از تیرگی شام دل آسمان گرفت
وقت ورود شد، نفس کاروان گرفت
ذریه ی بتول اسیران سلسله
باران سنگ بر سرشان ناگهان گرفت
راسی که بود بر سر نیزه نشان عشق
پیرزن یهودیه اورا نشان گرفت
راهی نبود از در دروازه تا به کاخ
از صبح تا غروب ولیکن زمان گرفت
اشک سر بریده درآمد که خواهرش
جا در میان مجلس نامحرمان گرفت
ای دختر علی چقدر داغ دیده ای
این روزگار از تو چه سخت امتحان گرفت
بازجر نانجیب شبی روبرو شُد و
اینگونه شد رقیه که لکنت زبان گرفت
#محمد_جواد_مطیع_ها
#شام
@nohe_sonnati
من بهار باورم ای اهل شام
گلشن جان پرورم ای اهل شام
من چراغ باورِ پیغمبرم
هست زهرا مادرم ای اهل شام
برگ و بارِ نوبهار احمدم
یادگار حیدرم ای اهل شام
در بهشت آرزوها تا ابد
شاخه ی بار آورم ای اهل شام
کوچه ی تاریکِ هر اندیشه را
تا ابد روشنگرم ای اهل شام
قصه ی کرب و بلا آتش زده است
بر دل غمپرورم ای اهل شام
درد و داغم را گواهی می دهد
دامن چشم ترم ای اهل شام
#استاد_محمد_علی_صفری_زرافشان
#شام
@nohe_sonnati
آجَـــرَکَ اللــه امـــام زمـــان
قافلـــه شد وارد شــام الامـــان
سنگ به دامـن همه در انتظــار
تا که به دروازه رســد کــاروان
سلــسلهٔ آل عبـــا مـــانده انـد
در وســـط حلقــهٔ نامحـــرمان
عمـــهٔ ســــادات ، دل آزرده از
خیـــلِ جفــاپیــشهٔ نا مهـــربان
جای عــزا ، هلهــله سر داده اند
طعنــه و دشنام زِ هر سـو روان
سنــگ به رأسِ گـل زهــرا زدند
بر جگــــر فاطمــه نیـــش زبان
آه از آن کـــوی یهـودی نشیــن
قلعــهٔ خیبــر شده بغـض نهـان
یادِ درِ خیبــر و حیــدر ، زدند
سنگ جفــا بر سـرِ شــاه جهان
آتش و خاکستـر و دشنــام بود
رســمِ پذیرایــیِ این میــزبان
خون به دل عمه ی سادات شد
شیــــر زنِ هاشــمیِ قهـــرمــان
کــاش بدانند که او زینـب است
فــاطمـــهٔ دومِ این خــانـــدان
دختر حیـــدر ، یلِ خیبــر شکن
عالمــهٔ مکتــبِ زهـــرا نشــــان
عاقـلـــه ، در بیــن زنان عـــرب
دانـشِ دریــاییِ او ، بیکــــران
گشته زمین از وَجَنـاتش ، خجل
خَم شده در هر قدمش ، آسمــان
در مَــلَأ عــــام نبــود آشـــکار
رویِ مَهَـــش بوده همیــشه نهــان
وارث عِلــم و عَلَــم فـاطمـــه ست
بانوی صبـــری که شــده قهـــرمان
گرچــه لقب ، اُمّ مصائب گــرفت
لیـــک نشــد نزدِ عـــدو ، ناتــوان
آنچه که در شـــام بلا دیده است
تیـــرِ بلا بر لبـــش آورده جــــان
بزم شراب و سر خونین به تشت
دید که شد لب ، هدف خیـــزران
صبــر ، دگر بر دل زینـــب نمــاند
داد ، زمین را و زمـــان را تکـــان
دوختــه شـــد کــام یــزید پلیـــد
با دَم شمـــشیرِ بُـرنـــده بیـــان
خطبــهٔ دنـدان شکـــن آغــاز کرد
عالمـــهٔ فاضلــــهٔ نکتـــه دان
در عجب از این نفــسِ حیدری
آمــده انگــشتِ همـه بر دهـــان
بر رُخشــان گَردِ حقارت نشست
تا که شد اســرار حقیقت ، عیان
داد پیـــام عَلَــــم ســـرخ را
نایبـــهٔ پاک امـــام زمــان
خطبـــهٔ دیگر ، خود زیـن العبـــاد
خواند و شرر زد به دل شامیـــان
گر چه میــان غـُـل و زنجیـــر بود
رزمِ سخـــن کــرد به تیـــغ زبــان
نیش به جانهـا زده شد جای نوش
جام شــراب همه شــد شـــوکَران
مرثیـــه و روضـــهٔ مقتـــل سرود
ناله کشیـــدند همـــه عرشیــــان
گفت چه رسمی است دراین روزگار
بر سرِ نیـــزه ست ، سـرِ میهمـــــان
این سرِ بر نیــزه ، گل فاطمه است
سیـــدِ آزادهٔ اهـــل جنــان
این سرِ خونیــن ، پسر مرتضاست
زادهٔ آن پادشَــــه اِنـس و جـــان
خطبـــهٔ سجـــاد ، به آتش کشیــد
قلب سیـــاه همـــه را بی امــــان
شکـــر خدا پرچـــم ســرخ حسین
جلـوه گــری می کند از هـر کــران
هـــر کــه به زیر عَلَمــــش مــی رود
می شـــود از ســـیل بلا در اَمــــان
باز هــــم افتــاده هــوای حـــــرم
بر ســرِ هر کــودک و پیـــر و جوان
در صــفِ زُوّارِ خـــودت یا حسیـــن
نام مــنِ دلشـــــده را هــم بخـــوان
تــا برســـم کرب و بلا ، اربعیــــن
همـقـــدمِ قـــافلـــهٔ عمــه جـــان
#رقیه_سعیدی_کیمیا
#شام
@nohe_sonnati
میان شعله ها درد دلم سرکش تر از بادست
همین آهی که مانده در گلویم ، مثل فریادست
علم افتاد و حس کردم که عرش افتاد،امانه
همین آشوب یعنی که ،سرت بر نیزه افتادست
پی تو تا چهل منزل ، پیاده میدویدم من
پر از آهوست این صحرا وسرگردان صیادست
تمنای تو را میکردم و سیلی جوابش بود
دو چشمم تار از تکرارهای بی حسابش بود
نگاهم کرده ای صد بار جای مادرت زهرا
چه شد از من نگه برداشتی بر نیزه ها،بابا
منم آن غنچه ای که روی زانوی تو راحت بود
ببین روییده ام اینبار مثل لاله در صحرا
دویدم در پی نی دار و پایم زخم ها برداشت
ترحم بر من دل خون نکرده دشمنت اما
به نیزه با اشاره سنگ باران شد سرت بابا
زمین میریخت از نی ها چرا خاکسترت بابا؟
تو را بر نیزه ها دیدم،مرا بر خارها دیدی؟
بگو بابا مرا در هجمه ی بیمارها ،دیدی؟
تو را بر خاک ها دیدم ،مرا بر خاکها دیدی؟
بگو بابا مرا در چنگ آدم خوارها دیدی؟
تو بی عمامه ،من معجر ، فدای تار موی تو
بگو بابا مرا با عمه در بازارها ، دیدی؟
پریشانست گیسویم ، ندارم شانه ای بابا
اگرچه مو نمانده در سر پروانه ای بابا
سرت را در طبق دیدم ،لب زخم مرا دیدی؟
بگو بابا گلت را گوشه ی ویرانه ها دیدی؟
تو بی انگشتر و من گوشواره ،مثل هم هستیم
بگو دندان شیری مرا هم جابجا دیدی؟
سه ساله صحنه هایی دیده که جای تصورنیست
بگو چون من کسی در کودکی قامت دوتادیدی
تو و نی ها منو انظار ، بین کوچه و بازار
به بابا میرود دختر ، به بابا رفته ام انگار
#نرگس_غریبی
#شام
@nohe_sonnati
کاروان در شام آمد، شب رسید
نوبتِ ذکرِ غمِ زینب رسید
السّلام! ای آیۀ صبر جمیل!
السّلام! ای گوهر پاک و اصیل!
السّلام! ای از جهان، یکتا شده!
در حیا، آیینۀ زهرا شده!
السّلام! ای عشقِ علمآموخته!
السّلام! ای شوقِ حلمآموخته!
السّلام! ای اسوۀ عشق غیور!
السّلام! ای سورۀ نور! ای صبور!
روی در ویرانههای شام کن
کودکانِ گریه را آرام کن
آسمان، سر در گریبان آمده
نوبت شام غریبان آمده
ای همه عالم، یتیم دامنت!
لرزهافکن، شامیان را شیونت!
گر نبودی، کربلا زیبا نبود
هیچ کس، تفسیر عاشورا نبود
#محمد_سعید_میرزایی
#شام
@nohe_sonnati
گُذرِ روضه از اين مرحله زجر آور بود
شرح اوضاعِ بدِ قافله زجر آور بود
ريسمان بود و گلوهای زِ گُل نازک تر
بيش از آن هُرم تنِ سلسله زجر آور بود
بيش از آتش و خاكستر و سنگ لب بام
پای كوبی و دَف و هلهله زجر آور بود
چند كودک ز روی ناقه زمين افتادند
دردِ افتادن از آن فاصله زجر آور بود
مثل خُشكيدگیِ صورتِ نيلوفرها
اشکِ پاهایِ پُر از آبله زجر آور بود
خارجی خواندنِ اولادِ علی و زهرا
بيش از هر چه در آن غـائِله زجر آور بود
به خُدا بيشتر از بدْ دهنی كردنِ شِمر
ديدنِ قَهقَهه ی حرمله زجر آور بود
گفتم الشّام وَ الشّام وَ الشّام ،از بس
طرزِ توضيح در اين مسئله زجر آور بود
#محمد_قاسمی
#شام
@nohe_sonnati
روضه در یک کلام وای از شام
دردِ بی التیام وای از شام
کاش مادر مرا نمی زائید
ناله های مدام وای از شام
ناسزاهای بد به ما گفتند
همه جایِ سلام وای از شام
آن دیاریِ که کرده بازی با
آبروی امام وای از شام
قافله تا غروب می گشتند
کوچه ها ناتمام وای از شام
دخترِ فاطمه اذیت شد
از نگاهِ حرام وای از شام
گذر از کوچه هایِ تنگِ یهود
آتشِ رویِ بام وای از شام
جایِ حیدر زگیسویِ دختر
می گرفت انتقام وای از شام
در میان ِ چهار هزار رقاص
گریه در ازدحام وای از شام
سر و طشت و پیاله های شراب
چوبِ بی احترام وای از شام
من چهل سال گریه میکردم
با همین یک کلام وای از شام
#قاسم_نعمتی
#شام
@nohe_sonnati
کاروانی وارد از دروازه ی ساعات شد
خون جگر زین غم وجود عمه ی سادات شد
قافله سالارآن زینب سفیر کربلاست
در صبوری مرتضی و دختر خیرالنساست
این سفر با قاتل خون خدا گردید طی
راس سالار شهیدان خدا بر روی نی
شامیان بی حیا چنگ و نی و دف می زنند
بر سر راه اسیران جملگی کف می زنند
جای عرض تسلیت نامردمان شهرشام
بر اسیران سنگ کینه میزنند از روی بام
ظلم و کین شامیان بی وفا گشته عیان
جای استقبال از آنها می زنند زخم زبان
دستهای کودکان با ریسمانی بسته است
حامی طفلان دل خون زینب دل خسته است
اهل بیت مصطفی را ظالمانه می زنند
بین مردم کودکان را تازیانه می زنند
زین مصیبت ها همه اهل حرم گریان شدند
از غم داغ حسین بار دگر نالان شدند
شام غم بهر اسیران بدتر از کرب و بلاست
ناله ی طفلان بی بابا همه واویلتاست
دشمن قرآن و دین خون کرده قلب ساجدین
دست و پا و گردنش را بسته با زنجیر کین
این مصیبت کرده قلب شیعه را چون شمع آب
دختر زهرای اطهر عازم بزم شراب
برده اند اهل حرم را شامیان بی وفا
وارد بزم شراب آن یزید بی حیا
محفل نامحرمان و مظهر یزدان کجا؟
مجلس بزم شراب و قاری قران کجا؟
آن خبیث سنگدل بنشسته بر تخت غرور روبرویش طشت زر،لبریز از دریای نور
در درون تشت زر راس حسینبنعلی
صوت قرانش نموده قلب زینب منجلی
با زبان حق دمادم اودم از محبوب زد
برلب و دندان او آن بی حیا با چوب زد
خون جگر از این مصیبت حضرت سجاد شد
از حسین و پیکر صد پاره او یاد شد
خصم را در شام غم با خطبه اش رسوا نمود
بار دیگر با خدا پیمان خود امضا نمود
من (رضایم) عبددربارحسین بن علی
گشته ام با یک نگه یار حسین بن علی
#رضا_یعقوبیان
#شام
@nohe_sonnati
شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید
ساز با ناله ی ذرّیه ی زهرا نزنید
سر مردان خدا را به سر نیزه زدید
مرد باشید دگر سنگ به زن ها نزنید
به زنان بر سر بازار اگر سنگ زدید
دختران را به کنار سر بابا نزنید
علی و فاطمه در جمع شما اِستادند
پیش چشم علی و فاطمه ما را نزنید
به اسیری که بود در غل و زنجیر زدید
به یتیمی که دویده است به صحرا نزنید
رقص و شادی جلو محمل زینب نکنید
پای سر بریده به زمین پا نزنید
بگذارید برای شهدا گریه کنیم
خنده بر داغ دل سوخته ی ما نزنید
کشتن فاطمه بین در و دیوار بس است
تازیانه به تن زینب کبری نزنید
به تماشای سر پاک حسین آمده اید
اینقدر دست به هنگام تماشا نزنید
سخن «میثم» دل سوخته را گوش کنید
دوستان غیر در خانه ی مولا نزنید
#استاد_غلامرضا_سازگار
#شام
@nohe_sonnati
شامیان! من داغدارم، هلهله کمتر کنید
خارجی نه! زاده ی پیغمبرم باور کنید
کف زدن پایِ سر فرزند زهرا خوب نیست
نامسلمانان! حیا از دخت پیغمبر کنید
با چه جرمی عمه ام را پیش چشمم می زنید؟
نه حیا از فاطمه، نه شرم از حیدر کنید
گشته جای شیر جاری اشک از چشم رباب
جای خنده، گریه با آن مهربان مادر کنید
میهمانم، زاده ی پیغمبرم، آیا رواست
جای عطر گل، نثارم خاک و خاکستر کنید؟
این سر ریحانه ی زهراست بر بالای نی
از چه رو با خنده استقبال از این سر کنید
کوچه کوچه سنگ بگرفتید جای گل به دست
تا نثار فرق مجروح علی اکبر کنید
زخم زنجیر مرا دیدید و خندیدید باز
شادمانی پای اشک عمه ام کمتر کنید
فاطمه با ماست ای نامردﹾ مردم! کِی رواست
رقص پای گریه ی صدیقه ی اطهر کنید؟
شیعیان با شعر "میثم" در غم ما اهل بیت
دیده را لبریز از خون، سینه پر آذر کنید
#استاد_غلامرضا_سازگار
#شام
@nohe_sonnati
از صدای طبل و نای و سازها
ریخت در گوشِ فلک آوازها
از سرود و شادمانی شهر شام
داشت تا اوجِ فضا پروازها
شهر در وقت ورود اهل بیت
می چکید از هر نگاهش رازها
داشت شام تیره از بخت سیاه
فتنه ها زیر سرِ غَمّازها
کوچه ها سرشارِ نور و آینه
دست در دستِ غزل پردازها
ناله ای می شد اگر از دل بلند
محو می شد در صدای سازها
زینب غمدیده در این گیر و دار
می کند با خطبه ای اعجازها
#استاد_محمد_علی_صفری_زرافشان
#شام
@nohe_sonnati
گُذرِ روضه از اين مرحله زجر آور بود
شرح اوضاعِ بدِ قافله زجر آور بود
ريسمان بود و گلوهای زِ گُل نازک تر
بيش از آن هُرم تنِ سلسله زجر آور بود
بيش از آتش و خاكستر و سنگ لب بام
پای كوبی و دَف و هلهله زجر آور بود
چند كودک ز روی ناقه زمين افتادند
دردِ افتادن از آن فاصله زجر آور بود
مثل خُشكيدگیِ صورتِ نيلوفرها
اشکِ پاهایِ پُر از آبله زجر آور بود
خارجی خواندنِ اولادِ علی و زهرا
بيش از هر چه در آن غـائِله زجر آور بود
به خُدا بيشتر از بدْ دهنی كردنِ شِمر
ديدنِ قَهقَهه ی حرمله زجر آور بود
گفتم الشّام وَ الشّام وَ الشّام ،از بس
طرزِ توضيح در اين مسئله زجر آور بود
#محمد_قاسمی
#شام
@nohe_sonnati