eitaa logo
نویسنده شو✍
103 دنبال‌کننده
242 عکس
45 ویدیو
41 فایل
👣 گام های کوچک برای هدف های بزرگ 🎯 📞 ارتباط با ادمین @Sepehr96
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ✍ اندر حکایات گروه های در تلگرام !!! 😊 ده و بیست دیقه صبح🕰 کاربر یاس (خانم) : سلام سلام کسی نیست ؟! 😇 کاربر دریا (خانم)؛ انلاین هستن ولی حالشو ندارن جواب بدن ! 😒 همون لحظه؛ کاربر عمار (آقا) سلام علیکم! کاربر دریا درجا ! سلاممممم برادر احوال شما خوبین الحمدالله؟!😊 (عه چرا جواب سلام یاس رو ندادی؟!) یاس همون لحظه: واااای از دست اینا مزاحما😫 سید محسن انلاین میشن!😎 مزاحم رو فقط من میتونم ادم کنم💪 خواهر بیزحمت ایدیشو بدین🔫 راستش بلاکش کردم چتشم پاک کردم😰 (خب چرا خالی میبندی ک بمونی توش😕) در همین لحظه اقا امیر انلاین میشن و یه مطلب میزارن درباره و اینکه چجور پوشش هایی تحریک کنندس!🔞 تمام خانمهای گروه هم الحمدالله انلاینن و پشت هم نظر میدن! 😋 اقایونم دونه دونه تشریف میارن و بحث بین خواهران و برادران مذهبی(نما) بالاگرفته درباره قسمت هایی ک بیشتر کننده ست و انواع مدل های مانتوی باز و بسته و شلوار های تنگ! 👗👘💄👠 البته ناگفته نماند ک یک خط در میان؛ و هم ارسال میشود بین پیامها ! 😊 بلهههههه خواهر استغفرالله ازین مانتوهایی که تمام رو نشون میده😔 بله برادر پناه برخدا از این دختران .... 😔 [خوده شیطون الان پناه برده بخدا از شر این حجم بی حیایی در شما !!! 😳😳😳] کاربر: (بانومحدثه*متاهلم پی وی=بلاک) انلاین میشن👇 به به چ بحث داغی ! 🔥🔥🔥 اقا محسن شما هم خوب واردینا😉😂😂😂😉😉 این شکلکا ☝️یعنی؛ برادر ! پی وی بیایی بلاکی❌ ولی تو گروه تا دلت میخاد بگو و بخند! اتفاقا یه هم داشتیما تو قرآن دربارش؛ که شوخی و بگو بخند با نامحرم تو فقط گناهه؛ تو جمع عیبی نداره راحت باش !!! 😊 ولی نمیدونم چرا هرچی میگردم پیداش نمیکنم !! احتمالا زیر همون آیه هست ک میگه فقط تو لباس پوشیدنه تو خیابونه! حیا داشتن برای حرف زدن تو دنیای مجازی دیگه چ صیغه ایه ؟!! 😒 همچنان کاربر یاس اصرار داره که پی ویش پره مزاحمه... یکی نیست بگه بگرد دنبال یه راه حل دیگه برای برادران!😒 اصلا گیریم سرشار از مزاحمتی!!! اینجا مگه کلانتری محلتونه یا شعبه مرکزی پلیس در گپ ؟! 😧 ⚜🔰 خـواهـر مـن ❕❗️❕ کن از همکلامی با در فضای مجازی!!! 😞 شما مگه سوار اتوبوس میشی یهو میری قسمت اقایون میشینی وبا پسرا حال و احوال میکنی باهاشون؟؟؟؟؟😳 نه نمیکنی اینکارو! ❌ چون میکنی ازین کار ! اون حیا رو چرا با خودت نمیاری تو فضای مجازی؟!!! ☹️ بــرادر مـن ❕❗️❕ شما کی تاحالا وسط خیابون پریدی جلوی دختر مردم و براش دلسوزی کردی و نشستی پای درد و دلش؟!!😳 هیچ وقت !!! 😊 چرا ؟؟! چون کردی ازین کار! خجالت کشیدی از !!! اینجا هم از اسم و عکس پروفایلت خجالت بکش سید و حاجی و فلان و فلان .... !!!! 😔 📌
خدا قلم را آفرید و خود بهترین استفاده را از آن کرد و سرمشقی برای بهره بردن از قلم قرار داد‌. با اهل قلم همراه شوید...🖋 @nevisandesho
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نویسنده شو✍
📩 #ارتباط با ادمین کانال "نویسنده شو ✍ " @Sepehr96 📌انتقادات و پیشنهادات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نویسنده شو✍
❓چگونه نویسنده شوم❓ بخش چهاردهم 💠 اگر می‌خواهی رشد کنی…✨ بازخورد گرفتن بهترین راه برای اصلاح سر
❓چگونه نویسنده شوم❓ بخش پانزدهم ⁉️ آیا اطرافیان نویسنده مهم‌اند⁉️ جیم ران می‌گوید: شخصیت ما میانگین شخصیت پنج نفری می‌شود که بیشترین وقت خود را با آن‌ها می‌گذرانیم.💓 می‌خواهم این جمله را وام بگیرم و آن را به دنیای خواندن و نوشتن تعمیم بدهم:📌 نویسندگانی که زمان و انرژی‌مان را صرف مطالعه آثارشان می‌کنیم، از مهم‌‌ترین انتخاب‌های ما هستند. ما شبیه همان کسانی می‌نویسیم که آثارشان را می‌خوانیم. بعضی نویسنده‌ها دریچه جهانی شگفت‌انگیز و بکر را به روی ما می‌گشایند، و بعضی دیگر چیزی جز جهانی سطحی و دست چندم عرضه نمی‌کنند. هر از گاهی بهتر است از خودمان بپرسیم که بیش از همه با آثار کدام یک از نویسندگان دم‌خور هستیم.📚 مطالعه نوشته‌های یک نویسنده، یعنی آغاز دوستی عمیق با او.💞 آیا تا به‌حال به سطح فکری و میزان مهارت دوستان خود فکر کرده‌ایم❓ نمی‌شود مدام در حال خواندن خزعبلات تلگرامی باشیم و توقع داشته باشیم نوشته‌هایمان رنگ و حرف تازه‌ای داشته باشند. بین شاعر جوانی که به شکل جدی برای خواندن سعدی وقت می‌گذارد با کسی که وقتش را با جوجه شاعرهای اینستاگرامی می‌گذراند، زمین تا آسمان فاصله است.👌 البته بسیار مفید است که هر از گاهی نوشته‌های زرد و ضعیف را هم بخوانیم، چون آن‌ها به ما گوشزد می‌کنند چه کارهایی را نباید بکنیم.❌ اما نباید فراموش کنیم که نوشته‌‌های ضعیف و بازاری نباید خوراک اصلی ذهن ما باشند. برای رشد در هر سبک داستانی یا غیرداستانی که می‌خواهیم بنویسم، باید با آدم‌هایی وقت بگذرانیم که قبلاً به سطح استادی در آن زمینه رسیده‌اند. شما بیشترین وقت خود را با چه نویسندگانی می‌گذارنید❓ @nevisandesho
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اصلاً زندگی یعنی چه؟ زندگی یعنی همین جنگیدن. قلب ما که می­‌تپد، در واقع زندگی ماست که با مرگ می‌­جنگد. 💓 همه‌­چیز یک وسیلۀ مبارزه است. زندگی یعنی مبارزه با محیط اطراف. قلب ما خون به بدن ما می‌­رساند که از سرما یخ نکنیم و بتوانیم زندگی­مان را ادامه بدهیم. 💠احمد شاملو نوشتن، جنگ‌­افزارِ دفاع از زندگی است، وقتی در دل گرفتار‌‌‌ی‌­های روزمره و هزار و یک مسئله ریزودرشت دست به قلم می‌­بری، عزم جنگ کرده­‌ای. 🖊👊 جنگی برای باز پس گرفتن زندگی از دژخیم روزمرگی. نوشتن، بازی است یا جنگ؟ ترک اولی بی هزینه است، اما دومی ممکن است به قیمت جان ما تمام شود. بازی از سر تفنن است، اما هیچ‌کسی تفننی نمی‌­جنگد. می‌­جنگی تا بتوانی بنویسی و می­‌نویسی تا بجنگی.✌️ از منتقد درون خودم، از دوستانم و بسیاران دیگری می­‌شنوم که🔰 «دل­نوشته­‌های ما که ارزشی ندارد، نوشتن باید به اثر تبدیل شود و تأثیری داشته باشد.» اصلاً می­‌دانید به چه نتیجه‌­ای رسیده‌­ام، کسی که فقط و فقط برای انتشار می­‌نویسد طعم واقعی نوشتن را نمی­‌چشد. آنچه از ما منتشر می‌­شود، تنها نوک کوه یخ است. جز این نیست که بیش‌تر آنچه در طول عمرمان می­‌نویسیم، حتی برخی از بهترین متن­‌هایمان، از دید دیگران پنهان می‌مانند. حال از سر ناچاری یا به‌عمد. پاداش نوشتن، خودِ نوشتن است، هر چه بیشتر بنویسیم، بیشتر از نوشتن لذت می‌­بریم.😌 منفعت­‌گرایی­‌مان را بگذاریم برای جاهای دیگر؛ نوشتن حمال را بیشتر از آقا بالاسر می‌­پسندد. عمر ما به بردگی هزار و یک فکر و آدم و دفترودستک می­‌گذرد، چرا بخشی از این توان را پیشکش نوشتن نکنیم؟ ایده‌­های رمانتیک راه به جایی نمی­‌برند: شاهکار دو سه ساله خلق نمی‌شود. اصلاً همین‌که یک نفر بتواند برون­ریزی ذهنی داشته باشد و شرح وقایع روزمره‌­اش را ثبت کند خیلی هنرمندتر از هزاران نفری است که کتاب­های بی­‌مایه­ و کم اثر چاپ می­‌کنند.📓 اینکه هیچ‌چیزی چاپ نکنی و لذت ببری، بسیار برتر از این است چاپ کنی و هیچ لذتی نبری. کسی که برای دل خودش نمی‌نویسد، برای دل دیگران هم نمی‌­تواند کاری بکند.💘 نوشتۀ خوب خودش چاپ می‌­شود، نگران نباشید.😊 @nevisandesho
اشک در چشمان امید جمع شده بود. چه می گفت؟ چطور می توانست بگوید"دردم دردِ عشق است؟ چگونه حرف دلش را به او می گفت؟ اصلا مگر کسی دردش را می فهمید؟ چه کسی باور می کرد که از کودکی دل به عشق زهرا خوش دارد و زندگی بدون او برایش بی معناست؟ چگونه بگوید که قصد جانش کردند و می خواهند عشقش را؛ تنها امیدش را از او بگیرند؟" دیگر اختیارِ قطره اشکش را نداشت که آرام؛ از چشمش غلتید و روی گونه اش سُرخورد و لبهایش را تر کرد. عاشقانه مذهبی 👌✅ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
nevisandegionline-shahinkalantari (1).pdf
1.33M
هدیه ات، ای دوست!‌ دیشب تا سحر در کنارم بود و با من راز گفت... 😊❤️ 🎁🎉 @nevisandesho ✍
سلام به مناسبت یک سالگی کانال "نویسنده شو" کتاب نویسندگی آنلاین شاهین کلانتری تقدیم شما 💐💝 از همه ی شما که در این مدت همراه بنده بودید و کم و کاستی های بنده رو تحمل کردید سپاسگزارم. برای تک تک شما، بهترین‌ها رو آرزومندم.🌹
پذیرای نظرات و انتقادات شما هستم. @Sepehr96 ✍ هم‌چنین دل‌نوشته‌ها و متن‌های ادبی خودتون رو ارسال کنید تا با نام خودتون در کانال منتشر بشه.📲 @nevisandesho ✍
🌸📝 فهرست کتاب "نویسندگی آنلاین" ✍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ڪلبہ‌اے براے شما 
انتهای هر سکوت ! انتهای هر کلام ! انتهای هر شروع .. انتهای هر تویی که تمام نمیشود --> ❤️ میرسم به ' تــو ' خوبــ پر کرده ای تمام مرا ز خود 😍 @nasimnevis ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای خیال رویایی... 🧡
💠دوره طلایی مطالعه من در دوران جوانی زیاد مطالعه می‌کردم. غیر از کتاب‌های درسی خودمان که مطالعه می‌کردم و می‌خواندم هم کتاب تاریخ هم کتاب ادبیات هم کتاب شعر هم کتاب قصه و رمان می‌خواندم. به کتاب قصه خیلی علاقه داشتم و خیلی از رمان‌های معروف را در دوره نوجوانی خواندم. شعر هم می‌خواندم. من در دوره نوجوانی و جوانی با بسیاری از دیوان‌های شعر آشنا شدم. به کتاب تاریخ علاقه داشتم. الان احادیثی یادم است که آن‌ها را در دوره نوجوانی خواندم و یادداشت کردم. دفتر کوچکی داشتم که احادیث را در آن یادداشت می‌کردم. احادیثی را که دیروز یا همین هفتهنگاه کرده باشم یادم نمی‌ماند مگر اینکه یاداوری وجود داشته باشد اما آن‌هایی را که در آن دوره خواندم کاملا یادم است. شماها واقعا باید دوره نوجوانی و جوانی را قدر بدانید. هرچه امروز مطالعه می‌کنید برایتان می‌ماند و هرگز از ذهنتان زدوده نمی‌شود. این دوره نوجوانی برای مطالعه کردن و یادگرفتن دوره خیلی خوبی است. واقعا یک دوره طلایی است و با هیچ دوران دیگری قابل مقایسه نیست. من می‌بینم با اینکه درس‌های موجود از لحاظ حجم و محتوا خیلی سنگین نیست اما بعضی از جوانان ما فرصتی برای خودشان نمی‌بینند که بتوانند مطالعات جنبی بکنند در حالی که به نظر من جوان می‌تواند هم درس بخواند هم مطالعه کند و هم ورزش کند.
نویسنده شو✍
🔝🔝🔝🔝 اولین بخش ❓چگونه نویسنده شوم❓
سلام صبح نویسندگان عزیز بخیر 💐 لطفا این مطالب را مرور کنید تا ان شاءالله ادامه ی مباحث رو پیش بریم.
هدایت شده از طبیبِ جان
┄┅•••✨🦋 ﷽ 🦋✨•••┅┄ ✨جواهرالحیاة همان گوهرهای ناب زندگی ست...💎 زندگی را باید ساخت..😍 🍀هر چه که یک انسان برای داشتن یک زندگی خوب نیاز دارد😉 ♦️💠 پرسمان جواهری(سری پرسش‌ وپاسخ هایی در موضوعات مختلف) ♦️💠نکات عمومی طبع ومزاج ♦️💠استفاده از کانال طبایع غذایی ♦️💠استفاده از کانال رسانه ی تربیت فرزند(انواع بازی‌ها وقصه ها و بازیها برای فرزندانتان یک جا داشته باشید😍) و بخش‌های جذاب وکاربردی مختلف 🔰 ✨ در کانال جواهر الحیاة زیر نظر استاد بزرگوار" سید روح الله حسینی" این فرصت رو از دست ندید و وارد بشید 😇🔰 ═══••••••○○✿ @Javaher_Alhayat ✿○○••••••══
نویسنده شو✍
❓چگونه نویسنده شوم❓ بخش پانزدهم ⁉️ آیا اطرافیان نویسنده مهم‌اند⁉️ جیم ران می‌گوید: شخصیت ما میان
❓چگونه نویسنده شوم❓ بخش شانزدهم اینتر بزن ⌨⤵️ اینتر زدن یا رفتن به خط بعدی باعث می‌شود متنمان نفس بکشد، خواندنی‌تر شود و مهارت جمله نویسی ما نیز بهتر شود. به نظرم اگر در نوشته های آنلاین از اینتر زدن به شکلی هوشمندانه و حساب شده استفاده کنیم در خواندنی شدن مطالب تاثیر بسیاری می‌گذارد. تقسیم پاراگراف های بلند به جمله های کوتاه، خواندن را برای مخاطب آسان تر می کند. بهتر است به دو نکته بدیهی توجه کنیم:🔰 یک جمله یا موضوع را تمام کنیم و بعد اینتر بزنیم. سعی نکنیم نوشته های کم مایه‌مان را با اینتر زدن به شعر نو تبدیل کنیم! @nevisandesho
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حدود شش ماهی بود ازدواج کرده بودند؛ حمید و فرهناز رو میگم، از همکارای کارخونه. خیلی از همکارا از ازدواجشون خوشحال شده بودند. همه جا از گرمی و مهربونیشون صحبت بود تا این که یه روز دیدیم در کمال ناباوری یه الگانس سیاه رنگ نیروی ویژه ناجا با چراغ گردون وارد حیاط کارخونه شد. بچه ها تقریباً همه دست از کار کشیده بودن و داشتن سرک می‌کشیدن که اون ماشین پلیس تو کارخونه چکار می‌کنه؟ 🤔 یه دفعه درهای عقب ماشین بازشد و آقا حمید و سه تا مامور دیگه که دورش رو گرفته بودند، با دستبند و پابند از ماشین پیاده شدند. مستقیم رفتند تو رختکن و اول کمد لباس های حمید رو زیر و رو کردن و بعدش رفتن تو قسمت رختکن خانم ها و کمد وسایل فرهناز رو خالی کردن و همه چیز رو با خودشون بردن.🧐 وقتی پلیسا داشتن از رختکن خارج می شدن، تقریبا کل بچه های کارخونه دور حمید و پلیس ها بودند و دیگه کسی سرکار خودش نبود. سرکارگرمون که یه پیرمرد باصفا بود و بهش می گفتیم کربلائی نفس نفس زنون خودش رو رسوند جلو و گفت: جناب سروان، خیر ببینی باباجون، قلب همه مون اومده تو دهنمون، بذار یه دقیقه با این تازه داماد صحبت کنیم ببینیم چی شده آخه؟😯 جناب سروان سلام علیکی با کربلائی کرد و زیرچشمی یه نگاهی به ساعت مچی اش کرد و گفت: پدرجان فقط پنج دقیقه. کربلائی تشکر کرد و رفت گفت حمید جان بابا، چی شده؟ تعریف کن ببینیم چه بلایی سرت اومده؟ 😯 حمید سرش رو آروم آورد بالا و به صورت تک تک بچه ها نگاه کرد و با بغض داستان رو اینطوری تعریف کرد: همه تون می دونید که من و فرهناز چند سال با هم تو همین کارخونه، من تو بخش تولید و فرهناز تو بخش بسته بندی همکار بودیم ، عاشق هم شدیم و ازدواج کردیم .😇 توی این شش ماهی که از زندگی مون می گذشت کلی خوش بودیم و از زندگی مون لذت می بردیم .😌🙂 از روزای اولی که زندگی مون رو شروع کردیم وباهم می رفتیم خونه، هر دومون خسته و کوفته یه چایی می خوردیم و استراحتی می کردیم تا شام . چند وقتی گذشت و تنها دلیلی که فرهناز منو ناراحت می کرد این بود که دائماً سرش تو گوشیش بود و هر وقت من اعتراض می کردم می گفت دارم تو وایبر و تلگرام و ... با دوستام صحبت می کنم، الان میام پیشت. گاهی اوقات این الان میام پیشت بیشتراز یک ساعت طول می کشید! منم کفری می شدم و چند باری سر همین موضوع جر و بحث کردیم.😕 خلاصه من برای اینکه ادب بشه سه بار از خونه قهر کردم و رفتم حتی شبم برنگشتم ولی فردای همون روزا میومد تو غذاخوریِ کارخونه و بهم قول میداد که دیگه گوشیشو بذاره کنار اما دو سه روزی که می گذشت بازم روز از نو و روزی از نو!!!😐 هفته پیش که هر دوتامون چهار ساعت اضافه کاری وایستادیم خیلی خسته شده بودیم حتی چون فرهناز حال شام درست کردن هم نداشت سر راه دو تا پیتزا خریدیم و بردیم برای شام، توخونه خوردیم و چون بدجوری خوابمون گرفته بود همونجا کنار سفره خوابمون برد.😴 من زودتر چشمام گرم شد و همینجوری که داشتم صدای دینگ دینگ پیامهایی رو که برای فرهناز میومد رو می‌شنیدم خوابم برد!!!😴 لای در باز مونده بود، بیدار شدم دیدم دم صبحه و از سرمای هوا بیدار شده بودم . یه نگاه کردم دیدم سفره بازه و فرهنازم گوشیش تو دستشه و خوابش برده! از جام بلند شدم و در رو بستم و سفره رو جمع کردم. یه متکا گذاشتم زیر سر فرهناز تا خواستم بخوابم صدای دینگ دینگ گوشی فرهناز اومد، کنجکاو شدم و رفتم سراغ گوشیش.📱 دیدم چند تا مرد سبیل کلفت براش قلب و ... فرستادن و قبلشم کلی با هم شوخی کرده بودند و جک های ... فرستاده بودند.🤭 بیدارش کردم و گفتم اینا چیه؟😡🤨 جوابی نداشت بده، نمی دونم چی بین ما گذشت ولی یه زمانی به خودم اومدم که یه چاقوی بزرگ تو دستم بود که ازش خون چکه می کرد و خون فرهناز تمام فرش رو گرفته بود!😱 نمی دونستم چکار کنم؟ رفتم و چمدون مسافرتی عروسیمون رو که نو بود رو آوردم به زور فرهناز رو که جثه ی بزرگی هم نداشت رو توش جا دادم . بردم وسط بیابون رهاش کردم و از ترس داشتم به خودم می لرزیدم.😰 تا این که دو روز پیش توسط پلیس شناسایی و دستگیر شدم. الانم خیلی پیشمونم.😓 حمید بعد از تعریف کردن داستان سرش رو آورد بالا به صورت بچه‌ها نگاه کرد . همه ی خانم ها بلااستثناء از شدت گریه مقنعه‌هاشون خیس شده بود آقایون هم چشماشون پر از اشک شده بود و بعضیاشونم یواشکی با دستمال کاغذی اشکاشون رو پاک می کردن.😢😭 کربلایی با گریه و بغض دستش رو مشت کرد و همونجوری که محکم به سینه ش می زد بلند بلند می‌گفت: الهی خدا ریشه ی این موبایلا رو بسوزونه و اونایی رو که داران با اینا جوونای مارو از مون می گیرن رو به زمین گرم بزنه!!! بعدشم هق هق گریه کرد!😭😭
همین جوری که داشت از ما دور می‌شد می‌گفت: پسر من بیست و سه سال پیش جونشو داد که ناموس این مملکت حفظ بشه و دشمن وارد نشه! کاشکی الانم بود و جلوی این حملات جدید رو می گرفت.😠 آره کربلایی، پدر یه مفقود الاثر بود که تا این حرف‌های حمید رو شنید رفت گوشه کارخونه سجادش رو پهن کرد شروع کرد به نماز و مناجات و صحبت کردن با پسرش... .😞 حمید رو هم بردن و الان منتظر ابلاغ و اجرای حکمه ... .😔 @nevisandesho
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نویسنده شو✍
❓چگونه نویسنده شوم❓ بخش شانزدهم اینتر بزن ⌨⤵️ اینتر زدن یا رفتن به خط بعدی باعث می‌شود متنمان نف
❓چگونه نویسنده شوم❓ بخش هفدهم پس از نوشتن بسوزانم یا نه؟🔥📝 اگر روی کاغذ می‌نویسید و رپ می‌نویسید بعد از مدتی حجم صفحات بالا می‌رود، حالا چه باید کرد. خاصیت نگهداری از نوشته‌های قدیمی این است که با مرور آن‌ها پس از مدت معینی می‌توان به نتایج جالبی درباره گذشته و سیر افکار خودمان برسیم. منظورتون از نوشتن چه نوشته هایی هست؟ آیا قبول دارید گاهی باید فقط برای خالی شدن ذهن نوشت و بعد همه چی رو پاره کرد و دور ریخت؟ معمولا چه نوشته هایی رو نگه میدارید؟ از نظر شما چند دسته نوشته داریم و کدومشون ارزش ثبت شدن دارن❓ بگذار از سلیقه شخصی‌ام بگویم، من حتی بدخط‌ترین نوشته‌هایی را که با بی‌حوصلگی تمام نوشته‌ام، با نظم و دقت آرشیو می‌کنم. جدا از حس خوبی که از جمع کردن نوشته‌هایم میبرم؛ به نظرم نگهداری و مرور این نوشته‌ها شاید در کوتاه مدت خاصیتی نداشته باشد اما من به چنین کاری نگاه بلند مدت دارم. نمی‌دانی حالا از اینکه می‌بینم در تمامی صبح‌های دو سال گذشته به محض بیدار شدن سه صفحه کامل دستنویس نوشته‌ام چقدر خوشحالم. حالا سندی از تمام روزهای گذشته دارم. با مرور نوشته‌های دو سال پیش می‌توانم به وضوح پیشرفت، پسرفت و درجا زدن‌های خودم را بررسی کنم. می توانم رویاها و آرزوهایی که در آن زمان داشته‌ام مرور کنم و باور کن کمتر چیزی لذت‌بخش تر و آموزنده‌تر از مرور نوشته های دو یا سه سال قبل‌مان است. ممکن است بتوانیم با تمرکز و دقت خاطرات به بازیابی خاطرات گذشته بپردازیم اما هیچ چیز مثل مرور افکاری که در لحظه شکل گیری ثبت شده اند ارزشمند نیستند. به گمان من هر نوع از برون ریزی ذهنی می‌تواند در رشد روانی ما تاثیر داشته باشد. زندگی ارزش ثبت شدن و نگهداری دارد. من وقتی صبح ها دست به قلم می برم، سانسورچی درونم را خاموش می‌کنم و هر مزخرفی که به ذهنم می‌رسد می‌نویسم. نوشتن صفحات صبگاهی بود که به من شهامت وبلاگ نویسی را داد. در نهایت به نظرم همه نوشته‌ها ارزش نگهداری دارند؛ و هر دست نوشته‌ای که شاید در لحظه به نظر ما کم مایه و ضعیف به نظر برسد، بعداً می‌تواند حاوی نکاتی درخشان و راهگشا باشد. من گاهی از ایده‌هایی که در دست‌نوشته‌های گذشته‌ام پیدا می کنم شگفت‌زده می شوم. نوشته‌هایی که گاهی آنها را در کمال کسالت و عصبانیت نوشته‌ام. @nevisandesho