عاشقان را غمِ سر نیست که سر ناچیز است
داغ این رنگ به سیمای جگر ناچیز است
تیر این راه بر آیینه نشستن دارد
سینه تا هست و دلی هست، سپر ناچیز است
ذرّه را جذبهی خورشید قمر خواهد کرد
در بقا، نیستیِ ذره مگر ناچیز است؟
سر خورشید به نیزه است! بزرگ است خبر
راه بستند؛ ولی پیش خبر ناچیز است
بادیه بادیه آوارهشدن چیزی نیست
تا برادر همهجا هست، سفر ناچیز است
راوی قصّهی درد است؛ سخن کوتاه است
بار این داغ، گران؛ کفّه اگر ناچیز است
او چه کرده است که از سنگ عرق میریزد
پیش اکسیر دمش قیمت زر ناچیز است
رد شدن از دل این شام بسی طولانی است
گرچه با بودن خورشید و قمر ناچیز است
#مجید_لشکری
#حضرت_ام_کلثوم_س
@nohe_sonnati
گلو را تا به وصف آن شمایل، استخوان گیرد
هما در سایهی اقبال آید آشیان گیرد
دِماغم آن چنان از خویش رنگ غیر میدزدد
که میترسم گل از گلزار و بوی از بوستان گیرد
اگر بر خاک گویم قصّهی خود را به هم ریزد
اگر داغ دلم را بال بخشم آسمان گیرد
نه زندانیست حاجاتم، نه در گیرد مناجاتم
دعایم را مَلَک در آسمان یکدرمیان گیرد
چُنان در گریه چشمان ترم عین الحیات آمد
که خضر از جوشش چشمم حیات جاودان گیرد
در این گلگشتِ امکان فقر مطلق قیمتی دارد
اگر طرحی تهی انداختی آری همان گیرد
به طاقِ حیرتش گر میتنم زین سعی خوش دارم
بهار خاطرم را کسوت رنگ خزان گیرد
دو بالایی از آن ساغر سبکسیرانه میجویم
که بار از دوش من بیمنّت و رطل گران گیرد
همان ساغر که گر دُردی از آن بر مرده افشانی
سبو در دست، دستافشان، علیگویان، زبان گیرد
علی گفتم، زبانم لالِ آن خلّاقِ مطلق شد
از او میخواهم اینک تا زبان چامه جان گیرد
اگر در مدح او مضمون تراشم، ذهن میسوزد
وگر در وصف سنگینش قلم گیرم بنان گیرد
ز شرم از غنچه بودن سیْر امکان عدم کردم
مبادا دامنش گردی از این خجلت عنان گیرد
به خود تا آمدم از خویش پرسیدم که رزّاقت
کجا از کام ذوق این طفیلی لقمهنان گیرد؟
هر آنکس بر سماطش مینشیند طرفة العينی
خجالتبارگی باشد که نان از این و آن گیرد
نوال از سفره برمیچینم و اندیشه محدودم
نمیدانم که از خوانش جهانی رایگان گیرد
تقلّای ملاقاتش به جلوت درنمیگنجد
محال است آن جلال محض نقشی در عیان گیرد
به میل قنبرش گر خیزد آهنگ مدارایی
تعجّب نیست گر دنیا و عقبی را ضِمان گیرد
سراغ شأن او را گر ز غیر از ذات حق جویی
چنان باشد که عمیایی نشان از بینشان گیرد
ورای پردهی حُسنش، علی گر جلوه بنماید
شگفتآور نخواهد بود جان از انس و جان گیرد
علی ممسوس فی الذّاتست، پس حق نیز میشاید
مزارش را نه در خاک نجف، بل لامکان گیرد
عناوین جهان زیبندهی خواهندگان باشد
مرا این بسکه "جوهر' را چو کلب آستان گیرد
#مجید_لشکری
#ولادت_امام_علی_ع
@nohe_sonnati
...حیدر به شمشیرش نبی را یاوری کرده
با ثروت خود ذوالفقاری دیگرست این زن
تنها نه زهرا را شفیع حشر میخوانند
چون فاطمه یاریرسان محشرست این زن
جاری نمیشد بی حضورش سورهی کوثر
شأن نزول آیههای کوثرست این زن
او را بپرس از سورههای مکی قرآن
تا که بگویند آیهها را از برست این زن
خورشید بطحا را غروبی نیست زیرا که
بر مصطفی ماهآفرین مهرآورست این زن
جز او سرودی روی لبهایش نیاوردهست
منظومهی آرامش پیغمبرست این زن
#مجید_لشکری
#حضرت_خدیجه_س
@nohe_sonnati
به زبانبریده کجا رسد، صفتی به مدح و ثنای او
که خداش هرچه طلب کند، به کمال داده برای او
ز زبان خاتم مرسلین، همه وقت کرده دعای او
صلوات آدم و خاتم آمده است جمله صلای او
چه زنیست او که به مدحتش فلک آفریده خدای او
شده است جاذب لطف حق، چو به مهر ذرّهی لاحقه
نرسد به جلوهی نوریاش، رشحات ظلمت زاهقه
چه کلیمهای که دهد بیان، ز عدم در انفس ناطقه
چه زجاجهایست کز خودش، بدمد لوامع مُشرقه
ملکوت و ملک خدای را، به عیان رسانده ضیای او
سخن از کسی شده در میان، که نبیست گرم ستودنش
مَلِکست قاری فضل او، مَلَکست محو سرودنش
عدمست زادهی بود او و وجود طفل نبودنش
که شدهست بسته به نور حق، همه صبح دیده گشودنش
حسنست شمس مضیّ او و حسین بدر دجای او
به خدا که دار و ندار او، بدهد نشان ز عدالتش
احدی نبوده ز مکّیان، به نجابتش، به اصالتش
احدی نجسته مشابهش، احدی ندیده جلالتش
چو گشود خاتم مرسلین، دو لب از برای رسالتش
چه زنی به غیر خدیجه گفت، بلی به دین و ندای او
چه زنیست مادر فاطمه، چه زنیست همسر مصطفی
که به همرهی، که به همسری، شده نیم دیگر مصطفی
نه به مال بلکه به جان خود، شده یار و یاور مصطفی
که مناقبش شده بازگو، ز لب پیمبر مصطفی
متراکم آمده خیرها، به چهارگوش سرای او
به گرهگشایی لطف او، نه مقیَّدی، نه مقیِّدی
شده لحظهلحظهی بودنش، جلوات عزّ مُمَجِّدی
نرود مواصف جود او، به خفا ز جور معاندی
چو نباشد آیهی سلم او، چه مطهَّری چه موحِّدی؟
مگر اینکه خلق دعا کند، به طراز قبلهنمای او
به ازل چو آینهی «ألَستُ بِرَبّکم» شده صیقلی
به مطاوعت ز مقام او، چو رسول گفتهام از بلی
چو گشود احمد مصطفی، در سرّ مصحف منجلی
به خدا که غير خدیجهاش، به خدا قسم به جز از علی
نشدهست مطلع آدمی، ز رموز غار حرای او
صفت کمال خدیجه را، چه به شعر ناقص همچو من
که چهارده دمِ کبریا، به مدیحه اش شده در سخن
ظُهِرَت یَنابِعُهَا العُلاةِ مِنَ الخَفاءِ إلَی العَلَن
به کدام زن به جز از خدیجه رسول حضرت ذوالمنن
همه ساله کرده ز تعزیت به برش لباس عزای او؟
#مجید_لشکری
#حضرت_خدیجه_س
@nohe_sonnati
کوچهای بود و دری بود و امامی روی خاک
میدوید آشفتهرو ماه تمامی روی خاک
بی عمامه، بی عصا، بیتاب قرآن میدوید
چند نوبت بین کوچه ریخت جامی روی خاک
رشتهی پوسیدهای را روی مرکب دیدهام
عُروَةُ الوُثقی و حبل لَاانفِصامی روی خاک...
میچکاند ابیات بر پای دری، آن نیمهشب
روضههایی شور را با تلخکامی روی خاک
از نجف آیینه آوردند در آغوشِ سنگ
ریخت در تعجیلشان وادِی السَّلامی روی خاک
از مدینه تا مدینه اسمهایی اعظمست
اسمهایی روی نِی، چندین اسامی روی خاک
قبلهی حاجاتِ ما را بینمازان میبرند
میرود در دست بت «بیت الحرامی» روی خاک
#مجید_لشکری
#امام_جعفر_صادق_ع
@nohe_sonnati
یک آینه که حسرت دارالسّلام هاست
یک آینه که قبله ی بیت الحرام هاست
یک آینه که عین حقیقت، مجاز نه!
یک آینه که غرق سکوت و پیام هاست
یک سو جلال حضرت خیرالنّسای خلق
یک سو جمال واضح خیرالانام هاست
پیوند پاک سوره ی یاسین و کوثر است
آغار انکشاف تمام ظلام هاست
تلفیق نهر کوثر و امواج سلسبیل
هنگام باده نوشی و شرب مدام هاست
«حبل متین» گوشه ی جلباب فاطمه
خورده گره به پیرهن «لاانفصام» هاست
دست علی به دست«فصلِّ لربّک» است
اشراق آسمانی و صبح امام هاست
دیگر نیاز تیغ دو دَم منتفی شده است
زیرا که خطبه خطبه فدک در نیام هاست
تا «لَم یَکُن لَهُ کُفُوًا» نزد مرتضاست
خاری به چشم شور جمیع لئام هاست
باید گدا شویم و یتیم و اسیرشان
وقت نزول مائده های طعام هاست...
بر خانه ای که «تُرفَع» و «یُذکَر» نموده «اسم»،
بر خانه ای که رکن و منا و مقام هاست
#مجید_لشکری
#سالروز_ازدواج_امام_علی_ع_با_حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
دوبیتی
پایان سپید سرنوشت آمده بود
زیبا شده بود، گرچه زشت آمده بود
حر، آخر کار با تماشای حسین
از قعر جهنم به بهشت آمده بود
#مجید_لشکری
#حر
@nohe_sonnati
دوبیتی
بر ظلمت خاک چاره ای بخشیدی
منظومه پرستاره ای بخشیدی
آنقدر کریمی که به هر گوشه ی دشت
از پیکر خویش پاره ای بخشیدی
#مجید_لشکری
#حضرت_علی_اکبر_ع
@nohe_sonnati