eitaa logo
رهپویان نور
55 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
106 فایل
خواهران مسجد ولیعصر (عج) بهشهر مدیر: @sibsorkh60
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوتا کافی نیست
تجربه_من ۹۴۳ من متولد ۶۳ هستم، دختری با حیا و ساکت و درون گرا بودم. این امر باعث شده بود تا در فامیل و آشنا زبان زد بشم از نوجوانی خواستگار داشتم که از سمت خانواده چون سنم کم بود، رد میشدن. این شرایط ادامه داشت تا سن ۱۷ و ۱۸ سالگی که بلاخره پای خواستگاری به خونه مون باز شد. واقعا هممون کلافه شده بودیم تا جایی که صدای همسایه ها می گفتن که سخت نگیرین چرا جواب نمیدین و....😒 ولی من واقعا سخت گیری نمیکردم تنها چیزی که از همسر آیندم میخواستم این بود با ایمان و خوش اخلاق و خدا ترس باشه، اصلا مادی گرا نبودم، دوست نداشتم همسرم با حجابم مشکل داشته باشه. خلاصه گذشت تا سال ۸۷ یک آقایی به خواستگاری اومدن خودشون مشکلی نداشتن اما خانوادشون همه بی حجاب بودن و کل خانوادشون مخالف بودن جز مادرشون، کلا هنگ کرده بودم که چیکار باید بکنم در هفته روزی نبود که حرم نرم، نزدیک به هشت ماه دیگه خواستگار راه نمی‌دادیم چون معتقد بودیم از لحاظ اخلاقی درست نیست تا اینکه همسایمون گفت این همه نباید طول بکشه این آقا تکلیفش با خودش مشخص نیست حداقل بذارین خواستگار دیگه ای بیاد.😒 خلاصه دوباره پای خواستگارا به خونه مون باز شد توی ماه مبارک رمضان بود که یکی از خواستگارها که از قضا خانواده همسر جان بودن تشریف آوردن خونه مون وقتی خواهرشون اومدن و نشستن با کلافگی گفتن ای خدا اگه خوبه صلاح میدونی همین جا بشه اول متوجه نشدم ولی بعدها فهمیدم که چون پنج سال خواستگاری رفتن از خستگی این حرف و زدن خلاصه جونم براتون بگه سر دو راهی بدی گیر کرده بودم، همسرم از لحاظ مادی چیزی نداشتن ولی از لحاظ معنویت خدا رو شکر عالی بودن یک روز به شدت دلم شکسته بود، رفتم حرم، ‌کلی درد دل کردم گفتم همه چیز رو به خودتون سپردم آقا جان .... خلاصه بعد از ماه مبارک در مهر سال ۸۸ عقد کردیم و یک سال بعد شهریور ۸۹ رفتیم خونه خودمون، خدا روشکر همسر جان دقیقا همون مشخصاتی که می خواستم داشتن خدا رو شکر. زندگی ما شروع شد پر از فراز و نشیب، ما طبقه بالای خونه خانواده همسرم زندگی میکردم و از سختی هاش نگم براتون.😢 بعد از یک ماه از ازدواجمون متوجه شدم باردارم با جفت پایین که باید خیلی محتاط می بودم. سال ۹۰ خدا گل دخترم فاطمه خانم رو به ما هدیه داد دختری زیبا با چشمای آبی اینقدر کل فامیل از زیبایی دخترم میگفتن که گمانم همین امر باعث چشم زخم بدی شد براش... دخترم دوساله بود می‌خواستیم بریم کربلا که متوجه عقب افتادن دوره ام افتادم. اگه یک روز عقب می افتاد مطمئن بودم باردارم وقتی آزمایش خون دادم، گفتن منفیه، باید یک هفته دیگه آزمایش بدی. منم دیگه فرصت برای آزمایش نداشتم، چون دو روز دیگه عازم سفر عشق بودم و از اونجا که قرص جلوگیری به من نمی افتاد به ناچار مجبور شدم استفاده کنم که اونجا به مشکل نخورم نگم براتون از عوارض این دارو که چقدر حالم بد می‌کرد. انگار تو یک دنیای دیگه بودم. خلاصه از کربلا که اومدم دیدم مریض نشدم بی بی چک گذاشتم دیدم بله مثبت اون همه قرص هم الکی خوردم.😢 کلا دوران بارداری خیلی سختی دارم به خاطر ویارهای خیلی سختی که دارم از دو ماهگی شروع میشه تا موقع زایمان مدام وزن کم میکنم و یک روز در میون باید سرم بزنم. سال ۹۳ خداوند دختر قشنگم مائده خانم رو به ما هدیه داد دختری زیبا و تپل، چون دو هفته آخر بارداری متوجه شدم دیابت بارداری دارم دخترم حسابی تپلی شده بود با زردی بالا... ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۹۴۳ اسفند ۹۵ هم دوباره با لطف خداوند پسرم آقا امیر محمد به دنیا آمد البته چون ناخواسته بود خیلی ناشکری کردم پسرم زردی خیلی شدیدی گرفت به حدی که میخواستن خونش رو عوض کنن😢 من با اون وضعیت سزارین پشت درِ ان ای سیو نشسته بودم فقط گریه میکردم. اینقدر با همسرم متوسل به آقا امام رضا (ع) شدیم که خانم پرستار اومد گفت به طور معجزه آسایی زردی اومده پایین و نیازی نیست خون بچه رو عوض کنیم😍 من و همسر از خوشحالی باز شروع کردیم به گریه و خدا روشکر کردیم و از آقا تشکر کردیم من اینو تنبیهی دونستم برای ناشکری که کرده بودم البته همون لحظه ای که گفتن باید بیمارستان بستری بشه شروع کردم به توبه... پسرم ۱۷ روزه بود که متوجه بیماری دختر بزرگم فاطمه خانم شدیم، بیمارستان بستری شد کلی آزمایش خون و از مغز استخوانش گرفتن و فهمیدن دخترم سرطان خون داره، از یک طرف خودم تازه زایمان کرده بودم که تو روزای اول برای پسرم بیمارستان بودم حالا دخترم😔 پسرم چون نوزاد بود تو ماشین جلوی در بیمارستان نوبتی نگهش می داشتیم با مادرم که انشاءالله خداوند بهشون سلامتی بده🥺 دخترم چون ۵ سالش بود وابسته به خودم بود و می‌گفت فقط مامانم پیشم باشه مادرم جلوی بیمارستان تو ماشین پسرم رو نگه می‌داشتن و من پیش دخترم بودم هر دو ساعت یکبار میرفتم و با مادرم جا بجا میشدم تا پسرم رو شیر بدم. روزهای خیییییلی سختی بود انشاءالله برای کسی پیش نیاد 🤲 خدا رو شاکرم اون روزهای سخت گذشت😀 ۱۷ روز دخترم بستری بود که از تو بیمارستان شیمی درمانی شروع شد از یک طرف افسردگی بعد زایمان، از یک طرف مریضی و بهانه گیری دخترم بابت شیمی درمانی و از یک طرف دختر سه ساله و یک بچه شیر خوار که خیلی سخت بود. گذشت و پسرم ۹ ماه شد که فهمیدم باردارم البته بیشتر مادرایی که برای شیمی درمانی بچه هاشون میومدن، باردار میشدن تا بتونن سلول بنیادی از طریق بند ناف ذخیره کنن. منم باردار شدم فقط میگفتم خدایا من چه‌طور میتونم بچه ها رو بزرگ کنم، خودت کمکم کن. بچم پنج ماهش شد، رفتم سونوگرافی وقتی از تو مانیتور دیدمش خیلی مهرش تو دلم رفت ولی یک هفته بعد بچه ایست قلبی کرد و سقط شد. بعد از چند ماه دچار دیابت خیلی بالایی شدم که مجبور به زدن انسولین شدم الان به لطف خدا دیابتم کنترل شده، دخترم دو سال که قطع درمان شده ولی بازم زیر نظر دکتر باید باشه، بچه هام از آب وگل در اومدن، پسرم الان کلاس اول و خدا رو از این بابت خیلی شاکرم 😍 از موقعی که با کانال شما آشنا شدم تصمیم گرفتم باردار بشم تا هم جهاد تبیین کنم هم سرباز برای امام زمانم بشه و هم امر رهبرم رو اطاعت کنم انشاءالله 🤲 ازتون میخوام برام دعا کنین تا بارداری خوبی داشته باشم و خداوند اولاد سالم و صالحی خدا بهمون هدیه کنه🤲😍 انشاءالله بحق خانم حضرت فاطمه الزهرا سلام الله به هر کسی بچه میخواد اولاد سالم و صالح عنایت بفرماید🤲 🤲 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075