این کیست که بهشت شده رو نمای او
قصری هزار آینه شد سر سرای او
آمیخته به عصمت و توحید و معرفت
زرّینه خشت محکم اول بنای او
بانوی ماهتاب دمیده است تا فقط
هنگام خواب قصه بگوید برای او
سمت نگاه مشرقی اش صبح دائم است
خورشید سال هاست نشسته به پای او
عطر هزار باغچه گل در ترنّمش
شهر بهار ساکن سبز هوای او
آئینه ی تداعی لبخند فاطمه است
انگار روبرو شده با خنده های او
وقتی که از سپهر مدینه طلوع کرد
خورشید زندگانی خود را شروع کرد
از شاخه ی طلایی طوبی که چیده شد
در ساق عرش عطر رهایی وزیده شد
در صُلب سیب مهر تبلور نمود و بعد
در پوشش طهارت محض آفریده شد
شیواترین سلام سپیده به آفتاب
در لحظه ی تلألوء سبزش شنیده شد
تلفیقی از هدایت و نور است این شهاب
خطی که روی صفحه ی ظلمت کشیده شد
قبل از شروع خلقت عالم کمال یافت
آن روز متصّف به صفات حمیده شد
اشراق مهر سجده به خاک زمین اوست
تکوین عشق، معجزه ی کمترین اوست
صبح ولادتش همه جا عطر سیب داشت
گل بانویی که ایل و تباری نجیب داشت
نیلوفر عفاف به قنداقه اش دخیل
گلبوسه ی نسیم زِ عطرش نصیب داشت
می آمد از طراوت گلخانه ی خدا
بیخود نبود رایحه ای دلفریب داشت
شیرین زبان قافله ی نازدانه ها
تن پوشی از حریر پر عندلیب داشت
از وقت آفرینش نور مطهرش
با نام پاک فاطمه اُنسی عجیب داشت
تنها سه ماه آخر عمر سه ساله اش
اندازه ی سه قرن فراز و نشیب داشت
#مصطفی_متولی
#یادبود_ولادت_حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
آرام جان خستهدلان پیکرت کجاست؟
جانم به لب رسیده پدر جان سرت کجاست؟
جسمت اسیر فتنهی یغماگران شده
پیراهن امانتی مادرت کجاست؟
از چه جواب دختر خود را نمیدهی
بابای با محبّتم! انگشترت کجاست
در خیمه هر چه بود به تاراج فتنه رفت
خاکم به سر عمامهی پیغمبرت کجاست؟
سوز عطش ز خون تنت موج میزند
ای تشنهلب، برادر آبآورت کجاست؟
از دود خیمه تربت ششماهه گم شده
بابا بگو مزار علیاصغرت کجاست؟
ما را میان این همه دشمن نظاره کن
دیگر مپرس دخترکم، معجرت کجاست
#مصطفی_متولی
#حضرت_رقیه_س
@nohe_sonnati
با چشم اشک بار علیکنّ بالفرار
با قلب داغ دار علیکنّ بالفرار
وقتی کمان حرمله شلاق دست شد
پنهان و آشکار علیکنّ بالفرار
جان هم رسیده گرچه به لب هایتان ولی
با حال احتضار علیکنّ بالفرار
در ساحل فرات علمدار کربلا
شد چون علم ندار ، علیکنّ بالفرار
راه عبور ، معبر غارت گران شده
از گوشه و کنار علیکنّ بالفرار
دیدید مثل ابر بهار اشک ریختیم
آتش نشد مهار علیکنّ بالفرار
از من به لاله های حرم عمه جان بگو
حتی به روی خار... علیکنّ بالفرار
با این که مشکل است و همه بانوان ما...
...هستند با وقار علیکنّ بالفرار
حتما به دختران حرم گوشزد کنید
تا هست گوشوار علیکنّ بالفرار
دقت کنید گم نشود هیچ کودکی
امشب در این دیار علیکنّ بالفرار
با چکمه ها به سوی حرم روی اسب خویش
تا شمر شد سوار علیکنّ بالفرار
با این که از مصائب این دشت پر بلا
لا یمکن الفرار... علیکنّ بالفرار
#مصطفی_متولی
#روز_عاشورا
@nohe_sonnati
وقتی رسید قافله در مجلس یزید
بالا گرفت قائله در مجلس یزید
اشکِ سرِ بریده در آمد که پا گذاشت
زینب میان سلسله در مجلس یزید
زینب رسید و دور و برش جمع خسته ای
با پای پر ز آبله در مجلس یزید
داغ رباب تازه شد آن لحظه ای که دید
بالا نشسته حرمله در مجلس یزید
با کینه ای به قدمت تاریخ، کفر داشت
با دین سرِ مقابله در مجلس یزید
دف ها به روی دست، و کِل می کشید مست
مطرب میان هلهله در مجلس یزید
بزم شراب بود و چه کردند پای تشت
رقاصه ها پِیِ صِله در مجلس یزید
ای وای، بین جام شراب و سر امام
چندان نبود فاصله در مجلس یزید
بالا که رفت چوب، سه ساله بلند شد
صبرش نداشت حوصله در مجلس یزید
شد اشک چشم، بغض و بدل کرد این چنین
آتش فشان به زلزله در مجلس یزید
صحبت که از خرید و فروش کنیز شد
افتاد باز ولوله در مجلس یزید
خون خورد زینب و جگرش پاره پاره شد
از دست إبن آکله در مجلس یزید
#مصطفی_متولی
#مجلس_یزید
@nohe_sonnati
از جان خود اگرچه گذشتم به راحتی
دل كنده ام ولی زتنت با چه زحمتی
ميخواستم به پات سرم را فدا كنم
اما به خواهر تو ندادند مهلتی
كی گفته قطعه قطعه شدن درد آور است؟
مُردن به عشق تو كه ندارد مشقتی
بهتر نبود جای تو من كشته ميشدم؟
بی تو چگونه صبر كنم.... با چه طاقتی؟
از بس برای زخم لبت گريه كردهايم
چشمی نديدهام كه نديده جراحتی
تو رفتی و غرور حريمت شكسته شد
هنگام غارت حرم آن هم چه غارتی
آتش زدند خيمه ما را و بعد از آن
دزديده شد تمامی اشياء قيمتی
اين بچه ها تماميشان لطمه خوردهاند
با من ولی به شكوه نكردند صحبتی
كم مانده بود خم بشوم كم بياورم
از دست تازيانه بی رحم لعنتی
غصه نخور حقير نشد خواهرت حسين
از فتح شام آمدهام با چه هيبتی
شرمندهام رقيه تو در خرابه ماند
لطفی كن و سراغ نگير از امانتی
عباس اگر نبود اسارت چه سخت بود
ممنونم از حمايت آن چشم غيرتی
#مصطفی_متولی
#اربعین
@nohe_sonnati
شکسته پشت غم از بار غصه های رباب
از آن زمان که شنیده است ماجرای رباب
به سوز سینه ی گهواره داغ غم زده است
شرار زخم دل خون لای لای رباب
و تار صوتی آتش گرفته می فهمد
که آمده چه بلایی سر صدای رباب
برای کودکش آن قدر آه و ناله نکرد
که چشم مشک پر از اشک شد به جای رباب
به جان گریه ی شش ماهه روی دست حسین
کسی نریخته اشکی مگر به پای رباب
قنوت صبر گرفته برای حلق علی
خدا کند به اجابت رسد دعای رباب
میان هلهله ی چنگ و های و هوی رباب
سه شعبه زخم زد و ناله شد نوای رباب
و ناگهان پر و بال فرشته ها تر شد
به خون کشته ی مظلوم کربلای رباب
“رقیه” آمده از یک فرشته می پرسد
پیام تسلیت آورده ای برای رباب؟
و فکر می کنم آب فرات گِل شده است
که ریخته به سرش خاک، در عزای رباب
خدا به داد دل خاطرات او برسد
چه می کشند خیالات انزوای رباب
#مصطفی_متولی
#ورود_اهل_البیت_ع_به_مدینه
@nohe_sonnati