نیَّت
یا صاحب الزمان 🌸 مهدی درمیان آنها تردد میکند، در بازار های آنها راه میرود، روی فرش های آنها قدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نیَّت
❇️قسمت هشتم اینجا که رسیدیم باید اشاره ای کنم به ده سال قبل از موقعی که قرار بود کاری فرهنگی اموزشی
گفتم خانم لطفا با من بیا بریم یه گوشه بنشینیم،حرف دارم باهاتون
در مورد مشکلی که داشتن و مدارک شناسایی نداشتن با جایی صحبت تلفنی انجام دادم اما به در بسته خوردم،این موضوع حل شدنی نبود
پس باید چه کار کنم؟
مطمئنم باید کاری کنم اما چه کار
خدایا خودت کمک کن بفهمم حکمت این کار چیه
حالا این اشکا نمیزارن من خودمو جمع و جور کنم
چشمام تازه عمل شده چند ماهی میشه،گریه برام خوب نیست ،چشمم درد میکرد ،حالم خوش نبود
فکری به سرم زد که فعلا کارم رو راه مینداخت تا بعدا ببینم چه کار باید کنم
گفتم ببین مگه نمیگی دست خواهرت به سفره دراز نمیشه ،مگر نمیگی شوهرت منت میزاره و ناسزا میگه ،احازه بده من ماهانه یه مبلغ ناقابل برات واریز کنم فقط دست خودت برسه و قول بده خرج خواهرت کنی
گفت چی میگی خانم!مگه میشه!
گفتم چرا که نشه
اقا جان پول میفرستن به من ،منم براتون میفرستم
وای ،نمیتونست باور کنه میگفت چطوری؟
گفتم برات کارت به کارت میکنم.
گفت عزیزم من کارت ندارم ،نمیشه ....
الله اکبر
خدایا چکار کنم
باز افتادم به فکر
آهان یادم افتاد که تازگیها با یک خانواده ی مومن مشهدی دوست شدیم (جریانش مفصله که اونم واسه خودش یه قصه ی امام رضاییه) حاج اقا حسینی روحانی و سید اولاد پیامبر هست و خانمش هم بانوی مومنه ای هست.
گفتم بهشون میگم شما که خونه تون مشهده قطعا ماهی یکبار حرم میایید،پس بهتون زحمت میدم با این دو تا خواهر تلفنی قرار بزارین و مبلغی تقدیمشون کنین،اره فکر خوبی بود
گفتم خانم نگران نباش من از طریق دوستم هر ماه برات پول میفرستم البته تا زمانی که زنده ام و اگر مشکل شما هنوز باقی بود اینکار رو انجام میدم.
داشت بال در میاورد
خدایا چرا خواهر کوچک اینقدر اشک داره ،مگه چقدر تو دلش درد داره،چرا اشکاش بند نمیاد،منو هم به گریه میندازه
خلاصه قانعشون کردم و راضی شدن
دو تا خواهر که عزت نفس داشتن و راضی نبودن کمک بگیرن و اصلا اونقدررررر ناامید بودن اصلا فکر نمیکردن یه ایرانی بهشون اهمیت بده باهاشون حرف بزنه و یا بخواد کمک کنه
حالا فهمیدم چرا نمیزاشتن بهشون نزدیک بشم
شاید باورشون چیز دیگه ای بود،....
بگذریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مردان میدان....
نه درجه ای ،نه تیپ و هیکل آنچنانی ،نه تجهیزات پیشرفته و امکانات خاصی....
یه تعداد آدم های معمولی
خداوند سربازان و یاوران دینش را از میان کسانی انتخاب میکند که روح بزرگی دارند،اینها در برابر جبهه جهانی کفر و الحاد و تکفیر پیروز شدند🇮🇷🇮🇷🌷🌷
شاید دیدن چهره این شهدا حالتون رو خوش کنه
🕊🕊🕊❤️❤️❤️
بهش گفتم وایسا یه عکس حجله ای ازت بگیرم
گفت بیا اینطوری
کلا عاشق ابراهیم همت بود...
.
در کمتر از دو ماه چندین بار رهبر ایران در دیدارهای مختلف به این شخصیت اشاره کرده است.
چه داشت مصطفی ؟
چگونه زندگی کرد؟
چه شد که این چنین عزیز دل گشته است؟
نمیدانم
چیزی که میدانم این است :
او از معدود انسان هایی است که دیدن تصاویرش حال آدم را خوب میکند
روح آدم را تازه میکند
گویا باید بیشتر درباره اش بخوانیم
@niyat135
نیَّت
[تفکر و گفتمان ]🌷 ــــــــ ـ ـ ـ🔖ꜛꜜ 📍فکر کنید و پاسخ بدید 👇 @jamondeh135 مشاهده پاسخ ها و تصاویر مفه
نکات خوبی گفته شده برای دروغ چندتاش گذاشتم کانال گفتمان
لکن چند نکته
دروغگوطبق آیاتو روایات مورد لعن خداست
دروغ جدای اینکه دروغ هست
نفاق هم هست چون با واقعیت تضاد دارد
ریاء هم هست چون تظاهر است
فریب و نیرنگ هم هست حتی عجب و کبر هم کم کم میاورد ویعنی بخوای ریز بشی حسادت ظلم و کلی بدی های دیگه هم در دروغ که کلید همه بدی هاست وجود دارد..
دروغ یک گناه نیست خیلی گناه های دیگه هم داره مثلا گاهی با یک دروغ یک نفر نابود میکنیم یک زندگی از بین میبریم و حتی باعث قتل کسی ممکنه بشیم و...
و نکته دوم
گاهی دروغ میگیم خبر نداریم دروغ میگیم
مثلا میگی آقا عاشقتیم
ولی تو عمل مخالفت خواسته امام و معشوق حرکت میکنیم
آنقدر دروغ اخلاقی داریم که گاهی دروغگو نمیدونه دروغ میگه وخیلی خسران هست
نکته سوم
گاهی یک نفر برای رسیدن به مقاصد و اهداف یا مسئولیت هزار تا دروغ میگه تا به هدفی یا پستی برسه اما نمیدونه موقت و روزی همه دروغهاش برملا میشه
و همه اون چیزی که میخواست برسد نابود میشود که هیچ از آنجایی هم که بود پست تر میشود و سقوط میکند و بی آبرو در دنیا و اخرت
نکته چهارم گاهی آنقدر دچار رذیله دروغ میشود
به دروغ گفتن عادت میکند مانند یک مریضی یا یک حالت اعتیاد یک عادت که ریشه درست کرده و حتی فرد گاهی دروغ میگوید خودشم باورش میشه راست حس نمیکنه دروغ بگه یعنی فرد دروغگو روختی تا این حد اسیر خودش میکنه...
اما بنظرم بدترین نوع دروغ
دروغی است از نوع ایمان
دروغی است که خودت را به خوبی و نورانی جلوه بدهی و اما آنچه میگویی نباشی
بنظرم بزرگترین و خطرناکترین حالت رذیله کبیره دروغ این حالت است
خود را شبیه بندگان خالص خدا نشان دهی
و نباشی...
و الهی ارحمنا
انت الهادی و انا الضال
و هل یرحم الضال الا الهادی
@gofteman135
@niyat135
014-Mostanad-Shonod-www.ziaossalehin.ir-M.Aminikhah-Part12.mp3
16.7M
#مستندصوتیشنود12🎙
#بخش دوازدهم
نشرشهیدابراهیم هادی🕊🌷
🌷قسمت شانزدهم🌷
#اسمتومصطفاست
همان شب با شابلون استیل دورتادورش را نقش گل رز انداختم.
رزها روی پارچه ساتن سفید و طلایی جلوه خاصی داشتند.ساعت ده شب بود که مادرت زنگ زد:((گفتن فردا آب قطع میشه،برقم!))
مامان که شنید زد توی صورتش:((وای خاک عالم،حالا چی کار کنیم سجاد؟))
سجاد و سبحان آمدند پیش تو.نیم ساعت بعد سه تایی باهم آمدید با یک تانکر.تانکر را در پارکینگ گذاشتید و بنا کردید به شستنش.تا دیر وقت شب صدای قهقهه تان شنیده میشد.
_کف تانکر پر از خزه اس.دوماد آستینا بالا،خودت زحمتش رو بکش!
تورا کرده بودند داخل تانکر و دادت بلند بود:((بابا چرا شلنگ رو گرفتین رو سرم،مظلوم گیر آوردین!))
مامان تو آشپزخانه غذا درست میکرد.زرشک پلو با مرغ و خورشت فسنجان.عطر و بوی غذا در خانه پیچیده بود.صدای جیغ و داد و گریه و خنده بچه ها بلند بود.تا نیمه شب همه بیدار بودند.دورتا دور پارچه قند سابی را با هویه گل زدم.
_بابا این تانکر سوراخه!
شلیک خنده شما از پایین می آمد.آن شب شاید دو سه ساعت بیشتر نخوابیدیم.
یازده صبح مامانت آمد دنبالم تا برویم آرایشگاه.رفتم نشستم صندلی عقب.مواظب بودم از تو آینه نگاهم به نگاهت نیفتد.وقتی از آرایشگاه برگشتیم،چادرم را روی صورتم کشیده بودم تا دیده نشوم.
مهمان ها دست زدند و کل کشیدند.
مامان کاغذی را که بالای آن بسم الله الرحمن الرحیم نوشته بود،دست به دست می چرخاند.
مهریه ام روی آن نوشته شده بود:۳۱۳سکه بهار آزادی، یک دست آینه شمعدان،حلقه،انگشتر و سرویس جواهرات.بزرگ ترهای فامیل امضا کردند.خانم ها طبقه اول بودند و آقایان خانه پدرت که تقریبا روبروی خانه ما بود.بی بی،مادر بزرگت،انگشتر سرویسی را که برایم گرفته بودید دستم کرد،النگویی هم به این یکی دستم.
مامان آمد صدایم زد:((سجاد باهات کار داره.))
بلند شدم و رفتم داخل راهرو.سجاد تا چشمش به من افتاد زد توی سرش:((وای مامان اشتباه کردیم آبجی رو دادیم!وای خدا حیفه این ماه پیشونی!ببین چقدر خوشگله!چرا باید دسته گلمون رو بدیم بره؟))
مامان تندی در را پیش کرد و لپش را کَند:((سجاد هیس!زشته.این حرفا چیه میزنی؟))
صحابه از اتاق بیرون آمد.سجاد به او نگاه کرد،درحالی که اشک می ریخت:((این یکی رو دیگه نمیدیم مامان! آدم باید آبجیش رو کنارش نگه داره!))
آمدی و برای عقد مرا محضر بردی.تعدادی از مهمان ها هم آمدند.
اتاق عقد کوچک بود و سالنی بزرگ کنارش.خانم ها آمدند داخل اتاق.نشستم پای سفره و خنچه عقد.هوا گرم بود.نشستی کنارم.
نگاهم به زیر بود که یکی قران را گذاشت روی دامنم.شروع کردم به خواندن سوره یوسف.باید آقا خطبه را میخواند،اما قبل از آن تورا صدا زد:((آقا مصطفی بیا تا شروط عقد رو برات بگم.))
رفتی.صدایش می آمد:((همه شروط به نفع خانمه.حواست هست شما؟))
_بله بله حاج آقا حله!
آمدی و نشستی .اتاق گرم تر از گرم شده بود.عرق از چهار ستون بدنم میریخت.عاقد خطبه را خواند.دفعه اول رفتم گل بچینم.دفعه دوم میخواستم گلاب بیاورم و دفعه سوم گفتم:((با اجازه امام زمان و رهبر عزیزم و بزرگ ترایی که اینجا هستن و پدر و مادرم بله!))
صدای هلهله و دست بلند شد.نقل و سکه ریخته شد روی سرمان.
نمیدانستم بعد ها همین چیزی که گفتم میشود سوژه دست تو و برادر هایم:((سمیه ،یادت رفت بگی با اجازه آقا مصطفی و کل فامیلامون! این رو هم یادت رفت بگی با اجازه از امام و همه ملت ایران!))
گرمای اتاق دیوانه ام کرده بود. هوای اردیبهشتی شده بود هوای چله تابستان.دیگر به هم محرم شده بودیم.حلقه را دستم کردی،حلقه طلا با هفت نگین سفید.
اتاق گرم گرم شده بود.از موهایم آب میچکید.مادرت که آمد هدیه اش را بدهد گفتم:((تموم موهام خراب شد.))
گفتی:((با این وضع که نمیتونه بیاد جلوی مهمونا مامان!))
مادرت گفت:((نگران نباش،الان میبرمش آرایشگاه تا دوباره موهاش رو درست کنن.))
مرا همراه مادرت بردی ارایشگاه.دم در پرسیدی:((خیلی طول میکشه؟نکنه مثل اون بار...!))
_همین جا بمون الان برمیگردیم!
_اما حالا وقت اذونه باید برم مسجد!
_یعنی چی؟حالا یک امشب رو نرو مادر!
_زشته باید برم!
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی که خورده بود زمین میگفت
که دستمُ امام رضا گرفت...🕊🍃
#سلام_ای_مهربانترین ✋♥️
#چهارشنبه_تون_امام_رضایی
#نیت_کن⚘
@niyat135
#تلنگر⚠️
از شهدا یاد گرفتیم:
از ابراهیم هادی ، پهلوانی را
از حاج همت ، اخلاص را
از باکری ها ، گمنامی را
از علی خلیلی، امر به معروف را 🕊
از مجید بقایی ، فداکاری را
از حاجی برونسی ، توسل را
از مهدی زین الدین ، سادگی را
از حسين همدانى ، جوانمردى و اخلاق را
از حاج قاسم سلیمانی، ولایت مداری را
بااین همه نمیدانم چرا ، موقع عمل که میرسد ، شرمنده ایم!!....
#اَللّهُمَّعَجللِوَلیِّکَالفَرَج
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
🌷🌷🌷
❇️قسمت دهم
#کرامت_امام_رضا
امروز من و این دختر کنار هم نشسته بودیم و نجوا میکردیم.
هر دو گم شده بودیم و اقا هر دوی ما را پیدا کردند.
اقا ما را بهم رساندند.
یک اتصال زیبا و به یاد ماندنی .اتصال دو دلسوخته ی تنها.
اقاجان به من بگویید وقتی که ناله و نجوا میکردم ،کنارم بودید یا مرا در اغوش گرفته بودید،گرمای محبت شما را حس میکردم.
حتما دستان این دختر دردکشیده را هم محکم گرفته بودیدو دستان ما را به هم رساندید.
میدانم کنار تک تک زائران خسته دلتان در رواقها و صحن ها مینشینید و دردهایشان را یکی یکی دوا میکنید سپس راهی منزگاه میشوند.
امام مهربانم ،میخواهم بدانم صبح در گوش معصومه چه گفته بودید که بیقرار زیارت شما و شنیدن روضه ی پدر بزرگوارتان شده بود و در دریای وجودتان گم شده بود، اقا جان من چقدر خوشبختم که شما را دارم،دیگر چه کم دارم.
به لطف اقا امام رضا ع هماهنگ شد پزشک جراح و متخصص ارتوپدی که خیٌر است به زودی کار درمان معصومه را به حریان بیندازد و جراحی پایش را بعهده بگیرد.
جوان مومن و خیٌری هم به لطف اقا ، مشکلات مالی این خانواده ی ابرومند را حل میکند و اقا اینطور معصومه را دریافت ،یک بنده ی حقیر مثل من با گله های بزرگ را با او روبرو کرد تا مشکل خودم فراموشم شود و بدانم مولایی که به فکر زائرانش هست ،من را فراموش نمیکند،حتما برای من هم وسیله ای میسازد اگر صلاح باشد فرجی میشود.
و اما داستان من روسیاه
❇️قسمت یازدهم
#کرامت_امام_رضا
دیگه جوابم رو از اقا گرفته بودم،یک کلاس درس عملی در حرم برای من برگزار شده بود و خدا کند خوب یادگرفته باشم.
من این راه را رفته بودم تا این پند را بگیرم و ارام شوم .من رفته بودم صبر یاد بگیرم و این صبر را گرمای محبت امام رئوف به وجودم تاباند.
ارام شده بودم .برای من ،این یک معجزه بود ،بعد از خداحافظی دو خواهر،جسمم به لرزه افتاد ،قلبم خیلی تند میزد،چشم درد هم که جای خود،حس کردم زیر پایم خالی شد ،کمی در صحن ها راه رفتم ،نفسم به سختی بالا می امد ،از چینش اتفاقات امروز ،حیران بودم
سفر من ،صحن جمهوری،مداح روضه م را نخواند،من کنار معصومه که گم شده بود نشستم و.......
حالم بدتر شد ،فکر کردم دارم میمیرم .سریع نشستم یه گوشه از صحن کوثر،تلفن همراهم را برداشتم و با حال خراب به یکی از اقوام نزدیکم زنگ زدم و پیغام دادم اگر حال من بد شد به همسرم بگو صحن کوثر هستم .عقلم کار نمیکرد به یکنفر از دوستان امام رضایی مستقر در حرم زنگ بزنم به من کمک کنند.
به سختی به ابخوری رفتم کمی اب نوشیدم . نشستم گوشه ای دیگر ،مات و حیران فقط به اطراف نگاه میکردم
حدود دو ساعت در این حال مستی بودم
• 🪴 •
#حدیث
#رسول_الله
أَفْضَلُ الصَّدَقَةِ عَلَى ذِي الرَّحِمِ الْكَاشِحِ
نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت 👈 عضوشوید
@niyat135
014-Mostanad-Shonod-www.ziaossalehin.ir-M.Aminikhah-Part13.mp3
17.44M
#مستندصوتیشنود13🎙
#بخش سیزدهم
نشرشهیدابراهیم هادی🕊🌷
سلام تورو خدا به اعضا بگید واسه من و بچمم دعا کنن بعد از ۶سال با معجزه ی امام حسین حامله شدم، رفتم سونوگرافی گفتن سمت راست جمجمه اش کیست داره و کلیه اش ورم داره😭😭تورو خدا دعا کنین کیست رفع بشه و سالم دنیا بیاد😭نذر حضرت عباسه
#نیت_حمد_شفاء
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
🔸بیاد قطعه ای از بهشت
سرود خوانی ابتدای نوکری
#موکب_حضرت_رقیه
• امیرالــــمؤمـــنـین عــــلـی •
🌸از پیامبر اکرم (ص) نقل شده:
اگر باغها قلم شوند و دریا مرکب شود و جنّیان حسابگری کنند و آدمیان بنویسند، نمی توانند فضایل علی بن ابی طالب علیه السلام را جمع آورند و برشمرند.
( بحارالأنوار ۴۹/۴۰، به نقل از مناقب خوارزمی)
#روزشمار
#عید_غدیر
#هر_روز_یک_فضیلت
▪️۳۰ روز تا عید سعید غدیر خم
▪️۴۰ روز تا ماه محرم و عزاداری حسینی
نـِــــیَّــــ۱۳۵ــــت 👈 عضوشوید
@niyat135
45.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دختران زینبی دیار شهید مصطفی صدرزاده
#دختــران_انقلاب_شهریار🌷
#کانون_بانوان_خدمت_رضوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺شهیدی که به خاطر نماز شب، بین راه از اتوبوس پیاده میشد و سوار اتوبوس بعدی میشد.
شهید #عبدالمهدی_مغفوری🕊🌹