#داستان_کوتاه
دو سال از ازدواجمون میگذشت. میلاد شوهرم مالک یه نمایشگاه ماشین های خارجی بود و خداروشکر وضع مالی خیلی خوبی داشتیم .
حالا دیگه پسرم امیرمحمد داشت می رفت تو هفت ماه، یه روز بعد از ظهر که من و امیرمحمد خواب بودیم صدای زنگ آیفون اومد دکمه پاسخ رو زدم دیدم یه موتوریه با کلاه کاسکت سیاه رنگ که داره چپ و راستش رو نگاه می کنه ... میگه یه بسته دارید لطفا بیائید تحویل بگیرید.
چادرمو سرم کردم و رفتم در و باز کردم اما خبری از موتوریه نبود! خواستم در رو ببندم که از لای در یه سی دی سفید رنگ افتاد جلوی پام. برش داشتم و با تعجب سر و ته کوچه رو نگاه کردم اما کسی نبود. اومدم خونه، داشتم از کنجکاوی می مردم سریع خودم رو به لب تاب رسوندم و سی دی رو گذاشتم داخل سی دی رامش و منتظر موندم ...
یه فولدر اومد بالا، توش نزدیک 40 تا عکس از خودم بود، مربوط به دوران مجردی که متاسفانه با یه پسره که تو راه دبیرستان دیده بودمش، یکی دوماه رفیق شدیم و یه چند باری بیرون رفتیم و کلی هم عکس با هم داشتیم.
آسمون جلوی چشمم تیره و تار شد، جوری به صفحه لب تاب خیره شده بود که تا چند دقیقه نه چیزی می دیدم و نه می شنیدم ... با صدای گریه امیر محمد به خودم اومدم. خواستم برم امیر محمد رو بغل کنم و شیرش بدم که صدای تلفن منو به سمت خودش کشید، کالرآی دی رو نگاه کردم یه شماره ی رند هشت رقمی که بهش نمی خورد خونه یا مغازه باشه افتاده بود ، با ترس و لرز تمام زورم رو جمع کردم و آب دهنم که مثل زهر مار تلخ شده بود رو قورت دادم و گوشی رو برداشتم .
جرأت گفتن چیزی رو نداشتم از اون طرف صدای یه مرد اومد:
_ سلام نسرین جون، آخ ببخشید تو دیگه ازدواج کردی ببخشید، نسرین خانم، حالتون خوبه؟ امیدوارم که از دیدن عکس هایی که سری اولش رو برات فرستادم شوکه نشده باشی، صدای گریه بچه میاد، پسرته؟ دوستش داری ؟ پس سریع حرفم رو می زنم تا بچه ت هلاک نشه! ببین یه گرفتاری کوچولو دارم که یه کم پول لازمم کرده، تو هم که وضع مالیت توپه ! قبلاً هم که رفیق بودیم و بالاخره رفاقت یه حق و حقوقی رو برای آدم ایجاد می کنه دیگه درسته؟ غرض از مزاحمت این که خیلی لنگ 15 میلیون پولم و زمانم خیلی کمه !!
از طرفی دوست ندارم زندگیت با این تصاویری که ممکنه سی دی بعدیش بره دم نمایشگاه آقا میلاد، خراب بشه پس به حق رفاقت و روزهای خوشی که با هم داشتیم کمکم کن ...
تا این حرفها رو شنیدم بغضم ترکید و گفتم:
_کثافت ... من بچه دارم ... با زندگی و آبروی من بازی نکن ... باشه هرچی بخوای بهت میدم فقط گورت رو گم کن از زندگی من ...
خلاصه مجبور شدم سرویس طلایی رو که میلاد برای سالگرد ازدواج مون نزدیک 17 میلیون خریده بود رو بدم به اون نامرد و به میلاد هم گفتم احتمالا از خونه مون سرقت شده و سرویس رو دزدیدن !!!
راستش من دوران دبیرستانم که دقیقا یک سال قبل از ازدواجمون بود با این پسره دوست شدم، مثل همه بچه های کلاسمون، تو شبکه های اجتماعی وایبر و تلگرام و وی چت و ... برای هم عکس های خیلی راحت و باز می فرستادیم و عکس های دونفره مون رو که عمدتاً فشم ، جاده چالوس و ... بود رو برای بعضی از دوستامون می فرستادیم .
این شد که اون نامرد همه رو نگه داشته بود تا یه روز ازشون سوء استفاده کنه.
خلاصه از طریق یکی از آشناهامون که متوجه به هم ریختگی من شده بود، موضوع رو با یه وکیل در میون گذاشتیم، شکایت کردیم و دادگاه اون شیاد رو خواست و به جزای اعمالش رسوند.
چون پول نداشت که پول سرویس طلای من رو بده، با ویثقه و تعهد آزادش کردند و برای برگشت پول ها جدول زمانی تعیین کردند .
متاسفانه از اون روز به بعد میلاد یه جور دیگه ای به من نگاه می کرد و یه جورایی با شک و تردید بسیار زیادی که تا الان ادامه داره ، هر چند که وکیل و دادگاه جوری موضوع رو طرح کردند که اصلاً متوجه موضوع نشد و تا آخر فکر می کرد درگیر پرونده سرقت طلا از منزلمون شده ...
ولی خوب مردها یه حس هایی دارند که خیلی قوی هست.
نویسنده: محمد قنبری
@nevisandesho ✍
نویسنده شو✍
🔝 🔺#درست_نویسی (بخش ششم) ۸. «بهخاطر» حرف اضافهٔ مرکب و از ساختههای صد سال اخیر است. این ترکیب
🔝
🔺 #درست_نویسی (بخش هفتم)
۱۰. حشو قبیح
حشو یا زیادهگویی، از عوامل سستی و گاه نادرستی کلام است.
👈 حشو یعنی کنار هم آمدن کلمات یا جملات هممعنا. 👉
حشو زحمت خواننده را بیشتر و ذهنش را آشفته میکند.
آلودگی به حشو از امراض عمومی متنهای نسل امروز است. مثلاً «فرشتهٔ ملکالموت» حشو است؛ چون فرشته و ملک هممعنا هستند.
حشو به دو نوع پیدا و پنهان تقسیم میشود: 🔰
"حشو پیدا" سرانجام، شناخته و ریشهکن میشود.
مثالهایی برای حشو پیدا:
دیشب گذشته، سال عامالفیل ، سیر گردش کار، تاب تحمل، سن دوسالگی.❌
اما حشوهای پنهان بهسبب ناشناختگی، همچنان در نوشتههای نابلدان به جا میمانند.
مثال: حتی کشورهای پیشرفته نیز در پی راهی برای استقلال هستند.❌
همچنین کشورهای پیشرفته نیز در پی راهی برای استقلال هستند.❌
«حتی» و «همچنین» در این دو جمله با وجود «نیز» زائد هستند. یا باید از «حتی» و «همچنین» صرفنظر کرد، یا از «نیز».
@nevisandesho ✍
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
9.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☢ دوران مجردی!
💢 شعر #طنزی که بارها موجب خنده رهبر انقلاب و حضّار شد!
عاااالی!😊
🚩 @IslamLifeStyles
#داستان_کوتاه
با کلی دردسر بابام رو راضی کردم که بذاره برای ادامه تحصیل بیام تهران رشته مورد علاقه مو که قبول شده بودم رو ادامه بدم .
بهش می گفتم بابا من دولتی قبول شدم، خوابگاه دارم، دانشگاه مون عالیه و ... .
بابام می گفت: بابا جون من که نمی گم نرو، ولی وقتی می تونی اینجا تو شهرخودمون کنار ما باشی و ادامه تحصیل بدی چرا باید بری تهران؟ با اون همه آلودگی اخلاقی و آلودگی هوا و ... ؟؟؟
خلاصه سه ترم از دانشگاه گذشته بود و دیگه نگرانی های بابام تموم شده بود. راستش اوایلش خودمم می ترسیدم و کلی استرس داشتم ولی الان بعد از سه ترم دیگه همه چی برام عادی شده بود و کلی اعتماد به نفس پیدا کرده بودم.
آخر هفته ها با همکلاسی ها می رفتیم جاهای دیدنی تهران و اطراف تهران و کلی خوش می گذشت .
شبا تو خوابگاه هم که بساط خنده فراهم بود. تا یه مختصر سکوتی پیدا میشد یه دفعه یکی از بچه ها موبایلش رو باز می کرد و یه جک یا کلیپ خنده داری که تو گروه ها یا کانال های تلگرامش اومده بود رو بلند بلند می گفت و بقیه هم می ترکیدن از خنده ... .
دو سه هفته هوا بارونی بود و نتوسته بودیم آخر هفته ها بریم تفریح . خیلی حوصله مون سر رفته بود . دیگه دل و دماغ جک خوندنم نداشتیم .
یکی از بچه ها یه دعوت نامه فرستاد. از همکلاسی هامون بود که خونه شون کرج بود . برای جشن تولدش کل بچه های کلاس رو دعوت کرده بود ماهم که از تو خوابگاه موندن کلافه شده بودیم خوشحال شدیم و قرار شد همه مون بریم و خوش بگذرونیم .
خلاصه اون شب رسید و رفتیم ... اولش همه دختر بودیم ولی یه نیم ساعتی که گذشت و ما لباس های مجلسی مون رو پوشیده بودیم چند تا پسر هم اظافه شدن و بساط دی جی رو هم راه انداختن ...
من اولین بار بود که تو یه جشن این شکلی بودم داشتم مثل بید می لرزیدم . سریع خودم رو پوشندم و یه گوشه نشستم و شروع کردم به ذکر گفتن که زودتر این جشن لعنتی تموم بشه ...
متاسفانه اون شب کلی عکس و فیلم توسط موبایل ها ضبط شد و تو گروه های مختلف تلگرام به عنوان پاری مختلط دانشجویان دانشگاه ... تهران پخش شد و چند تا از عکس های من هم تو شهرستان به گوشی خانواده م رسید.
الان نمی دونم با چه رویی برگردم و به بابام و خانواده ام در مورد اون شب چه توضیحی بدم ؟ فقط از پیام هایی که بابام داده فهمیدم که دیگه هیچ اعتمادی بهم نداره ... .
#عبرت ها:
1.یکی از آفات مهمانی ها، جشن ها و مراسمات مختلف امروزی برای خانواده های مقیّد، وجود انبوهی از گوشی های هوشمند با دوربین های بسیار قوّی و به روز می باشد که زمینه های مختلف برای عکس گرفتن و انتشار آن در فضای مجازی را فراهم می کند، لذا بیش از هر چیزی بایستی با هوشیاری کامل، در این گونه مراسمات شرکت نمود .
2.تعارف و خجالت را کنار بگذاریم و به صورت مستقیم و بسیار جدّی، کسانی را که در حال تصویر برداری از ما هستند را از این کار منع نمائیم.
نویسنده: محمد قنبری
@nevisandesho ✍
8.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تنها راه ساخته شدن مملکت 👆
حتما حتما ببینید 👌👌
💠 استاد رائفی پور 💠
@nevisandesho ✍