eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
12.9هزار دنبال‌کننده
352 عکس
28 ویدیو
1 فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا «ع») ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
برو ای گدای مسکین، به دَرِ سَرای زهرا که خدا سرشته با وی، همه عزّت و بهاء را به جز از وجود زهرا، که رسَد به پای حیدر که میان درب و آتش، به سَر آوَرَد وفا را نه بُوَد مثال انسان، نه بُوَد خدای سرمد متحیّرم چه نامَم، دُرِ عِفّت و حَیا را به خدا که ذکر و یادش، شده اسم و نامِ اَعظم که به وی روا کند حق، همه حاجت و دعا را بنگر تو خلق یکسر، همگان طُفَیل نامَش چو سرشته حق ز نورَش، مَه و کوکب و سماء را ثمَر بهارِ عُمَرش، حسن و حسین و زینب تو ببین ز صُنع ایشان، همه خوبیِ خدا را گُهری دگر ز بحرَش، که بود به نام مُحسِن سخنش سیاه کرده،، رخ قوم اشقیاء را همه آیه های قرآن، همه آیه هایِ کوثر شده هم نوا و با ما، زده حرف آشنا را قلم و زبان قاسم، به فدای نام زهرا که نرانده از عطایش، همه لحظه این گدا را تضمین شعر مرحوم شهریار @nohe_sonnati
عالم فدای خاک کف پای فاطمه قربانِ "بعلها و بَنیها"ی فاطمه خورشید و ماه، محو تماشای فاطمه تنها علی ست گوهر همتای فاطمه بی فاطمه، علی لقبش مرتضی نبود زهرا اگر نبود، رسول خدا نبود شب، انعکاس کوچکی از رنگ چادرش درمانده اند آینه ها از تصورش تدبیر، سر نهاده به پای تدبّرش کوثر شده کثیر برای تکاثرش هفت آسمان چو نقطه ای از «هَل أتی» او نازل شده ست سوره انسان برای او چشم فلک به گردش دستاس خانه اش جنّ و ملک، گدای درِ آستانه اش اخلاص، محو بندگی خالصانه اش یک شهر، وامدار دعای شبانه اش قوم یهود، معجزه ها دیده اند از او مردان کور نیز حیا دیده اند از او با نام او صحیفه خلقت گشوده شد زیباترین سرود نجابت سروده شد نوری که در لسان خدایش ستوده شد از قبلِ آفریده شدن آزموده شد هر واژه ی زیارت او، چاره ساز ما تسبیح اوست مهر قبول نماز ما سرِّ نهفته در دل تکبیر، فاطمه شأن نزول آیه ی تطهیر، فاطمه همچون علی شجاع تر از شیر، فاطمه گرچه نبرده دست به شمشیر، فاطمه جنگیده در برابر صد مرد، پشت در هی شعله پشت شعله و هی درد، پشت در این در، حسابش از همه ی خانه ها جداست این در  محل آمد و رفت فرشته هاست با دستهای پاک نبی، خوب آشناست یک میخ آن شریف تر از خانه ی خداست بازار دین فروشی تاریخ، داغ شد آتش به در زبانه زد و میخ داغ شد درها که وا  شوند به دیوار می رسند دیوار اگر نشد به تنِ یار می رسند غم ها به قلب حیدر کرار می رسند یک روز هم به گوش علمدار می رسند عباس، اشک ریختنش فرق می‌کند از کوچه طرز رد شدنش، فرق می کند تا رفت سوی علقمه یک کوچه باز شد بی جنگ و بی مقدمه یک کوچه باز شد در آن خروش و همهمه یک کوچه باز شد گویا برای فاطمه یک کوچه باز شد اینجا ولی به جای لگد، تیر می‌زدند جای غلاف، با خودِ شمشیر می‌زدند میخواست پیش پای برادر بایستد در پیش چشم خسته خواهر بایستد سر راست کرد، حداقل سر بایستد آخر توان نداشت که بهتر بایستد یک عمر ایستاده به زینب سلام کرد دستش به سینه بود و به او احترام کرد می‌خواست آب را برساند ولی نشد شرمنده ی رباب نماند، ولی نشد خود را کشید تا بتواند، ولی نشد خود را به خیمه ها بکشاند ولی نشد تا برد نامِ فاطمه را مادرش رسید قبل از حسین، فاطمه بالا سرش رسید @nohe_sonnati
چه کنم؟ آتشی افتاده به جانم، چه کنم؟ آتش از آب دو چشمم ننشانم، چه کنم؟ با حضور تو، به من خانه‌نشینی سهل است گر نمانی تو و،‌ من بی‌تو بمانم، چه کنم؟ تو در این شهر فقط در به رخم باز کنی ای همیشه نگرانم، نگرانم، چه کنم؟ زرِهم پشت ندارد،‌ به تو پشتم گرم است بی سپر بعد تو، با خصم گرانم، چه کنم؟ گوشه ی خانه، من و چار جگر گوشه تو غم ز شش سمت، گرفته به میانم، چه کنم؟ زود ای عمر علی می‌روی از دست علی بی‌تو بر ماندن خود نیست گمانم، چه کنم؟ @nohe_sonnati
دوبیتی جز داغ تو هیچ کس مرا پیر نکرد این گونه شکسته و زمین گیر نکرد کاری که غم تو کرد، با سینه ی من شمشیر و سپاه و نیزه و تیر نکرد @nohe_sonnati
زندگی با من مظلوم مدارا نکند مرگ هم عقده‌ای از مشکل من وا نکند ای امید دل من تا که تو رفتی ز برم دل ماتم‌ زده‌ام جز تو تمنّا نکند کارم از گریه گذشته‌ست، غمم نیز ز حد دل غمگین مرا نیز تسلّی نکند غمگسار دل من بعد تو جز زینب نیست غیر از او اشک مرا پاک ز سیما نکند شمع‌سان سوزم و زینب شده پروانه ی من آخر از سوختن، این غمزده پروا نکند این در سوخته را کز تو نشان‌ها دارد چه کنم تا که حسین تو تماشا نکند مخفیانه دل شب سوی مزارت آیم که کسی قبر تو را فاطمه! پیدا نکند «رستگار» آرزوی طوف حریمت دارد در ره کعبه جز این قبله تماشا نکند @nohe_sonnati
هر شب ستاره ریزم و شب را سحر کنم بر آفتاب گریم و بی‌ماه سر کنم زهرای کوچک علی‌ام کز امام خویش در موج غم چو فاطمه دفع خطر کنم شب ها به موج غصّه زنم خویش را به خواب تا گریه مخفیانه برای پدر کنم بابا برو ز خانه برون روزها که من بنشینم و نگاه به دیوار و در کنم فضّه! تو ساعتی پدرم را به حرف گیر تا من به جای خالی مادر نظر کنم هر چند کودکم، بگذارید نیمه شب وقت نماز چادر او را به سر کنم دیدم که ریخت خصم ستم‌کار بر سرت قدّم نمی‌رسید که خود را سپر کنم همرنگ صورت تو شده رَخت ماتمم این جامه ی من است که باید به بر کنم @nohe_sonnati
در شهر غریبی مرا دیدی و رفتی از مردم این شهر چه رنجیدی و رفتی با بودن تو خانه ی من نور و صفا داشت این سفره ی شادی ز چه برچیدی و رفتی کشتی تو علی را به خدا ای همه عمرم با دیدن تابوت چو خندیدی و رفتی مسمار در خانه مگر با تو چه ها کرد شب تا سحر از درد نخوابیدی و رفتی از زخم روی سینه ی خود شکوه نکردی مخفی ز من غمزده نالیدی و رفتی سوزد دل من بر تو که روی پسرت را یک بار ندیدی و نبوسیدی و رفتی بر صفحه ی تاریخ بگو تا بنویسند بوبکر و عمر را تو نبخشیدی و رفتی @nohe_sonnati
رفتی میان غصه مرا جا گذاشتی ما را در اوج غم تک و تنها گذاشتی برداشتی تو بار خودت را ز بستر و آن را به روی شانه ی بابا گذاشتی یادم نمی رود به خدا لحظه ای که تو با یا علی به آتش در پا گذاشتی مادر لباس محسن خود را نبرده ای آن را به زیر بالش خود جا گذاشتی این یادگاری ات جگرم را کباب کرد در بین شانه موی خودت را گذاشتی گفتم که چار ساله کجا مادری کجا این کار را برای من اما گذاشتی آن بوسه ای که سهم گلوی حسین بود آخر برای زینب کبری گذاشتی @nohe_sonnati
دوبیتی از آتش غم در تب و تاب است علی چون شمع عزا نقش بر آب است علی بعد از تو گرفت انس با تربت تو حالا پس از این ابوتراب است علی @nohe_sonnati
تا نهان زیر گِلت ای گل رعنا کردم نفسم حبس شد و مرگ تمنّا کردم این که در خاک نهادم تن پاک تو نبود جان خود را دل شب دفن به صحرا کردم تا ندانند که یار من مظلوم کجاست دل شب رو به سوی قبر تو تنها کردم تو شدی کشته ی من، من نشدم حامی تو که کتک خوردی و در کوچه تماشا کردم بس که تنها شده‌ام نیمه ی شب در دل چاه سر فرو برده‌ام و عقده ی دل وا کردم به جز از قاتل تو مردم این شهر همه پشت کردند به من روی به هر جا کردم زینبت جای تو می کرد ز رخ اشکم پاک هر زمان گریه ز هجران تو زهرا کردم مُردم و زنده شدم لحظه به لحظه صد بار تا وصایای تو را یکسره اجرا کردم غم دل با که بگویم که نخندد به دلم من که زخم دل خود با تو مداوا کردم به امیدی که اجل سوی تواَم باز آرد لاجرم صبر در این ماتم عظمی کردم تا بسوزد به عزای تو دل عالم را من به «میثم» جگرِ سوخته اعطا کردم @nohe_sonnati
ای مادر حسین و حسن! دیده باز کن حال علی بپرس و سپس خواب ناز کن در کار من ز مرگ تو افتاده مشکلی لطفی کن و ز کار علی، عقده باز کن من آمدم که باز برم سوی خانه‌ات بازآ به سوی خانه، مرا سرفراز کن اطفال تو، بهانه ی مادر گرفته‌اند دستی پیِ ‏نوازش ایشان دراز کن سجّاده ی نمازِ تو افکنده زینبت با پهلوی شکسته بیا و نماز کن همسایگان، دعای تو را آرزو کنند برخیز و رو به جانب محراب راز کن از پای تا به فرق «مؤید» بود نیاز لطفی بر این حقیر سرا پا نیاز کن @nohe_sonnati
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت می‌سوخت هیأت، میان «وای مادر» داشت می‌سوخت دیوار دم می‌داد؛ در بر سینه می‌زد محراب می‌نالید؛ منبر داشت می‌سوخت جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود جانکاه‌تر: آیات کوثر داشت می‌سوخت آتش قیامت کرد؛ هیأت کربلا شد باغ خدا یک بار دیگر داشت می‌سوخت یاد حسین افتادم آن شب آب می‌خواست ناصر که آب آورد سنگر داشت می‌سوخت آمد صدای صوت؛ آب از دستش افتاد عباس زخمی بود اصغر داشت می‌سوخت سربند یا زهرای محسن غرق خون بود سجاد از سجده که سر برداشت، می‌سوخت باید به یاران شهیدم می‌رسیدم خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می‌سوخت برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست در عشق، سر تا پای اکبر داشت می‌سوخت دیدم که زخم و تشنگی این جا حقیرند گودال، گل می‌داد و خنجر داشت می‌سوخت شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه دیدم که بعد از قرن‌ها در داشت می‌سوخت ما عشق را پشت در این خانه دیدیم زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می‌سوخت @nohe_sonnati