دوبیتی
به روی نيزهها ديدم سرت را
ميان خون، رها بال و پرت را
چگونه قلب من آرام باشد
که دیده ساربان انگشترت را...
▪️
چراغ عمر من پايان گرفته
ببین باران الرحمان گرفته
تمام دشت احيا دارد امشب
که هر نيزه بهسر قرآن گرفته
#یوسف_رحیمی
#شام_غریبان
@nohe_sonnati
دوبیتی
به روی نيزهها ديدم سرت را
ميان خون، رها بال و پرت را
چگونه قلب من آرام باشد
که دیده ساربان انگشترت را...
▪️
چراغ عمر من پايان گرفته
ببین باران الرحمان گرفته
تمام دشت احيا دارد امشب
که هر نيزه بهسر قرآن گرفته
#یوسف_رحیمی
#شام_غریبان
@nohe_sonnati
ماجرا هر چه بود پایان یافت
هر کسی بود عازم کویش
زنی انگار چشم در راه است
از سفر، چه میآورد شویش
لحظهها بیقرار و دلواپس
غصههایش بدون حد میشد
مرد او از سفر نیامده بود
شب هم از نیمه داشت رد میشد
آسمان تار و تیره و خونبار
آه آن شب نبود معمولی
نیمهٔ شب پرید زن از خواب
آمده بود از سفر خولی
گفت خولی بگو چه آوردی
که چنین غرق تاب و تب شدهام
چیست سوغات تو که اینگونه
دلپریشان و جانبهلب شدهام
گفت هر چند تحفهٔ خولی
زر و سیم و طلا و درهم نیست
ولی این بار گنجی آوردم
که نظیرش به هر دو عالم نیست
چیزی از ماجرا نمیدانست
چشمش اما اسیر شیون بود
متحیر شد و سراسیمه
دید آخر تنور روشن بود
رفت با واهمه به سمت تنور
به سر و سینه زد نشست و گریست
ناگهان دید صحنهای خونبار
آه این سر، سر بریدهٔ کیست؟
به سر او مگر چه آمده است
شده این گونه غرق خون، پرپر
بر لبش آیههای قرآن است
میدهد عطر زمزم و کوثر
سر او را گرفت بر دامن
خاک و خون پاک کرد از رویش
گفت بیچاره مادرت، اما
ناگهان حس نمود پهلویش ـ
ـ بانویی قد خمیده، آشفته
که گرفتهست دست بر پهلو
ضجه که میزند همه عالم
روضهخوان میشود ز شیون او
گفت بانو تو کیستی که غمت
قاتل این دلِ پر از محن است
گفت من دختر پیمبرم و
این سر غرق خون، حسین من است
با دو چشم ترش روایت کرد
یک جهان درد و داغ و ماتم را
گفت از نیزهها که بوسیدند
بوسهگاه نبی اکرم را
گفت از خیمههای آل الله
گفت از ماجرای غارتها
گفت با چشمهای خونبارش
از شروع همه مصیبتها:
آتشی که گرفت راه حرم
پیش از این در مدینه برپا شد
پشت در که شکست بازویم
پای دشمن به خیمهها وا شد
گفت غصه اگر چه بیپایان
ولی این قصه انتها دارد
می رسد وارثی به خونخواهی
خونِ مظلوم خونبها دارد
#یوسف_رحیمی
#تنور_خولی
@nohe_sonnati
بعد از سه روز جسم عزیزش کفن نداشت
یوسفترین شهید خدا پیرهن نداشت
او رفت تا که زنده کند رسم عشق را
از خود گذشته بود، غم ما و من نداشت
آنقدر عاشقانه به معراج رفته بود
آنقدر عاشقانه که سر در بدن نداشت
خورشیدِ شعلهور شده بر روی نیزهها
کنج تنور رفتن و افروختن نداشت
هر کس شنید غربت او را سؤال کرد
بعد از سه روز جسم عزیزش کفن نداشت؟!
#یوسف_رحیمی
#دفن_شهدای_کربلا
@nohe_sonnati
دوبیتی
غم و درد و بلا کوچه به کوچه
تب و اشک و عزا کوچه به کوچه
میان کوفه گرداندند سر را
به روی نیزهها کوچه به کوچه
#یوسف_رحیمی
#کوفه
@nohe_sonnati
دوبیتی
غم و درد و بلا کوچه به کوچه
تب و اشک و عزا کوچه به کوچه
میان کوفه گرداندند سر را
به روی نیزهها کوچه به کوچه
#یوسف_رحیمی
#کوفه
@nohe_sonnati
دید از دور مسیحا نفسی میآید
دید با قافله فریادرسی میآید
صحنهای دید در آن قافله اما جانکاه
بر سر نیزه سری دید، سری همچون ماه
این سر کیست که این قدر تماشا دارد؟
صوت داوودی و انفاس مسیحا دارد؟
از سر هر مژهاش معجزه بر میخیزد
با طنینش همهآفاق به هم میریزد
با نسیم از غم دل گفت به صد شیون و آه
به ادب نافهگشایی کن از آن زلف سیاه
گرچه این شیوهی رندان بلاکش باشد
حیف از این زلف که بر نیزه مشوش باشد
با دلی سوخته آمد به طواف سر ماه
پارهپاره دلش از داغ لب پرپر ماه
گفت ای جان جهان نذر غمت! جانم باش
امشبی را ز سر لطف تو مهمانم باش
ماه را همره خود با دلِ بیتاب آورد
نذر لبهای ترک خورده کمی آب آورد
خون از آن چهره که میشُست، دلش خون میشد
حال او منقلب و دیده دگرگون میشد
اشک در چشم پر از شیون راهب میخواند
روضه میخواند از آن اوج مصائب میخواند
روضه میخواند: همه عمر در این چرخ کبود
بین زرتشتی و آشوری و ترسا و یهود
نشنیدم که سرِ نیزه سری را ببرند
یا که در سلسله بیبال و پری را ببرند
آه از آن سوز و گدازی که در آن محفل بود
عشق میگفت به شرح، آنچه بر او مشکل بود
گفت: عالم شده حیرانِ پریشانی تو!
کیستی تو؟ به فدای سر نورانی تو!
ناگهان ماه، چه جانکاه دمی لب وا کرد
محشری در دل آن سوختهدل، برپا کرد
گفت: من کشتهی لبتشنهی عاشورایم
زینت دوش محمد، پسر زهرایم
دید راهب به دلش شعله و شور افتادهست
شعلهی آتشی از نخلهی طور افتادهست
تشنهی عشق شد از غصه نجاتش دادند
ناگهان در دل شب آب حیاتش دادند
صورتش را به روی صورت خونین حسین...
و مُشَرَّف شد از آن لحظه به آئین حسین...
* در این شعر بعضی از ابیات «حافظ» به شیوههای مختلفی تضمین شده است.
** این ماجرا، با تفاوتهایی در منابع زیر نقل شده است:
- بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۸۴
- لهوف، ص۱۳۶
- عبرات المصطفین فی مقتل الحسین(ع)، ج۲، ص۲۵۸
- مقتل الحسین(ع) مقرم، ص۴۴۶
- تذکرة الخواص، ص۱۵۰
(به نقل از کتاب «خورشید بر فراز نیزهها» نوشتهی آقای سیدمحیالدین موسوی، ص۸۸ت۹۵)
#یوسف_رحیمی
#دیر_راهب
@nohe_sonnati
دروازه ی ورودی شهر است و ازدحام
برپا شده دوباره هیاهوی انتقام
این ازدحام و هلهله ها بی دلیل نیست
یک کاروان سپیده رسیده به شهر شام
يک آسمان ستارهی آتش گرفته و
یک کاروان شراره و غم های ناتمام
در این دیار، هلهله و پایکوبی است
انگار رسم تسلیت و عرض احترام
چشمان خیره و حرم آل فاطمه
سرهای روی نیزه و سنگ از فراز بام
خاکستر است تحفهی پس کوچه های شهر
بر زخم های سلسله ، شد آتش التیام
بر ساحت مقدس لب های پرپری
با سنگ کینه ،سنگدلی می دهد سلام
پیشانی شکسته و خونی که جاری است
بر روی نی خضاب شده چهرهی امام
با کینه ی علی همهی شهر آمدند
بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام
#یوسف_رحیمی
#شام
@nohe_sonnati
دوبیتی
دگر این کاروان یاسی ندارد
که با خود شور و احساسی ندارد
بیا ام البنین برگشته زینب
ولی افسوس عباسی ندارد
#یوسف_رحیمی
#ورود_اهل_البیت_ع_به_مدینه
@nohe_sonnati
حس میکنم در صحن تو عطر دعا را
عطر توسلهای در باران رها را
غرق اجابت میشود دست نیازم
هر وقت میخوانم در این مرقد خدا را
آیینههای لطف تو تکثیر کردند
در صحن چشمم اشکها را... اشکها را...
آهم کبوتر میشود تا گنبد تو
میآورد فریادهای یا رضا را
من از کنار پنجره فولاد هر بار
حس میکنم عطر ملیح کربلا را
ای زائران اینجا دخیل غم ببندید
هر صبح جمعه ندبهٔ «آقا بیا» را
#یوسف_رحیمی
#امام_رضا_ع
@nohe_sonnati
دوبیتی
معصوم ترین صبح سپیدی محسن
آن روز کبود را ندیدی محسن
در راه علی حق بزرگی داری
الحق که تو اولین شهیدی محسن
▪️
با ضرب در سوخته ماهم را کشت
در آتش و خون نور نگاهم را کشت
فریاد بزن «بأیّ ذنبٍ قُتلت»
ای وای که طفل بی گناهم را کشت
▪️
در کوچه به پا کرد دوباره محشر
با مادر دلسوخته، یاس پرپر
آن روز اگر مجال صحبت میداشت
می گفت چنان فاطمه : حیدر حیدر
▪️
ای مونس داغ های من محسن جان
ای یاور با وفای من محسن جان
با سرخی خون من و تو حق برپاست
قربانی کربلای من محسن جان
#یوسف_رحیمی
#حضرت_محسن_ابن_علی_ع
@nohe_sonnati
دوبیتی
دلش را داد دستِ آسمان ها
که نامش زنده مانده در زمان ها
بده یک جرعه از صبر سکینه
خداوندا به ما در امتحان ها
#یوسف_رحیمی
▪️
پریشان خاطر و قامت کمان بود
برای داغِ بابا روضه خوان بود
بمیرم! قاتل جانِ سکینه(س)
صدایِ ضربه های خیزران بود!
#مرضیه_عاطفی
#حضرت_سکینه_س
@nohe_sonnati