از راه آمد خواهرت ای سر بریده
اما بدون دخترت ای سر بریده
دارد رباب از راه می آید برادر
اما بدون اصغرت ای سر بریده
از گوشه ی مقتل هنوزم که هنوز است
آید صدای مادرت ای سر بریده
از شامیان پیراهنت را پس گرفتم
از ساربان انگشترت ... ای سر بریده
من که نفهمیدم، خودت می گفتی ای کاش
خولی چه کرده با سرت ای سر بریده
بالای نیزه ماه من بودی برادر
در کوچه ها همراه من بودی برادر
حتما خودت دیدی دو دستم را که بستند
حتما خودت دیدی غرورم را شکستند
حتما خودت دیدی که بر محمل نشستم
حتما خودت دیدی چهل منزل شکستم
حتما خودت دیدی بساط کوفیان را
حتما خودت دیدی مرام شامیان را
قرآن که می خواندی لبت را سنگ می زد
عمدا کنیزی زینبت را سنگ می زد
حالا دگر هم چیزی از آن لب نمانده
هم جای سالم در تن زینب نمانده
این آخر عمری مرا بازار بردند
من را میان مجلس اغیار بردند
رفتی میان تشت و زینب نیمه جان شد
تو خیزران خوردی و قد من کمان شد
#وحید_محمدی
#اربعین
@nohe_sonnati
«چشم گریان سویت از شام خراب آورده ام»
«خیز، ای لب تشنه از بهر تو آب آورده ام»
گر بپرسی داغ تو با سینه ی خواهر چه کرد
قامت خم گشته ای بهر جواب آورده ام
اشک، سرخ، چهره زرد و تن سیاه و موسفید
این همه سوغات از شام خراب آورده ام
اشک می بارم ز داغ چارساله دخترت
گرچه پرپر شد گلت با خود گلاب آورده ام
همرهم زین العباد این حجت دادار را
جان و تن مجروح از بزم شراب آورده ام
#استاد_علی_انسانی
#اربعین
@nohe_sonnati
آسمان از غمت ای یار به هم ریخت حسین
بی تو این یار گرفتار به هم ریخت حسین
این چهل روز به من بی تو چهل سال گذشت
خواهرت عاقبت کار به هم ریخت حسین
مُردم و زنده شدم تا که در این جا دیدم
کاکلت در کف اغیار به هم ریخت حسین
زخمِ پهلوت مرا یاد مدینه انداخت
از لگد پیکرت انگار به هم ریخت حسین
سر تو ریخت به هم در وسط بزم شراب
سر من بر سرِ بازار به هم ریخت حسین
تا که از نیزه زمین خورد سر شش ماهه
از سر نیزه علمدار به هم ریخت حسین
دخترت با کف دستش رخ خود را پوشاند
او هم از دیده ی انظار به ریخت حسین
#محمود_اسدی_شائق
#اربعین
@nohe_sonnati
دارد نسیم می وزد این بوی کربلاست
چشم و دلم در آرزوی روی کربلاست
برگشتم از سفر؛سفرِ رنج و داغ و درد
پر شد تمام سینه ام از ناله های سرد
برگشته ام که گریه و زاری کنم حسین
اشکی به روی قبر تو جاری کنم حسین
شکرِ خدا که زنده رسیدم از این سفر
یک روز خوش نبود و ندیدم از این سفر
بر چهره ام نشانیِ صد داغ را ببین
جای هزار ضربه ی شلاق را ببین
هر چند سر شکسته ولی سر شکسته نه
هر چند دل شکسته ولی پر شکسته نه
سوغاتم از سفر شده پیراهنت حسین
قربان زخم های عمیق تنت حسین
برگشته ام ولی نه من آن خواهر توام
آئینه ای تمام قد از "مادر" توام
هر چند برده اند مرا مجلس حرام
تا با خیال خویش بگیرند انتقام
هر جادکه شد به پای غمت خطبه خوانده ام
"ابن زیاد" را سرِ جایش نشانده ام
در شام و کوفه در پی تو در به در شدم
با خنده های قاتل تو همسفر شدم
هر کس که بود زخم سرت را نشان گرفت
می زد تو را و از منِ دلخسته جان گرفت
#محمد_حسن_بیات_لو
#اربعین
@nohe_sonnati
ای خفته زیر خاک چه خاکی به سر کنم
باور نداشتم که به قبرت نظر کنم
ای همسفر به خواب و خیالم نمی رسید
با تو نه بلکه با سر تو من سفر کنم
با یاد روز واقعه جا دارد از غمت
لطمه زنان کنار تو جان محتضر کنم
با کعبِ نی جدا شده ام از تو یا اخا
حتی نشد که حلق تو با اشک تر کنم
بهرم دعا نما که مبادا دوباره از
دروازه های شام بلا من گذر کنم
شد آستین من به خدا معجرم حسین
عباس را نباید از آن با خبر کنم
مانده صدای چوب و لبت بین گوش من
صد آه تا که یاد تو و تشت زر کنم
رنجیده سرفرازم و پیش تو سر به زیر
آخر چگونه شرح غم آن سحر کنم
طفل سه ساله ی تو میان خرابه گفت
باید به مرگ، چاره ی داغ پدر کنم
با دست خسته زیرِ لحد جای دادمش
جا دارد از خجالت تو جان به در کنم
#مجتبی_صمدی_شهاب
#اربعین
@nohe_sonnati
عشق را بر روی رمل و ماسه ها دیدم حسین
غرق در خون روی خاک کربلا دیدم حسین
پیکر پاک تو را پامال سُمّ اسب ها
رأس تو بر روی نی از تن جدا دیدم حسین
این کبودیهاست بر جسمم نشانِ مٰارَأَیْت
دیده وا کن تا ببینی آن چه را دیدم حسین
کاروان را از کنار کشته ها دادند عبور
یک طرف تن ها و سویی دست و پا دیدم حسین
جسم ساقی در کنار علقمه افتاده بود
عضو عضوِ پیکرش از هم سوا دیدم حسین
چشم وا کن چشم پر اشکم روایت می کند
بعد تو در این بیابان ها چه ها دیدم حسین
از سرِ این شهر تا آن شهر گرداندِندمان
بر سرِ بازارها آزارها دیدم حسین
وارثان عفت و شرم و حیا را بی سپر
زیر تیر چشم های بی حیا دیدم حسین
کاروان بود و صدای اَلامان کودکان
هر طرف که چشم چرخاندم جفا دیدم حسین
هر طرف که چشم چرخاندم میانِ اُمّتش
عاقبت اَجرِ رسالت را اَدا دیدم حسین
بغض سنگینی گلوی خواهرت را می فِشرد
تا سرت را بین آن تشت طلا دیدم حسین
#مجتبی_تاجیک
#اربعین
@nohe_sonnati
آمدم! زانو زدم گریان؛ کنار پیکرت
تازه شد داغ بلایایی که آمد بر سرت
ردّی از خونِ تو بر خاک و هنوز افتاده است؛
نیزه هایی سرشکسته...سنگ ها...دور و برت
مانده حسرت بر دلم ای کاش برمی داشتم
از قفایت نیز چندین بوسه مثلِ حنجرت
می سپردی کاش با دستِ خودت دستِ رباب...
تا نمی افتاد دستِ دیگری انگشترت
آتشی در سینه دارم بس که هنگام وداع
حالت بغضِ حسن را داشت بغضِ آخرت
راستی دروازهٔ ساعات خیلی بد گذشت
بیشتر آن جا که رقصیدند پیشِ خواهرت
شد سرازیر از نگاهم اشک، تا جریان گرفت-
قطره اشکی بر ستونِ نیزه از چشم ترت
هیچ از حال پسرهایم نپرسیدم، تو هم
شک ندارم که نمی گیری سراغ از دخترت!
#مرضیه_عاطفی
#اربعین
@nohe_sonnati
زینب رسیده است برادر کنار تو
این بار در بغل بگِرِفته مزار تو
مُلحق بر آن مُقَطّعُ الأعضاء می شود
امروز یا حسین سرِ زخم دار تو
یک اربعین برای همه جان فدا شدم
حالا کبود آمده ام در جوار تو
تو از عطش من از اثر تازیانه ها
چشمم شده شبیه همان چشم تار تو
داغ فراق موی سرم را سفید کرد
تا که خدا خداست منم داغدار تو
دنبال قبر کودک خود هستی ای رباب؟
بر سینه ی حسین بُوَد شیرخوار تو
یک سال پیشِ یار تو می مانی ای رباب
ای کاش سایبان نشود بر تو آفتاب
ما را ز کینه ی علی و آل می زدند
دیدی به روی نی به چه منوال می زدند
دنیاپرست بوده و با وعده ی یزید
ما را برای سیم و زر و مال می زدند
از بهر تسلیت به دل داغدارمان
ما را کنار کشته ی گودال می زدند
وقتی که دختران ز غمت سینه می زدند
وقتی کبوتران حرم بال می زدند...
...نامحرمان به کعب نی و تازیانه ها
پیش پدر به پیکر اطفال می زدند
غیرت نداشتند که در عصر واقعه
ما را برای غارت خلخال می زدند
دیگر مپرس کوفه و آزار شام را
دیگر مپرس رفتن بازار شام را
#علی_اصغر_انصاریان
#اربعین
@nohe_sonnati
داغِ تو بر جگرم افتاده
شعله بر بال و پرم افتاده
اين چهل روز خدا می داند
به كجاها گذرم افتاده
بعد آن رو زدنت بر دشمن
آب هم از نظرم افتاده
به خدا هركس و ناكس چشمش
به من و چشم ترم افتاده
رفتی و آتش جانسوز غمت
به دل اهل حرم افتاده
در اسارت همه جا می دیدم
سایه ات روی سرم افتاده
چشم وا کردم و دیدم بدنت
بر زمین دور و برم افتاده
#محمد_حسن_بیات_لو
#اربعین
@nohe_sonnati
دوبیتی
چهل منزل به نی دیدم سرت را
به دست ساربان انگشترت را
زِ تو جان اخا شرمنده هستم
نیاوردم سه ساله دخترت را
#عبدالحسین
#اربعین
@nohe_sonnati
نه تنها در وداع تو جدا شد جان من از من
که می آمد صدای ناله های پنج تن از من
از آن جایی که وابسته است جان من به جان تو
جدا کردند سر از تو جدا کردند تن از من
میان معرکه هم زخم هم جان باختن از تو
میان خیمه ها هم سوختن هم ساختن از من
دلم خوش بود با پیراهنت آن هم به غارت رفت
پس از تو رخت بربسته است شوق زیستن از من
غریبم آن چنان در سرزمین مادری بی تو
که می پرسد نشانی های زینب را وطن از من
"ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق"
کسی نشنید جز توصیف زیبایی سخن از من
از آن بتخانه ها چیزی نماند آن جا که برمی خاست
طنین تیشه ی پیغمبران بت شکن از من
منم حُسنِ ختام باشکوهِ داستان تو
پس از این اُسوه می سازند اساطیر کهن از من
#سید_حمید_رضا_برقعی
#اربعین
@nohe_sonnati
دوبیتی
سفر کردم به دنبال سر تو
سپر بودم برای دختر تو
چهل منزل کتک خوردم برادر
به جرم این که بودم خواهر تو
حسینم وا حسین گفت و شنودم
زیارت نامه ام جسم کبودم
چه در زندان، چه در ویرانه ی شام
دعا می خواندم و یاد تو بودم
برای هر بلا آماده بودم
چو کوهی روی پا اِستاده بودم
اگر قرآن نمی خواندی برایم
کنار نیزه ات جان داده بودم
#استاد_غلامرضا_سازگار
#اربعین
@nohe_sonnati