خطاب به کسانی که گریه میکنند میگم
گریه نکنید الان وقت گریه کردن نیست
الان وقت عهد بستن هست،
وقت خودسازی و مجاهدت است
بزارید این بغض در قلبتون بمونه
و موجب همت مضاعف بشه
و وای بر من که باید خونی ریخته بشود و قربانی بزرگ در راه خدا ریخته شود تا تکون بخورم و بیدار شوم
#خون_جریان_ساز
#لبیک_یانصر_الله
این که رسانه های عبری چنین تصویری پخش میکنند ،
یعنی انقدر جری و گستاخ شدند
این حروم زاده ها رو بزنید
این سگیونیست ها رو بزنید نه حیف سگ که رو صهیونیست ها بزاریم سگ شرف داره به شما
ننگ بر کسانی که اسمشون سینه چاک رهبری مینامند و خاموشند
اینها تمام زور اخرشون دارند میزنند با این ترورها تا بتونند جون بگیرند اما بلا شک نابود خواهند شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیکر شهید سید حسن نصرالله 💔
@niyat135
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان هفتم:
شاخکهای کج شده
قسمت دوم
🌹راوی: علی اکبر محمدی پویا
عجیب هم قلبم شکسته بود که: خدایا چکار کنیم؟! وقتی لطف و معجزه ای مقدر شده باشد و قطعاً بخواهد اتفاق بیفتد، می افتد. حالا اگر کسی بخواهد ذهنیت خود را قاطی جریان بکند و موضوع را با فکر ناچیز خود بسنجد، اصلاً عقل از او گرفته می شود.
من هم، تو آن شرایط حساس، نمی دانم یکدفعه چطور شد. گویی از اختیار خودم آمدم بیرون. یک حال از خود بیخودی به ام دست داده بود. یکدفعه رفتم نزدیک بچه های گردان. حاضر و آماده نشسته بودند و منتظر دستور. یکهو گفتم: «برپا.» همه بلند شدند. به سمت دشمن اشاره کردم. بدون معطلی دستور حمله دادم. خودم هم آمدم بروم، بچه های اطلاعات جلوم را گرفتند.
«حاجی چکار کردی؟!» تازه آن جا فهمیدم چه دستوری داده ام. ولی دیگر خیلی ها وارد میدان مین شده بودند. همان طور هم به طرف دشمن آتش می ریختند.
«حاجی همه رو به کشتن دادی!» شک و اضطراب آنها، مرا هم گرفت. یک آن، اصلاً یک حالت عصبی به ام دست داد. دستها را گذاشتم رو گوشهام و محکم شروع کردم به فشار دادن. هر آن منتظر شدن یکی از مینها بودم....
آن شب ولی به لطف و عنایت «بی بی»، بچه ها تا نفر آخرشان از میدان مین رد شدند. یکی شان هم منفجر نشد. تازه آن جا من به خودم آمدم. سر از پا نشناخته دویدم طرف دشمن، از وری همان میدان مین!
صبح زود، هنوز درگیر عملیات بودم. یکدفعه چشمم افتاد به چندتا از بچه های اطلاعات لشکر. داشتند می دویدند و با هیجان از این و آن می پرسیدند: «حاجی برونسی کجاست؟! حاجی برونسی کجاست؟!» رفتم جلوشان. گفتم: «چه خبره؟ چی شده؟» «فهمیدی دیشب چکار کردی حاجی؟» صداشان بلند بود و غیر طبیعی.
خودم را زدم به آن راه. گفتم:«نه.» گفتند: «می دونی گردان رو از کجا رد کردی؟» «از کجا؟»
جریان را با شتاب گفتند. به خنده گفتم: «اه! مگه می شه که ما از رو میدون مین رد شده باشیم؟ حتماً شوخی می کنید شماها.» دستم را گرفتند. گفتند: «بیا بریم خودت نگاه کن.» همراشان رفتم. دیدن آن میدان مین، واقعاً عبرت داشت. تمام مینها روشان رد پا بود. بعضی حتی شاخکهاشان کج شده بود، ولی الحمدلله هیچ کدام منفجر نشده بود.
خدا رحمت کند شهید برونسی را، آخر صحبتش با گریه می گفت: «بدونید که حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) و اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام)، تو تمام عملیاتها ما رو یاری می کنند.»
محمد رضا فداکار، یکی از همرزمان شهید برونسی، می گفت: چند روز بعد از عملیات، دو، سه تا از بچه ها گذرشان به همان میدان مین می افتد. به محض اینکه نفر اول پا توی میدان می گذارد، یکی از مینها عمل می کند که متأسفانه پای او قطع می شود! بقیه ی مینها را هم بچه ها امتحان می کنند، که می بینند آن حالت خنثی بودن میدان مین رفع شده است.
# ادامه دارد ...
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
22.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت های سید شهید برای حال و روز این روزهای ماست
#سید_مقاومت
#حزب_الله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم انفجار شدید در نهاریا
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
#ماشاءالله_حزب_الله
سلام میشه تو گروه بزارید برای یک بچه ی یکساله که چنددروزی مریض هست هرچی دکتر میبرن خوب نمیشه حمد شفاء بخونن خوب بشه مادرش خییلی حالش بده نگرانه.اسمشم امیرمهدی هست سرباز امام زمان بشه ان شاءالله
#نیت_حمد_شفاء