#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان چهل و یک : آب دهان هُدهُد
قسمت دوم
🌹راوی : سید کاظم حسینی
خوب میدانست که من ،
اهل بنایی و اینطور کارهای سنگین نبودم .
شاید رو همین حساب زیاد سخت نگرفت .
حتی وقتی لباسها را عوض کردم و میخواستم بزنم بیرون ، با خنده و با خوشرویی بدرقه ام کرد .
فردا دوباره آمد سراغم و دوباره گفت :
لباس کارت را بردار که که بریم .
یک آن ماندم چه بگویم ، ولی بعد به شوخی و جدی گفتم : دستم به دامنت !
راستش من بنیه ی اینجور کارها رو ندارم .
خندید گفت : بیا بریم امروز زیاد بهت کار سخت نمیدم .
یک ذره هم دوست نداشتم حرفش را رد کنم ، ولی از عهده ی کار هم بر نمیآمدم .
دنبال جفت و جور کردن بهانه ، شروع کردم به خاراندن سرم .
گفت : موس موس کردن و سر خاروندن فایدهای نداره ، برو لباس بردار که بریم .
جدی و محکم حرف میزد .
من هم تصمیم گرفتم ، حرف دلم را رک و راست بگویم .
گفتم : آقای برونسی ، من اگر بیام کم کار میکنم ، اینطوری هم برای خودم زیاد فایده و اجری نداره ، هم اینکه دست و پای تو رو هم تنگ میکنم .
خنده از لبش رفت .
اخماش را کشید به هم و برام مثال آن هدهد را زد ، که آب دهانش را ریخت روی آتش نمرود .
همان آتش که با کوهی از هیزم برای حضرت ابراهیم علیهم السلام درست کرده بودند .
خیلی قشنگ و منطقی ، این موضوع را به انقلاب ربط داد و گفت :
تو هم هرچی که بتونی به این علما و روحانیان مبارز خدمت کنی جا داره .
ساکت شد.
من سراپا گوش شده بودم و داشتم مثل همیشه ، از حرفاش لذت میبردم .
پی حرفش را گرفت و گفت :
در واقع علما الان دارند به اسلام و به زنده کردن اسلام خدمت میکنند و خدمت و کار ما ، برای اونها خدمت و کار ، برای رضای خدا و برای اسلام است .
ادامه دارد ...
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
نیَّت
نهضت زنان پاک و با غیرت سرزمینم ایران ادامه دارد
اینم همراه طلای نیم ست فرستادن برای حضرت رقیه سلام الله علیها
نیَّت
نهضت زنان پاک و با غیرت سرزمینم ایران ادامه دارد
خدایا جبران کن برای این شیعیان فاطمه زهرا سلام الله علیها که هر چه داشتند در راه خدا هدیه کردند✅
مادر...
#نوکرت_دیگه_بریده
#دیگه_از_زندگی_سیره
#دوس_داره_برات_فداشه
واسه نوکرت دعا کن...
#عشقتو_دارم_تو_سینه
#قدمت_به_روی_دیده
#حب_تو_تموم_دینه
واسه نوکرت دعا کن...
مادر....
#نوکرت_کارش_تمومه
#زندگی_بی_تو_حرومه
#هرچی_تو_بخوای_همونه
واسه نوکرت دعا کن
#آه...
#ای_سینه_شکسته
#نوکرت_دلش_شکسته
#باهمون_دست_شکسته
واسه نوکرت دعا کن
#وا_اماه
4_6023673894425068225.mp3
12.93M
بمناسبت شہادت حضرت زهرا
بہ رۅايت ۷۵ روز
#غَريب_مدینہ
آرشیو ۱۳۹۷
@niyat135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یابن الزهرا ✋♥️
باز با روضه زهرا شده ای گریانش🥀
حجره انگار که در چشم ترت میسوزد
#چهارشنبه_تون_امام_رضایی
#متبرک_به_خاک_چادر_حضرت_مادر✨
#نیت_کن⚘️
@niyat135
مبلغ ۲۱۰ میلیون تومان
از طرف بیت الرقیه سلام الله علیها
خانواده جانباز قطع نخاع مدافع حرم
امیر حسین حاجی نصیری کمک کردند،
گفتم مستقیما بریزند صرافی دلار بگیرم
ماجور باشند باذن الله
درس برای ما که هر چی در توان داری
در راه خدا تقدیم کنی آبروت هم خرج کنی
ماشاء الله و لا حول ولاقوة الا بالله العلی العظیم
#اسماعیل_حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنها که از پل صراط میگذرند
قبلا از خیلی چیزها گذشته اند؛
باید بگذری تا بگذری ...
🌱 شهید ابراهیم همت
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان چهل و دوم : حکم اعدام
قسمت اول
🌹راوی : سرکار خانم سبک خیز
خیلی محتاط بود .
رعایت همه چیز را میکرد .
هر وقت میخواست نوار گوش بدهد ، با چند تا از دوستهای روحانیاش میآمد ؛ نوارهای حساسی بود از فرمایشات امام .
ما اجاره نشین بودیم و زیرزمین خانه ، دستمان .
صاحبخانه خودش طبقه بالا مینشست .
عبدالحسین و رفقایش میرفتند توی اتاق عقبی .
به من میگفت : هرکی در زد ، سریع خبر بدی که ضبط رو خاموش کنیم . اولها که زیاد تو جریان کار نبودم ، میپرسیدم : چرا ؟
میگفت : این نوارها رو از هر کی بگیرن ، مجازات داره ، میبرنش زندان.
گاهی وقتها هم که اعلامیه ی جدیدی از امام میرسید ، با همان طلبهها میرفت توی اتاق ، تا میتوانستند ، از اعلامیه رونویسی میکردند .
شبانه هم عبدالحسین میرفت این طرف و آن طرف پخششان میکرد .
خیلی کم میخوابید ، همان کمش هم ساعت مشخصی نداشت .
هیچ وقت بدون غسل شهادت پا از خانه بیرون نمیگذاشت .
بنایی هم که میخواست برود ، با غسل شهادت میرفت .
میگفت : اینجوری اگر اتفاقی هم بمیرم انشاالله اجر شهید را دارم .
روزها کار و شبها ، هم درس میخواند* ، هم اینکه شدید توی جریان انقلاب زحمت میکشید .
یک شب یادم هست با همان طلبهها آمد خانه .
چند تا نوار همراهش بود .
گفت : مال امامه ، تازه از پاریس اومده .
طبق معمول رفتند توی اتاق و نشستند پای ضبط .
کارشان تا ساعت یازده طول کشید .
هنوز داشتند نوار گوش میدادند ، لامپ سردر حیاط روشن بود .
زن صاحبخانه با هامان قرار و مدار گذاشته بود که هر شب ساعت ده ، آن لامپ را خاموش کنیم .
زنِ عصبانی و بیملاحظهای بود .
دلم شور این را میزد که سر و صداش در نیاید .
توی حیاط را میپاییدم که یکهو سر و کلهاش پیدا شد .
راست رفت طرف کنتور برق .
نه برد و نه آورد ، فیوز را زد بالا !
زود هم آمد دم زیرزمین و بنای غرغر کردن را گذاشت .
گفت : شما میخواین تا صبح بشینین و هرجور نواری رو گوش کنین ؟!
صداش بلند بود و نخراشیده .
عبدالحسین رسید .
گفت : مگه ما مزاحمتی داریم براتون، حاج خانم ؟!
سرش را انداخته بود پایین و توی صورت او نگاه نمیکرد .
زن صاحبخانه گفت : چه مزاحمتی از این بدتر ؟!
فکر کردم شاید منظورش روشنایی لامپ سردر حیاط است .
رفتم بیرون .
گفتم : عیبی نداره ، ما فیوز را میزنیم بالا و این لامپ رو خاموش میکنیم . خواستم بروم پای کنتور ، نگذاشت .
یک دفعه گفت : ما دیگه طاقت این کارهای شما را نداریم .
گفتم : کدوم کارها ؟؟!
گفت : همین که شما با شاه گرفتین .
بند دلم انگار پاره شد .
نمیدانم از کجا فهمیده بود موضوع را .
عبدالحسین بهم گفت : بیا پایین .
رفتیم تو ، در را بستیم و دیگر چیزی نگفتیم .
📍پاورقی :
شهید برونسی مدت ۵ سال در کنار کار و زندگی ، درس حوزوی را هم تحصیل کرد.
ادامه دارد...
@niyat135 | نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت