eitaa logo
ندای اندیشه
291 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
553 ویدیو
16 فایل
گفتگویی ساده و کوتاه درباره ی مبانی دینی و اصول اعتقادات آیدی مدیر : @aliakbariran
مشاهده در ایتا
دانلود
ندای اندیشه
تو به زودی دنیا را ترک خواهی گفت، و لاجرم خداوند واحد قهار را ملاقات خواهی کرد، سرمست از دنیا نشو ای
کسی که توی اتوبوس و یا هواپیما میشینه، هیچ وقت نباید به این اتوبوس و هواپیما افتخار کنه، این وسیله ی راه هست. دنیا با تمام متعلقاتش نیز همین است فقط و فقط وسیله ی موقتی انسان به جهان آخرت .. @nedayandisheh
دنیا و عناوینی که توی این دنیا داریم، همه یک نقاب هست. یعنی چی ؟ کسی که دکتره یا استاد دانشگاه هست یا مدیر هست یا رییس هست و... هیچکدوم از اینا واقعیه وجود انسان نیست. همه ی این عناوین، مثل لباس هایی هستن که توی این دنیا پوشیدیم، ما اینا رو به آخرت منتقل نمی کنیم. در آخرت هیچ فرقی بین استاد دانشگاه با یک فرد روستایی بی سواد نیست. هیچ فرقی بین کسی که رییس جمهوره با یک شهروند نیست. هیچ فرقی بین ثروتمند ترین انسان با فقیر ترین انسان نیست. همون طور که وقتی به این دنیا اومدیم هیچکدوم از اینا همراهمون نبود، در آخر هم همراهمان نخواهند بود. فقط شخصیت و عمل و ایمان به حقیقت مطلق که ذات مقدس احدیت است باقی می ماند برای انسان. @nedayandisheh
همین دو سه تا نکته که در پست های اخیر گذاشتم، علت غفلت و جهالت خیلیا شده. از اون فیلسوفش بگیر تا افراد کوچه بازاری. خیلی از مشکلات بخاطر نگاه نادرست ما به دنیا هست. نگاه درست به دنیا خیلی مهمه و مسیر زندگی ما رو مشخص می‌کنه. باید روی این مسأله فکر کنیم. قبلا گفتم دوست دارم یه پروژه رو شروع کنم تحت عنوان «حقیقت و مرتبه ی وجودی انسان» ، الان پروژه ی دوم رو که خیلی خوبه روش کار کنیم و مطالعه کنیم اینه : «جایگاه انسان در دنیا» @nedayandisheh
دوستان گلم، همراهان جانم یه نکته ی مهمی می‌خوام عرض کنم. خیلی از افراد هستن که در پست های مهم قرار دارن در حالی که لیاقتش رو ندارن، یعنی آدم حیفش میاد که این افراد که نه دغدغه ی خدمت دارن، نه دغدغه ی مردم، نه دغدغه ی دین خدا اومدن توی جاهای خوب خوب. دوستان عزیز تصمیمتون رو محکم بگیرید تا در آینده ای نه چندان دور، خود ما ها بیایم در صحنه، و عرصه های مختلف رو ما پر کنیم. به هرچی که علاقه دارین و در هرچه که استعداد دارین توی همون زمینه شما بهترینه کشور باشین. اگه رو انتخاب کردی، تلاشتو کن که ده سال بعد، تو هیئت علمی کشور بشی. اگه رو انتخاب کردی، تلاشتو کن که تو کارآفرین برتر کشور بشی. اگه رو انتخاب کردی، سعی کن تو سیاست مدار برتر کشور باشی. خلاصه اینکه: ما حزب اللهی ها نباید خودمونو دست کم بگیریم. ما می تونیم و باید بتونیم در جاهای مهم کشور بریم. ان شالله که ده سال آینده حداقل ده نفر از اعضای کانال رو در مراکز مهم کشور ببینیم. @nedayandisheh
ندای اندیشه
#رمان_کوتاه_ویروس #پارت_سیزدهم چند هفته ای بیشتر تا امتحانات باقی نمانده. پدر آرمین به او قول داد
آقای شریفی مدیر مدرسه برنامه ی امتحانی کلاس ها را آماده کرده. برنامه ی امتحانی به تعداد اعضای کلاس ها چاپ شده و بین دانش آموزان پخش می شود. امتحانات آرمین از سه هفته ی دیگر آغاز می شود. هر طور که شده نباید کم بیاورد. امسال هم باید نفر اول کلاس شود. اما قبلش باید از پس این ویروس مرموز برآید. اول باید تکلیف او را روشن کند. زمان آمدن ویروس معلوم نیست و قابل پیشبینی هم نیست. او از قبل خبر نمی دهد و یکباره جلوی آرمین ظاهر می شود. اما مکان آمدنش معمولا ثابت بوده. ملاقات های آرمین با این ویروس در اتاق خودش بوده. آرمین نمی تواند منتظر آمدن او باشد. پس تصمیم می گیرد ایندفعه خودش به استقبال ویروس رود. به اتاق می رود. از داخل، درب را قفل می کند. روی صندلی می نشیند. به دنبال این است که چگونه می تواند دوباره با ویروس ملاقات کند. یاد یک جمله از ویروس می کند که گفته بود :« من از جایی دیگه نیومدم که بخوام به اونجا برگردم. من از کشور وجودی تو اومدم.». به خود می گوید اگه تو بیرون از من نیستی، پس من حتما می تونم بهت دسترسی داشته باشم. نمیدونم چجوری. باید یه راه پیدا کنم. آرمین با اطمینان چشمهایش را می بندد. اتاق ساکت است. فقط صدای عقربه های ساعت دیواری شنیده می شود. تصویر ویروس را در ذهنش مجسم می کند. بدنش منقبض می شود. چشم هایش را به هم می فشارد. دست هایش را روی میز می‌گذارد و سرش را بر روی دستانش می گذارد. از تصویر ویروس در ذهنش به تصویر خودش منتقل می شود. در خلال این فکرها بود که متوجه سرما در ناحیه ی قلبش می شود. چشمانش را باز می کند. ویروس به اتاق آمده بود و دستش را از پشت به سمت قلب آرمین برده بود. آرمین بلند می شود و چند قدمی از او دور می شود. +می بینم که ایندفعه تو اومدی سراغم. _ باید دوباره می دیدمت. + آماده ی شنیدنم. _ تو حرفای جالبی بهم زدی. می‌دونم عجیبه ولی من بهت علاقه مند شدم. نمی‌دونستم دوباره کی میای، بخاطر همین خودم تصمیم گرفتم بیارمت.
ندای اندیشه
#رمان_کوتاه_ویروس #پارت_چهاردهم آقای شریفی مدیر مدرسه برنامه ی امتحانی کلاس ها را آماده کرده. برن
آرمین ذوق زده شده. شور خاصی در چشمانش دیده می شود. در ذهنش سوالاتی زیادی دارد که از ویروس بپرسد. +می خوام بیشتر باهات حرف بزنم. _ تو از من نمی ترسی؟ +سوالام فرصتی برای ترسیدن باقی نداشته ویروس سری تکان می دهد و از این حرف آرمین احساس رضایت می کند. +یه دنیا سوال توی ذهنمه. _ عجله نکن. من حالا حالا ها با تو هستم. برای همه سوالاتت وقت هست + بگو ببینم تو هیچ اسمی داری؟ اگه آره، اسمت چیه؟ _ همون ویروس صدام کن + تو واقعا چی هستی؟ واقعا یه جور ویروس هستی؟ _ چرا نباشم ؟ + آخه به هیچکدوم از ویروس هایی که توی کتاب زیست مون خوندیم شباهت نداری. می دونی من به درس زیست خیلی علاقه دارم. همه ی ویروس ها یا باکتری ها یا چیزای از این قبیل که توی کتابمون هست رو حفظم. _ آرمین همه چیزها که توی کتاب ها نیست. آرمین سکوت می کند. حرف ویروس شبیه معلم ها بود. معلم پرورشی مدرسه هم ادعا داشت که چیزهایی که می گوید در کتاب ها نیست. آرمین مطمئن بود که ویروس نمی‌تواند جایگاه معلم را برایش داشته باشد. معلم به آرامش متعلم کمک می کند اما ویروس ضد آرامش بود. +بقیه هم می تونن تو رو ببینن؟ _ نه. من فقط ویروس تو ام. کسی جز منو نمی‌بینه و منم نمیتونم روی کسی اثر بذارم جز تو. + به نظرت من خیالاتی نشدم؟ _ داری از من اینو می پرسی؟ خودِ من موضوع سوال تو ام. من که نمی تونم جوابِ خودم باشم. + معلومه که خیالاتی نشدم. اگه خیالات بود، زود تموم میشد نه اینکه الان چند هفته س درگیرم. این حس ها، دردها و ناراحتی هایی که باعثش شدی همش واقعیه. آرمین خمی به ابرویش می اندازد و صدایش را کمی بالاتر می برد و می گوید: + بگو از جون من چی میخوای؟ _ هنوز زوده به این سوال جواب بدم. خودت بعدا متوجه میشی من چی می خوام
ندای اندیشه
#رمان_کوتاه_ویروس #پارت_پانزدهم آرمین ذوق زده شده. شور خاصی در چشمانش دیده می شود. در ذهنش سوالاتی
+ دیگه باید برم آرمین _ کجا بری؟ هیچکدوم از سوالامو جواب ندادی. چجوری می تونم دوباره ببینمت؟ + من از تو دور نیستم. خودم به موقعش میام پیشت. ولی تا وقتی من بیام، هر وقت با من کار داشتی به یه جای آروم و ساکت برو، چشم هات رو ببند، و به من فکر کن، نباید به هیچ چیز دیگه ای فکر کنی، در این صورت من ظاهر میشم برات. این آخرین جمله ی ویروس در این گفتگو بود. بعد از گفتن آن، مستقیم به سمت آرمین می رود و با ساطع کردن اشعه ی خود به قفسه ی سینه ی آرمین، در یک چشم به هم زدن محو می شود. امروز برای آرمین روز سنگینی بود. دیگر انرژی ای در بدن نداشت. پاهایش سست شده بود و از ناحیه ی سینه احساس درد می کرد. روی تخت دراز می کشد. موبایلش را در دست می گیرد. چرخی در فضای مجازی می زند. به گروه های تلگرامی و ایتا سر می زند اما حال چت کردن ندارد و فقط چت های دیگران را می خواند. گوشی را کنار می گذارد. حواسش به اطراف نیست. در ذهن خودش گفتگویش با ویروس را دوباره مرور می کند. سوالاتی که وقت نکرده بود بپرسد را در ذهنش ردیف می کند. + این دفعه حتما باید بیشتر باهاش حرف بزنم. نمی دونم حرفاش راسته یا دروغ. اما فعلا چاره ای جز این ندارم که باهاش حرف بزنم. حرف زدن یکی از مهم ترین ویژگی های انسانهاست. خیلی از مشکلات در اثر حرف نزدن ها به وجود می آید. آرمین این شجاعت را داشت که ویروسش را به حرف بکشاند. و این نظر دانشمندان که حرف زدن مختص انسان است را به چالش بکشد. او توانسته بود با یک ویروس حرف بزند. اگر با ویروس حرف نمیزد، بیماری اش ناشناخته باقی می ماند. الان احساس بهتری نسبت به قبل دارد. جهل و تردید، عذاب آور است و علم و یقین، امید آفرین است.
امانتی که از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد مصطفی و علی مرتضی و حسن و حسین و اولاد حسین به ما رسیده به صاحبش تحویل خواهیم داد، گرچه کافران را خوش نیاید وگرچه خوشایند سکولارها نباشد.. @nedayandisheh
کدام یک جیره خوارند؟! ‏کاخ علی کریمی vs خانه شهید عجمیان که در کرج به شهادت رسید @nedayandisheh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 لحظه تعقیب دست‌جمعی شهید علی‌وردی توسط اوباش 🔹جزئیاتی از نحوه شهادت آرمان علی‌وردی به روایت تعدادی از اغتشاشگرانی که اخیرا توسط اطلاعات سپاه تهران دستگیر شدند. پ ن: این کلیپ رو انتشار بدید @nedayandisheh