#قصه_دلبری
#پارت_بیست_و_چهار
#رمان
گفتم: " اومدن ببینن واقعاً شوهرمی یا نه!"
البته ان موتور تریل معروفش را نداشت. کلاً آن موتور وقف هیئت بود. عاشق موتور سواری بودم، ولی بلد نبودم چطور باید با حجاب کامل بنشینم روی موتور. خانم های هیئت یادم دادند. راستش تا قبل از ازدواج سوار نشده بودم. چند بار با اصرار، دایی ام را مجبور کرده بودم که من را بنشاند ترک موتور ، همین.
با هم رفتیم خانه دانشجویی اش در یک زیرزمین که باور نمی کردی خانه دانشجویی باشد، بیشتر به حسینیه ای نقلی شبیه بود. ولی از حق نگذریم، خیلی کثیف بود. آنقدر آنجا هیئت گرفته بودند و غذا پخته بودند که از در و دیوارش لکه و چرک می بارید. تازه می گفت: " به خاطر تو اینجا رو تمیز کرده م!" گوشه یکی از اتاق ها، یک عالمه جوراب تلنبار شده بود. معلوم نبود کدام لنگه برای کدام است، فکر کنم اشتراکی می پوشیدند. اتاق ها پر بود از کتیبه های محرّم و عکس شهدا. از این کارش خوشم آمد.
بابت شکل و شمایل و متن کارت عروسی، خیلی بالا پایین کرد. خیلی از کارت ها را دیدیم. پسندش نمی شد. نهایتاً رسید به یک جمله از حضرت آقا با دستخط خودشان.
بسم الله الرحمن الرحیم
همسری شما جوانان عزیزم را که پیوند دل ها و جسم ها و سرنوشت هاست، صمیمانه به همه شما فرزندان عزیزم تبریک می گویم.
سید علی خامنه ای
_______________________
💞https://eitaa.com/mahdiavaran
#قصه_دلبری
#پارت_بیست_و_پنج
#رمان
دستخط را دانلود کرد و ریخت روی گوشی. انتخابمان برای مغازه دار جالب بود. گفت: " من به رهبر ارادت دارم، ولی تا به حال ندیدم کسی خط ایشون رو داخل کارت عروسی چاپ کنه!" از طرفی هم پافشاری می کرد که نمی شود و از متن های حاضر، یکی را انتخاب کنیم. محمد حسین در این کارها سر رشته داشت. به طرف قبولاند که می شود در فتوشاپ این کارت را با این مشخصات، طراحی و چاپ کرد.
قضاوت دیگران هم درباره کارت متفاوت بود. بعضی ها می گفتند قشنگ است، بعضی ها هم خوششان نیامد. نمی دانم کسی بعد از ما از این نوع کارت استفاده کرد یا نه، ولی بابش باز شد تا چند نفر از بچه های فامیل، عقدشان را داخل امامزاده برگزار کنند.
از همان اول با اسباب و اثاثیه زیاد موافق نبود. می گفت: " این همه تیر و تخته به چه کارمون میاد؟ "
از هر دری سخنی گفتم و چند تا منبر رفتم برایش تا راضی اش کنم. موقع خرید حلقه، پایش را کرده بود در یک کفش که به جایش انگشتر عقیق بخریم. باز باید میز مذاکره تشکیل می دادیم و آقا را قانع می کردیم. بهش گفتم: " انگشتر عقیق باشه برای بعد، الان باید حلقه بخریم!"
حلقه را خرید، ولی اولین بار که رفتیم مشهد، انگشتر عقیقی انتخاب کرد و دادیم همان جا برایش ساختند.
کاری به رسم و رسوم نداشت، هر چه دلش می گفت همان راه را می رفت. از حرکات و سکنات خانواده اش کاملاً مشخص بود هنوز در حیرت اند که آیا این آدم همان محمد حسینی است که...
______________________
💞https://eitaa.com/mahdiavaran
#جزء_دوم
#هر_روز_یک_صفحه_از_ایه_نورانی
#صفحه_22 #سوره_بقره
🎀الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🎀
❤️https://eitaa.com/mahdiavaran
💛🌹توی اشپز خانه غرق حال و هوای خودم بودم مشغول کار بودم که محمد رضا با صدای بلند گفت :مادر ...
نگاه کردم و دیدم دم در ورودی ایستاده اومد و...
#شهیدانه
#دهه_فجر
سردار شهید محمد رضا عقیقی
🌹https://eitaa.com/mahdiavaran
🌹میخواهید خدا عاشقتون شود ؟🤔
توصیه ی شهید برای ما ؟........
شهید ابراهیم همت 🌹
#شهیدانه
#دهه_فجر
🌹https://eitaa.com/mahdiavaran
3⃣
لبخند تو خلاصه ی همهٔ خوبی هاست💎
#شهید_مدافع_حرم📿
#شهید_مهدی_نوروزی🕊
کتابی که درباره زندگی نامه ی این شهید هست:
#دیدار_پس_از_غروب🌅
نوراشاپ 🇮🇷🇵🇸
3⃣ لبخند تو خلاصه ی همهٔ خوبی هاست💎 #شهید_مدافع_حرم📿 #شهید_مهدی_نوروزی🕊 کتابی که درباره زندگی نامه
خب. خب.
ببینم چه میکنید برای شهید امروز🙂
هرچقدر که دوست داری برای شادی روح داداش مهدی صلوات بفرست امروزم سالروز شهادت ایشونه روحشونو شاد کنید👇🏻
https://EitaaBot.ir/counter/mtojh
#شهیدانه
#دهه_فجر