شهر مدینه وارد نمی شیم ... مگر اینکه مردم مدینه بیان ما رو ببرن "
همین جا چادر می زنیم،چادر زدن .
دو تا چادر زدن "یه چادر امام زین العابدین نشستن یه چادرم حضرت زینبُ و مخدَرات نشستن .
بشیر رفت تو شهر مدینه این کارِ محبتی هست که اون کسی که داغ دیده احساسِ تنهایی نکنه.
بشیر رفت در مدینه خبر داد کاروان امام حسین اومدِ"
(اشتباهش این بود گفت کاروانِ امام حسین اومد)
مردُمِ مدینه هم دویدن به طرفِ خیمه ای که بیرون زده بودن که به استقبالِ امامشون برن"
خُب مردا رفتن خیمه امام زین العابدین،زن ها رفتن تو خیمۀ حضرت زینب،مردا هرچی قد میکشن رو پاشون بلند میشن که خو امام حسین کو؟ پس چرا امام حسین نیست؟ اینا که گفتن کاروانِ امام حسینِ"
علی اکبر کو ؟؟ پس چرا علیِ اکبر نیست؟ قاسم چی شده؟ هیچ کسی نیستش که؟
دیدن امام شالِ عزا دارِ ...
تو قسمتِ زنانه اومدن محضرِ حضرتِ زینب عرض کردن خانوم ام البنین مادرِ قمرِ بنی هاشم دارِ میاد ...
ام البنین دو سه سال از حضرت زینب بزرگترِ، خیلی بزرگتر نیست. لباسِ نو تنِ بچه های عباس کردِ .... بچه ها الان میریم باباتونو میبینیم ... اومد ... حضرتِ زینب از خیمه اومدن بیرون به استقبال .
تا چشمش افتاد به حضرتِ زینب ، دید این زینب اون زینبی که رفته نیست؟؟
دید کمرِش خم شدِه ... دیده موهای زینب سفید شدهِ، دیده صورتِ زینب کبود شده، نرفت تو،عرض کرد که اگه اجازه بدید توی شهر خدمتتون میرسم، برگشت.
به زن های همراهش گفت برید بپرسید چی شده؟؟ اینا هم رفتن خبر عباسُ آوردن .گفتن خانوم میگن عمودِ آهن به فرقِ پسرت زدن(بهش بر خورد) پسرِ من؟ عمودِ آهن به سرِش بزنن؟؟ اصلا امکان نداره"
هی با خودش میگفت میگن به سرِ عباس عمودِ آهن زدن" اصلا امکان نداره"
عباسِ من اگه دستش شمشیر باشه کسی جلوش نمی تونه بره،عمود زدن ؟؟
اطرافیانشُ مرخص کرد فرمود برید . نشست با خودش گفت چی جوری میشه به سرِ عباسِ من عمود زده باشن ؟؟
(خانوم اجازه میدید من این روضه رو برای شما بخونم)
شما نزدِ پیغمبر و نزدِ حضرتِ زهرا از مقامُ موقعیتِ بالایی برخوردار هستی بی بی جان آخرِ سالی برا ما دعا کن میخوام روضۀ آقازاده تونو بخونم ... شما خدمتِ پیغمبر وساطت کنید که اَحدی امشب نا امید برنگرده هرچی باشه شما مادرِ عباسی ..
اومد خدمت حضرتِ سیدالشهدا گفت آقا اجازه بدید من برم .هر کسی غیر از علیِ اکبر ازش اجازه گرفت به تاخیر انداخت . فرمود نه .تو پشتُ پناهِ لشکرِ من هستی تو عُدِه عِدّۀ من هستی"تا تو هستی لشکر جرات نمی کنه ..
هی به تاخیر انداخت، عباس دنبالِ یه بهانه میگشت که بتونه بره از امامش دفاع کنه" خیمه ها رو سرکشی کرد" اومد تو یه خیمه ای که محلِ نگهداشتنِ مشکایِ آب بود. دید این مُخدراتُ و بچه های کوچیک لباس هاشونو زدن بالا توی نمناکی خاک ها شکم هاشونو گذاشتن ... عباس دیگه تحمل نکرد ... گفت آقا اگه نمیزاری برم بجنگم بزار برم برا این بچه ها آب بیارم ....
(آره عزیزِ دلم برو آب بیار)
رفت،راهِ علقمه رو گرفت رفت ... عباس خیلی معرفت دارِ به امام حسین؛خیلی امامشُ میشناسه، شمر تا روزِ تاسوعا گفتش برای بچه های خواهرم امان نامه آوردم اصلا درنگ نکردنا،فکر نکنید اینا صبر کردن به همدیگه نگاه کردن"
بلافاصله قمر بنی هاشم اومد جلو شمر فرمود مرگ بر تو و مرگ بر اون امان نامه ای که آوردی ... من امان داشته باشم ؟ولی بچۀ فاطمه امان نداشته باشه ؟؟؟
مشکُ پُرِ آب کرد،چقد شادِ نمی دونم،ولی گفت به بچه ها وعدۀ آب دادم الان برمیگردم دلِ همشونو شاد میکنم"
یه نانجیبی گفت اگه یه قطره ازین آب به لشکرِ حسین برسه کارِ همتون تمامِ
چهار هزار تیر زدن"یکی ازین تیرا خورد به مشک آب مشک ریخت"تمام حواسِ عباس اینه که این آب نریزه"یهو یکی حمله کرد دست راستِ عباس رو زد ... مشکُ از طرف راست انداخت به طرفِ چپ؛دستِ چپِ عباس رو هم زد مشک رو با دندانش گرفت ... تیر زدن آب شروع کرد به ریختن ... تا اومد سرشو بالا کنه این کلاخُود از سرش افتاد،سر نمایان شد .. یه وقت نامرد با عمود آهن امد ... چنان زد به سر عباس ..
#حجت_الاسلام_علوی_تهرانی
#روضه_حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#روضه_حضرت_ابوالفضل_علیه_السلام
#روضه_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شب_تاسوعا
#ویژه_ایام_محرم #حضرت_ام_البنین
@emame3vom
.
#قسمت_دوم روضه وتوسل ویژۀ وفات حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفس سیدمهدی میرداماد
┄┅═══••↭••═══┅┄
من مادرِ سالارِ غیرت در زمینم
من غصه داره فاطمه اُمُّ البنینم
من قلبِ مجروح و پُر از احساس دارم
شادم در این عالم که یک عباس دارم
عباسِ من مشگل گشای عالمین است
عباسِ من خاک کفِ پای حسین است
*من روضه ام امشب اینه..پنج تا تصویر از زندگی اُمُّ البنین براتون ورق بزنم..
تو ذهنت یادگاری بمونه ،به شرطی که حق مادر ادب را ادا کنی.. عباس چرا عباس شد...
..چرا عباس شد "بنفسی انت "....از پَرِ قُنداق شد عباس..از ادب شد عباس ...
تصویراول .. روز اولی که اُمُّ البنین واردِ خانه ی امیرالمومنین شد.. مرحوم ربانی خلخالی تو (ستاره درخشان مدینه) مینویسه میگه اُمُّ البنین رسید مقابل در خانه ی امیرالمومنین داخل نشد به اُمِّ سلمه فرمود : اُمِّ سلمه من شرط دارم، وارد نمیشم ..همه تعجب کردن، گفتن ،این خانمی که روز اول زندگیش هست چه شرطی..!! گفت اول بگید زینب بیاد ،همه تعجب کردند، میخواد چه کنه این مادر ،خانم زینب آمد در آستانه ی در به نقل تاریخ دختر هفت ،هشت ساله تاریخ مینویسه روزی که اُمُّ البنین واردخانه ی امیرالمومنین شد حسنین بیمار بودند.. بودن تب داشتند میگن.. اُمُّ البنین ایستاد ،خانم زینب تو آستانه ی دَر ، میدونی این مادر چه کرد، از همان روز اول،یکمرتبه دیدن اُمُّ البنین خودش رو انداخت روی پاهای زینب ..خانم جان فقط اومدم یه جمله بگم ..نیامدم جای مادرت زهرا را بگیرم ..اومدم اجازه بدی تا آخرِ عُمر کنیزی و خدمت این خانه را بکنم ..
میگن زینب زیر بغلهای این مادر را گرفت بلند شد.. اومد تو خانه دور حسنین می چرخید این مادر تا آخر عمر خدمتِ بچه های فاطمه را کرد من کجا خونه ی فاطمه کجا..
این یه تصویر..
تصویر دوم ..اولین فرزندش به دنیا اومد .. (همه ی مادر ها وقتی نُه ماه تحمل می کنند سختی بارداری را دلشون خوشِ.. وقتی بابا اولین بار بچه رو بغل میکنه بخنده .. خوشحال باشه راضی باشه ..)اُمُّ البنین بچه رو تقدیم امیرالمومنین کرد ..مولایی نگاه کرد.. دیدن امیرالمومنین بند قنداقه را باز میکنه .. دستهای این بچه رو از تو قنداقه در آورد ،هی دست ها را می بوسه.. هی به چشماش میماله ..گریه میکنه ..صدا زد آقا جان.. مگه دستهای بچه ام عیبی داره.. چی شده آقا گریه تون رو نبینم ..روز اول، برا مادر روضه رو خوند ..اُمُّ البنین ..دارم برای آن روزی گریه می کنم ..این دست ها را از بدن جدا می کنند.. (فکر میکنید مادر چه جوابی داد اعتراض کرد ..چرا..!! بچه مِ میوه ی دلمِ ..چرا دستهاشو جدا میکنن ..؟..نه....!!...)
میگن بلند شد قنداق را گرفت تو رو خدا این کار رو ببین مادر اینجوری باید باشه که بچه اش بشه ابالفضل ...میگن قنداق رو گرفت هی دور سَرِ حسین می چرخوند ..آقا بچه ام بلا گردونِ بچه ات بشه ..یه مو از سَرِ حسینت کم نشه
تصویر سوم ...عباس بیا مادر بشین می خوام یه قولی بهم بدی ..مادر چه قولی بدم ..می خوام بهم قول بدی.. نکنه یه روز به حسین بگی برادر ..(تربیت رو ببین) تعجب کرد چرا نگم برادر.. بهترین برادر عالم مال منه .. دستهای عباسش رو گرفته گریه کرد..گفت نگو برادر بی احترامی میشه آخه مادر اون فاطمه است.. اما مادر تو کنیز زینبِ ..
#حضرت_ام_البنین
#سید_مهدی_میرداماد
#روضه_حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
.
#قسمت_پایانی روضه و توسل ویژۀ وفات حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفس سیدمهدی میرداماد
تصویر چهارم ...اُمُّ البنین تو خونه نشسته امیرالمومنین از صفین برگشت بیرون مدینه.. تاریخ مینویسه نرفت داخلِ مدینه ..بیرون مدینه ایستاد به عباس چهارده ساله اش ..یه نوجون خوش قدوبالا و رشید ..گفت عباسم بایست میخوام باهات مشق شمشیرکنم ..اُمُّ البنین تو خونه اس ..زنهای مدینه بهش خبر دادن بیا علی بچه ت رو پشت دروازه های مدینه نگه داشته.. داره باهاش مشق شمشیر میکنه ..تعجب کرد چی شده ..خانم بلند شد چادر و عبا به سر، اومد بیرون مدینه از دور داره نگاه میکنه .. شمشیر داد به دست ابالفضل خودش شمشیر به دست همه ایستادن .. پدر و پسر دارن با هم مشق شمشیر می بینن.. پدر یَلِ خیبرِ پسر عباسِ.. یه مدتی جنگیدن.. امیرالمومنین شمشیر رو از دست راستش گرفت گفت بیا جلو پسرم ..دست راستش رو بست ..گفت حالا بگیر به دست چپت ..با دست چپ شروع کرد به مشق شمشیر دیدن ..یه مدت با دست چپ ..(مادر داره میبینه ).. آورد عباس رو جلو دست چپش هم بست ..گفت حالا شمشیر رو با نوک دندانت بگیر ..ببینم میتونی با من مبارزه کنی ..همه تعجبن ..مادر نگرانِ ..شمشیر را به دندانش گرفت با پدر مشق شمشیر دید ..یه مدت که جنگید خسته شد تا عرق همه ی پیشانی عباس را گرفت ..اُمُّ البنین دوید اومد جلو افتاد روی پای امیرالمومنین ..آقا بچه ام خطایی کرده ..کاری کرده داری تنبیه اش میکنی ..گفت نه.. اُمُّ البنین.. "هذا ذُخر الحسین " این ذخیره ی کربلاس..
یه روزی دوتا دستهاش میزنن مجبور میشه مشک رو با دندونهاش رو نگه داره ..دارم عباسم رو آماده میکنم برای اون روز ..همه گریه کردن ..
تصویر پنجم ..کاروان از مدینه میره کربلا ..همه وداع کردن.. بیست و هشتم رجب..ِ کاروان داره از مدینه حرکت میکنه به طرف مکه ..همه خدا حافظی کردن از دروازه ی مدینه رد نشده نگاه کرد ابی عبدالله دید اُمُّ البنین ایستاده داده نگاه میکنه صدا زد عباسم مگه با مادرت خداحافظی نکردی ..گفت چرا آقاجان خداحافظی کردم ..گفت پس چرا مادرت اومده دنبالت برگرد ببین خانم چی میگه ..خیلی احترامش رو نگه میداشتن..عباس برگشت از اسب پیاده شد بله مادر چی شده دنبال قافله راه افتادی گفت: عباس برو سه تا برادرهای دیگه ت هم بیان با چهارتای شمارا کار دارم، چهار تایی دور مادر حلقه زدن ایستاد دستهاشونو گرفت گفت مگه من مادر شما نیستم ..چرا...!!
مگه حق به گردنتون ندارم ..چرا...!!
باید یه قول مردونه بهم بدید، چه قولی بدیم حالا همه ی قافله معطل هستن
اون آقا را میبینید پسر فاطمه اس ..یه قولی بدید ..چه قولی...بهم قول بدید باحسین دارید میرید نکنه بی حسین برگردید ...بهم قول بدید نگذارید یه مو از سرش کم بشه ..قول بدید تا اخرین نفس ازش دفاع کنید ..قول دادن به مادر ...عباس قول داد به مادرش حسین رو تنها نگذاره ..همه ش نگران حسینش بود کسی که قول داده پای قولش میمونه ..یه روز هم به باباش علی قول داد..شام بیست و یکم رمضان وقتی دستشون رو بابا تو دست هم گذاشت ،قول داد حسین رو تنها نگذاره..روز تاسوعا هم به زینب قول داد وقتی امان نامه آوردن قول داد حسین رو تنها نگذاره ..پای همه ی قولهاش وایساد ..اما به یه نفر قول داد، شرمنده شد ..به یه دختر تشنه قول داد .. وقتی سکینه مشک خالی رو داد دست عمو ..
عمو آب ..عمو آب ...عمو آب...
قول داد به سکینه ..لذا تو علقمه افتاد،صدا زد حسین جان منو به خیمه ها نَبَر آقا
دیگه نمیتونم توی چشمهای بچه هات نگاه کنم ..آخ..افتاد روی زمین ...
ابی عبدالله داغ زیاد دیده.. مدینه برادر از دست داد، امام مجتبی برادر بزرگشِ..امامشِ..
وقتی امام حسن رو از دست داد ،چندتا جمله ی معروف داره ..گفت دیگه عطر نمیزنم ..
دیگه لباس نو نمی پوشم ..دیگه محاسِنَم رو خضاب نمیکنم ..غارت زده منم ..اینها معروفه ..
اما کنار علقمه یه جوره دیگه حرف زد ..تا نگاهش به عباس افتاد ..دیدن یه دست به کمرش گرفت "الان اِنکَسَرَ ظَهری"...
...یاحسین ...
..ای خدا به اُمُّ البنین به بچه های شهیدش به پسر سردار سقاو تشنه لبش ..فرج امام زمان ما برسان ...
ای خدا اسم ما امشب جزء زائران مدینه ثبت بفرما ..الهی آمین
نامه ی فاطمیه ی مارا به امضای ابالفضل علیه السلام برسان .. الهی آمین
@emame3vom
#سید_مهدی_میرداماد
#روضه_حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#حضرت_ام_البنین
.
.
|⇦•آهم چرا از سوز هجرت...
#توسل به امام زمان عجل الله ویژۀ وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیها اجرا شده در سال۱۴۰۰ به نفس حاج محمدرضاطاهری
●━━━━━━───────
آهم چرا از سوز هجرت آتشین نیست
قلبم چرا چون قبل از دوری غمین نیست
تو نیستی من بی خیال بودن تو
بی عارم و از ننگ داغی بر جبین نیست
من را همیشه در بدی می بینی اما
دیگر شرار قهرت آقا در کمین نیست
حق می دهم از من تو برداری نظر را
می دانم از لطف تو سهمم بیش از این نیست
آنقدر که غیر از تو را با چشم دیدم
چشمم دگر با گریه در روضه قرین نیست
دیگر ندارم انتظار دیدنت را
تقدیر این آلوده دامن اینچنین نیست
تنها مسیری که نجات من در آن است
جز کربلای روزهای اربعین نیست
روضه بخوانم مادری جانسوز می گفت
بعد از حسین، اُم البنین؛ اُم البنین نیست
ــــــــــــــــــ
#اللّٰهُمَّعَجِّللِوَلیِّڪالفَرَج
#حاج_محمد_طاهری
#مناجات_امام_زمان_عجل_الله_تعالی
#روضه_حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
┄⊰༻↭༺⊱┄═┅