...این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست
در سینهٔ آیینه، جز آیین صفا نیست
جز در بَرِ یکتا قدِ این فرقه دو تا نیست
حتّی جرس قافله، غافل ز خدا نیست
رکن و حَجَر و حِجر، ز هجر است پریشان
زمزم ز دو چشم آب بریزد پیِ ایشان
اینان که روانند، همه روح و روانند
این سلسله هر یکتنشان جان جهانند
این طایفه از طفل و جوان، پیر زمانند
این قافله شب تا به سحر، نافلهخوانند
بازار جهان این همه سرمایه ندارد
گلزار جِنان این قَدر آرایه ندارد
این قافله جز عشق، رهآورد ندارد
عشقی که به جز سوز و غم و درد ندارد
یک آینه، بر چهرهٔ خود گَرد ندارد
جز شیرزن و غیر جوانمرد ندارد
مُحرِم شده از کعبهٔ گِل، راه فتادند
از گِل به سوی کعبهٔ دل، روی نهادند
اینان همه از خانهٔ خود، دربدرانند
بر باغ دل فاطمه، یکسر ثمرانند
اینان پسر عشق و، محبّت پدرانند
با شور حسینی به نوا، جامهدرانند
دین را به فداکاری این طایفه، دِیْن است
وین قافله را قافلهسالار، حسین است
این قافله را بانگ جرس، گریه و نالهست
این قافله نی، باغ گُل و سوسن و لالهست
از نور، به گِرد رُخشان حلقهٔ هالهست
در محمل خود، حاجیه بانوی سهسالهست
با سورهٔ عشق آمده، هفتاد و دو آیه
چون ماه و ستاره پی هم، سایه به سایه
این طفل، به غیر از دُرِ دُردانه نبودهست
دردانهٔ من، با موی بیشانه نبودهست
جایش به جز از دامن و بر شانه نبودهست
گنج است، ولی گوشهٔ ویرانه نبودهست
این دختر من، نازترین دختر دنیاست
دختر نه، که در مِهر و وفا، مادر باباست
ای کعبه ببین، غرق صفا مُحرِمشان را
ای کوفه چه کردی بدنِ مُسلمشان را؟
ای ماه ببین ماه بنیهاشمشان را
ای سَرو ببین سروِ قدِ قاسمشان را
ای صبح کجا آمده صادقتر از اینان؟
ای عشق بگو نامده عاشقتر از اینان
چاووش عزا همره من روح الامین است
ای خصم اگر تیر و کمانت به کمین است
در دستت اگر کعب نی و نیزهٔ کین است
سردار سپاهم پسر اُمّ بنین است
آوردهام از جان شما تاب بگیرد
چشمی که ز چشمان شما، خواب بگیرد
ای قوم هوس! عشق، هواخواه حسین است
سرهای سران، خاک به درگاه حسین است
خورشید فلک، مشتری ماه حسین است
ای روبَهیان، شیر به همراه حسین است
آن فضل که در قافلهام نیست،کدام است؟
عبّاس، ترازوی مرا سنگ تمام است
ای روشنی چشم و، چراغ دل زینب
کشتی نجات همه و ساحل زینب
وی ماه رخت روشنی محفل زینب
دوری مکن از دیده و از محمل زینب
دارد سفر ما سفر دیگری از پی
من روی شتر راه کنم طی، تو سر نی
#استاد_علی_انسانی
#ورود_کاروان_امام_حسین_ع_به_کربلا
@nohe_sonnati
دستت کجاست تا که بگیری به بر مرا
یا لطف کن بگیر به بر یا بِبَر مرا
آن سنگدل که خواست سرت را جدا کند
ای کاش کشته بود ز تو زودتر مرا
آن طایرم که واشدن پر ندیده ام
صیّاد دون شکست همه بال و پر مرا
مرهون عمه هستم اگر زنده ام هنوز
هر جا رهاند بعد تو از هر خطر مرا
هر جا که خواست خصم زند تازیانه ام
می گشت عمه با همه نیرو سپر مرا
با آب چشم خون ز رخت پاک می کنم
یاری اگر کند ز وفا چشم تر مرا
من مفتخر به عالم و شرمنده از توام
کاینگونه با سرت زدی از لطف سر مرا
هر طفل جا به دامن لطف پدر کند
"افکنده ای چو اشک چرا از نظر مرا"
#استاد_علی_انسانی
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
آمدم تا جان کنم قربان تو
پیش تو گردم بلا گردان تو
در حرم دیدم که تنها مانده ام
همرهان رفتند و من جا مانده ام
رفتی و دیدم دل از کف داده ام
خوش به دام عقل و عشق افتاده ام
عقل، آن سو ، عشق، این سو می کشاند
از دو سو، این می کشاند، آن می نشاند
عقل گفتا، صبر کن – طفلی هنوز
عشق گفتا، کن شتاب و خود بسوز
عقل گفتا، هست یک صحرا عدو
عشق گفتا، یک تنه مانده عمو
عقل گفتا، روی کن سوی حرم
عشق گفتا، هان نیفتی از قلم
عقل گفتا، پای تو باشد به گِل
عشق گفتا، از عاشقان باشی خجل
عقل گفتا، نی زمان مستی است
عشق گفتا، موسم بی دستی است
#استاد_علی_انسانی
#حضرت_عبد_الله_ابن_الحسن_ع
@nohe_sonnati
یکی گفت زان تیره دلها سپاه
ببینید در یک افق، مهر و ماه
یکی گفت: نخل و نهال آمدند
یکی گفت: بدر و هلال آمدند
یکی گفت: پرچم روی دوش اوست
یکی گفت: قرآن در آغوش اوست
یکی گفت: معنایش آتش بس است
یکی گفت: معلوم شد بی کس است
صدا زد، منم سبط خیرالانام
نکردم به دینش حلالی حرام
از این آمدن مطلبم جنگ نیست
ولی بر رخ غنچهام رنگ نیست
ببینید کاین مرغ خاموش من
سرش اوفتاده روی دوش من
چنان آتش از گفتهاش بر فروخت
که بر حال او هر دلی بود، سوخت
چو بِن سعد دون دید آن ولوله
به خشم آمد و گفت با حرمله
بیا و گره زن به نُه کنگره
به تیر خود از کار، واکن گره
به یک تیر خود، پاسخ او بده
بر این دو، جواب سه پهلو بده
بدو گفت: از این دو منظور کیست؟
بگو تا بدانم که دستور چیست؟
بر آن تیره دل گفت آن خیرهسر
سپید گلو را نبینی مگر؟
چو دید از پی خویش، توبیخ را
سیه کرد اوراق تاریخ را
کمانش کمان کرد پشت فلک
شد از تیر او، تیره چشم فلک
چه گویم چه با حنجرش تیر کرد
بریده زبان، کار شمشیر کرد
پسر، نرگس چشم خود باز کرد
سپس بست و چون مرغ پرواز کرد
#استاد_علی_انسانی
#حضرت_علی_اصغر_ع_بستن_آب
@nohe_sonnati
در خیمه بود دست پدر سوی آسمان
ناگه ز رزمگاه صدای پسر شنید
بر پُشت زین نشست و بدان سوی روی کرد
اما نَسیم وار، پی اش عمه می دوید
می خواست بلکه بار دگر زنده بیندش
«یارب مکن امید کسی را تو نا امید»
با زانو آمد و به سر نعش او نشست
او را به بر کشید و ز دل آه بر کشید
تا در کنار نعش پسر جا پدر گرفت
در یک اُفُق قِرانِ مه و مِهر شد پدید
می رفت تا پدر برود همره پسر
زینب اگر کنار برادر نمی رسید
#استاد_علی_انسانی
#حضرت_علی_اکبر_ع
@nohe_sonnati
در خیمه بود دست پدر سوی آسمان
ناگه ز رزمگاه صدای پسر شنید
تا آن نوا شنید ندانم چها گذشت
خواهر بدید رنگ برادر ز رخ پرید
برپُشت زین نشست و بدان سوی روی کرد
اما نَسیم وار، پی اش عمه می دوید
می خواست بلکه بار دگر زنده بیندش
«یارب مکن امید کسی را تو نا امید»
با زانو آمد و به سر جسم او نشست
او را به بر کشید و ز دل آه بر کشید
در شعله های آتش غم آه بر کشید
بر گوش آسمان ز زمین ناله اش رسید
می رفت تا پدر برود همره پسر
زینب اگر کنار برادر نمی رسید
تا در کنار جسم پسر جا پدر گرفت
در یک اُفُق قِرانِ مه و مِهر شد پدید
#استاد_علی_انسانی
#حضرت_علی_اکبر_ع
@nohe_sonnati
سقا به آب، لب ز ادب آشنا نکرد
از آب پُرس از چه ز سقّا حیا نکرد
تجدید شد وضوی نماز امام عشق
بیهوده دستِ خویش به آب آشنا نکرد
تن چاک چاک دید و به بیداد، تن نداد
سر شد دو تا و قد برِ دونان، دو تا نکرد
«غیر از دمی که مشک به دندان گرفته بود
در عُمرِ خویش خندهٔ دنداننما کرد»
دندان کند کمک، چو گره وا نشد ولی
دندان او هم آن گره بسته وا نکرد
معراج او به روی زمین شد ز پشت زین
همچون نَبی عروج به سوی سما نکرد
مسجود را ندیده سر از سجده برنداشت
حقِّ سجود عشق، چو او کس اَدا نکرد
#استاد_علی_انسانی
#حضرت_ابوالفضل_ع_تاسوعا
@nohe_sonnati
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را
نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را
نهان از چشم طفلان آمدم دارم تمنّایی
که در آغوش گیری بار دیگر دختر خود را
نرفتی تا به پُشتِ ابرِ سنگ و خنجر و پیکان
به روی دامنت ای ماه بنشان اختر خود را
فروشد ناز اگر طفلی خریدارش پدر باشد
بزرگی کن، ببوس این دختر کوچکتر خود را
لبم از تشنگی خشک است و جوهر در صدایم نیست
برو در نهر علقم کن خبر، آب آور خود را
ز دورادور، می دیدم گلویت عمه می بوسید
مگر آماده کردی بهر خنجر - حنجر خود را
به همراه مسافر آب می پاشند،من ناچارم
به دونبال تو ریزم اشک چشمان تر خود را
کنار گاهواره رفتم و دیدم که اصغر نیست
چرا با خود نیاوردی، چه کردی اصغر خود را
#استاد_علی_انسانی
#روز_عاشورا
@nohe_sonnati
حق شور تو را روز ازل در سرم انداخت
بر گردن من شال عزا مادرم انداخت
روح پدرم شاد که با پاکی نیت
بگرفت سر دوشم و آورد به هیئت
مادر به خدا هیئتی از کودکی ام کرد
بر تکیه و بر گریه به تو متکی ام کرد
پیراهن مشکی به محرم به تنم بود
عشقم همه بر نوحه و سینه زدنم بود
هر چند که من رو سیَه و موی سپیدم
یک دَم ز شما قطع نگردیده امیدم
غسال! مریز آب، غمش شستشویم داد
هر قطرهء اشک از غم او آبرویم داد
وقتی که نَهم سر به لحد، چشم به راهم
تا آن که بیایی کنی از لطف نگاهم
#استاد_علی_انسانی
#امام_حسین_ع
@nohe_sonnati
حق شور تو را روز ازل در سرم انداخت
بر گردن من شال عزا مادرم انداخت
روح پدرم شاد که با پاکی نیت
بگرفت سر دوشم و آورد به هیئت
مادر به خدا هیئتی از کودکی ام کرد
بر تکیه و بر گریه به تو متکی ام کرد
پیراهن مشکی به محرم به تنم بود
عشقم همه بر نوحه و سینه زدنم بود
هر چند که من رو سیَه و موی سپیدم
یک دَم ز شما قطع نگردیده امیدم
غسال! مریز آب، غمش شستشویم داد
هر قطرهء اشک از غم او آبرویم داد
وقتی که نَهم سر به لحد، چشم به راهم
تا آن که بیایی کنی از لطف نگاهم
#استاد_علی_انسانی
#امام_حسین_ع
@nohe_sonnati
دردها هست، ولی فرصت گفتاری نیست
عازمم قافله را قافله سالاری نیست
بگذارید بمانم به برش یک امشب
تا نگویند بر این کشته عزاداری نیست
پای یک طفل نبینی که پر از خون نشده
دیده بگشا که به باغت گل بی خاری نیست
بر تو هر زخم تنت گریه کند گریۀ خون
کس نگوید زغمت دیدۀ خونباری نیست
غم اطفال فراری به بیابان چه خوری
عمه با ماست نگویی که مددکاری نیست
آفتاب و عطش و داغ، همه سوزان لیک
غیر تَب بر سر بیمار، پرستاری نیست
#استاد_علی_انسانی
#شام_غریبان
@nohe_sonnati
رأس تو را به روی نی ، هرچه نظاره می کنم
سیر نمی شود دلم ، نگه دوباره می کنم
ز اشک و آه سینه ام ، میان آب و آتشم
چو با توام از این میان ،کجا کناره می کنم
گمان کنند دشمنان ، نیست به کام من زبان
ز دور بس که با سرت ، به سر اشاره می کنم
به دختران خود بگو ،که گوشواره ها چه شد
گریه به گوشواره نی ، به گوش پاره می کنم
هم سر تو بر سر نی ، هم سر اکبرت ز پی
گاه نگاه سوی مه ، گه به ستاره می کنم
رُخت به خون که رنگ زد ؟ آینه را که سنگ زد
خنده ز آه خویشتن ،به سنگ خاره می کند
#استاد_علی_انسانی
#کوفه
@nohe_sonnati
به کوفه آمدم از داغ و داغدار بگویم
در آن غبار ره از هیجده سوار بگویم
همه قبیله ی یاسین و قبلهگاه گل یاس
هَزاروار، ز گلها هزار بار بگویم
همین نه مرگ به بازی گرفتهاند جوانان
به نوک نی، ز سر طفل نیسوار بگویم
ز خیمههای به آتش کشیده، دست کشیدند
ز کودکانِ دویده به روی خار بگویم
ز دختری که پیاده دویده و نرسیده
ز چشم منتظر و خشم نیزه دار بگویم
به آسمان چهارم، گرفته گوش مسیحا
که نشنود اگر از گوش و گوشوار بگویم
نگاه سر، سوی دختر، نهد قرار ملاقات
ز رمز و راز نگاه دو بیقرار بگویم
#استاد_علی_انسانی
#کوفه
@nohe_sonnati
دوبیتی
آن شب که مکان به کنج دِیرش کردی
بیگانه ز آشنا و غیرش کردی
راهب که به عمری ره باطل پیمود
تو یک شبه عاقبت به خیرش کردی
#استاد_علی_انسانی
#دیر_راهب
@nohe_sonnati
«چشم گریان سویت از شام خراب آورده ام»
«خیز، ای لب تشنه از بهر تو آب آورده ام»
گر بپرسی داغ تو با سینه ی خواهر چه کرد
قامت خم گشته ای بهر جواب آورده ام
اشک، سرخ، چهره زرد و تن سیاه و موسفید
این همه سوغات از شام خراب آورده ام
اشک می بارم ز داغ چارساله دخترت
گرچه پرپر شد گلت با خود گلاب آورده ام
همرهم زین العباد این حجت دادار را
جان و تن مجروح از بزم شراب آورده ام
#استاد_علی_انسانی
#اربعین
@nohe_sonnati
از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم
تو بر نی بودی و دیدی چهها دیدم، چهها کردم
گمان بر ماندن و قبر تو را دیدن نمیبردم
ولی فیض زیارت را تمنّا از خدا کردم
به یادم مانده آن روزی که میجستم ترا اما
تنت پیدا به زیر سنگ و تیر و نیزهها کردم
تو را ای آشنای دل اگر نشناختم آن روز
مرا اکنون تو نشناسی، وفا بین تا کجا کردم
تن چاک تو را چون جان گرفتم در برم اما
برای حفظ اطفالت، تو را آخر رها کردم
بسان شمع، آبم کرد بانگ آبآب تو
اگرچه تشنه بودم چشمههای چشم وا کردم
میان خیمههای سوخته همچون دلم آن شب
نماز خود نشسته خواندم و بر تو دعا کردم
شکسته جای مهرت را ز بیمهری به نی دیدم
شکستم فرق خویش و اقتدا بر مقتدا کردم
ولی هرگز ندادم عجز را ره در حریم دل
سخنرانی میان دشمنان چون مرتضی کردم
#استاد_علی_انسانی
#اربعین
@nohe_sonnati
اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را
نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را
نهان از چشم طفلان آمدم دارم تمنّایی
که در آغوش گیری بار دیگر دختر خود را
نرفتی تا به پُشتِ ابرِ سنگ و خنجر و پیکان
به روی دامنت ای ماه بنشان اختر خود را
فروشد ناز اگر طفلی خریدارش پدر باشد
بزرگی کن، ببوس این دختر کوچکتر خود را
لبم از تشنگی خشک است و جوهر در صدایم نیست
برو در نهر علقم، کن خبر آبآور خود را
ز دورادور، میدیدم گلویت عمه میبوسید
مگر آماده کردی بهر خنجر، حنجر خود را
به همراه مسافر آب میپاشند، من ناچارم
به دنبال تو ریزم اشک چشمانِ تر خود را
کنار گاهواره رفتم و دیدم که اصغر نیست
چرا با خود نیاوردی، چه کردی اصغر خود را؟
#استاد_علی_انسانی
#حضرت_سکینه_س
@nohe_sonnati
چشم پدر به راه بود، ای پسر بيا
تا جان نرفته از تن او، زودتر بيا
از پشت ابر، ای قمر فاطمي درآي
تا شب به در رَوَد، چو فروغ سحر بيا
هم صاحب الزمانی و هم صاحبِ عزا
بهر نماز بر تن پاک پدر بيا
افتاد جام آب، ز بس دست لرزه داشت
در پيکرش نمانده توانی دگر بيا
در احتضار باشد و چشم انتظارِ تست
باز است اين دو پنجره بر ره، ز در بيا
بس اشکِ مردم از پیِ تشييع آمده
خاکی نمانده، شيعه چه ريزد به سر؟ بيا
صاحب عزا به ختم، حضورش مسلم است
مردم تمام منتظِر؛ ای منتظَر بيا
پاره جگر شدهاست و جگرپاره جز تو نيست
ای پارۀ جگر! برِ پاره جگر بيا
#استاد_علی_انسانی
#امام_حسن_عسکری_ع
@nohe_sonnati
کسی که راه به باغ تو چون نسیم گرفتهست
صراط را ز همین راه مستقیم گرفتهست
تو از عشیره یٔ عشقی، تو از قبیله ی قبله
که عطر، مرقدت از جنّتالنعیم گرفتهست
گدای کوی تو امروزه نیستم من و، دانی
سرم به خاک درت، اُنس از قدیم گرفتهست
همیشه سفره ی دل باز کردهام به حضورت
که فیض باز شدن غنچه از نسیم گرفتهست
همیشه عبد حقیر است در برابر معبود
به جز تو کی سِمَت عبد، با عظیم گرفتهست
بر این بهشت مجسّم قَسَم که زائر صحنت
به کف براتِ نجاتِ خود از جحیم گرفتهست
مَلَک غبار، ز قبر تو تا نَرُفته نرَفته
در این مقام، فلک خویش را مقیم گرفتهست
چگونه چشم کرم زین حرم نداشته باشم؟
که هر کبوتر تو ذکر «یا کریم» گرفتهست
کسی که زائر تو شد، حسین را شده زائر
که رنگ و بو حرم تو، از آن حریم گرفتهست
#استاد_علی_انسانی
#ولادت_حضرت_عبدالعظیم_ع
@nohe_sonnati
کشته شد محسن و آنان که تماشا کردند
سندِ تیر به اصغر زدن امضا کردند!
آن قَدَر کرد ستم بعدِ نبی امتِ او
که دو تا قامت محبوبه ی یکتا کردند!
آبِ غسلش نشده خشک، که تر دامن ها
کینه ورزی به عزیزِ شه بطحا کردند
درگرفت آتش و زهرا و پسر در پسِ در
کو زبانی که بگویم چه به زهرا کردند؟!
زده بودند به لب ها همه چون قفلِ سکوت
چاکران، خیره شده حمله به مولا کردند
باغبان بند به گردن، گل و غنچه پرپر!
باغ سرسبزِ نبی را همه یغما کردند
کودکان گه به پدر، گاه به مادر گریان
دستِ خود سوی سما برده،خدایا کردند!
#استاد_علی_انسانی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
چه کنم؟ آتشی افتاده به جانم، چه کنم؟
آتش از آب دو چشمم ننشانم، چه کنم؟
با حضور تو، به من خانهنشینی سهل است
گر نمانی تو و، من بیتو بمانم، چه کنم؟
تو در این شهر فقط در به رخم باز کنی
ای همیشه نگرانم، نگرانم، چه کنم؟
زرِهم پشت ندارد، به تو پشتم گرم است
بی سپر بعد تو، با خصم گرانم، چه کنم؟
گوشه ی خانه، من و چار جگر گوشه تو
غم ز شش سمت، گرفته به میانم، چه کنم؟
زود ای عمر علی میروی از دست علی
بیتو بر ماندن خود نیست گمانم، چه کنم؟
#استاد_علی_انسانی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
نه تنها روز، کس بر دیدن زهرا نمیآید
که بر دیدار چشمم خواب هم شب ها نمیآید
مریز اینقدر پیش چشم زهرا اشک مظلومی
ببین ای دست حق دستم دگر بالا نمیآید
نگوید کس چرا بانو گرفته دست بر زانو
به روی پا ستادن دیگر از زهرا نمیآید
چو میبینند حال مادر خود، کودکان گویند:
که میسوزیم و غیر از سوختن از ما نمیآید
چراغ عمر کوتاهم، کندسوسو ولی افسوس
که هستم چشم بر راه اجل امّا نمیآید
#استاد_علی_انسانی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
چه کنم؟ آتشی افتاده به جانم، چه کنم؟
آتش از آب دو چشمم ننشانم، چه کنم؟
با حضور تو، به من خانهنشینی سهل است
گر نمانی تو و، من بیتو بمانم، چه کنم؟
تو در این شهر فقط در به رخم باز کنی
ای همیشه نگرانم، نگرانم، چه کنم؟
زرِهم پشت ندارد، به تو پشتم گرم است
بی سپر بعد تو، با خصم گرانم، چه کنم؟
گوشه ی خانه، من و چار جگر گوشه تو
غم ز شش سمت، گرفته به میانم، چه کنم؟
زود ای عمر علی میروی از دست علی
بیتو بر ماندن خود نیست گمانم، چه کنم؟
#استاد_علی_انسانی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
نه تنها روز، کس بر دیدن زهرا نمیآید
که بر دیدار چشمم خواب هم شب ها نمیآید
مریز اینقدر پیش چشم زهرا اشک مظلومی
ببین ای دست حق دستم دگر بالا نمیآید
نگوید کس چرا بانو گرفته دست بر زانو
به روی پا ستادن دیگر از زهرا نمیآید
چو میبینند حال مادر خود، کودکان گویند:
که میسوزیم و غیر از سوختن از ما نمیآید
چراغ عمر کوتاهم، کندسوسو ولی افسوس
که هستم چشم بر راه اجل امّا نمیآید
#استاد_علی_انسانی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
...تو کیستی؟ که عقل مجنون توست
عشق به تو عاشق و مدیون توست
تویی جگرگوشه ی آل کسا
به درک تو عقلِ رسا، نارسا...
چشم علی محو تماشای تو
به جای پای فاطمه پای تو...
تو بودهای سنگ صبور همه
تو بردهای فیض حضور همه...
دفاع تو، صبر تو، احساس تو
حسین تو، حسن تو، عباس تو...
روی تو حسرتِ دل آفتاب
موی تو شب ندیده حتّی به خواب
خاک رهت به عرش پهلو زده
پیش قدِ تو سرو زانو زده...
مدرسه ی تو دامن فاطمه
معلّمی ندیده و عالمه
صدای تو دل از علی میبرد
ناز تو را فاطمه هم میخرد
فاطمه فخر مصطفی بر همه
از تو ولی، فخرکنان فاطمه...
نیست فلک به قدر، هم پایهات
ندیده همسایه ی تو سایهات
عمه ی ساداتی و زینِ اَبی
عقیله ی هاشمیان زینبی
لبت «یکی گوی» دو تا نگفته
هرچه شنیده جز خدا نگفته
ولادتت ولادت گریه بود
گریه ی تو شهادت گریه بود
ای تو، به هر غمی امید حسین
کشته ی عشقی و شهید حسین
تو روح صوم و معنی صلاتی
تو ساحل سفینه ی نجاتی...
نام شما هر دو به دنبال هم
آینه ی همید و تمثال هم
معنی اگر ز خالق و رب یکیست
نام حسین و نام زینب یکیست...
#استاد_علی_انسانی
#ولادت_حضرت_زینب_س
@nohe_sonnati