#توجه_به_دودمان_حضرت_زهرا
... یک روز صبح در خانه به صدا در آمد رفتم در را باز کردم، خانمی چادر به سر، پشت در بود که صورت خود را گرفته بود و گفت: اینجا منزل آقای دستغیب است؟ گفتم بله، گفت: به آقا بگویید علویه ای هستم که ۱۰۰۰ تومان پول احتیاج کرده ام، آبرو دارم و نخواستم جای دیگری بروم که زشت باشد.
گفتم: آقا شما را می شناسد؟ گفت نه؛ نه من آقا را میشناسم، نه آقا مرا. خانه اش را هم با پرس و جو یافتم، بالا رفتم و داخل اتاق آقا شدم تا عرض حال کنم، روی یک میز کوچک مقداری پول گذاشته بود و آقا نیز پشت میز خودشان سر به زیر انداخته و نشسته بودند، گفتم: اقالله و آقا صدایم را قطع کرد و گفت: بردار برو» چیزی هم نگو! پول را برداشتم چون رفتم که به آن علویه بدهم دیدم ده تا صد تومانی است. (۲)
#ایت_الله_دستغیب #کرامات #علما #سیمای_فرزانگان
https://eitaa.com/olamaerabane
#استادی_که_بی_سواد_شد
شهید دستغیب گوید:
تقریباً چهل سال قبل در حجره های مسجد مشیرالملک شیرازی، که طلاب سکونت داشتند مدرسی زبر دست که عمداً نامش را نمی برم درس قوانین و مطول میگفت و مشهور به حافظه و معلومات بود شب خوابید، صبح که بیدار شد دید حافظه اش را از دست داده حتی برای نماز صبح سوره حمد را نیز فراموش کرده است. ده ها سال نماز خوانده لکن اینک یادش نیست، قرآن را باز کرد دید نمی تواند بخواند. خلاصه به طور کلی حافظه اش را از دست داد به طوری که «الف» را از «با» تشخیص نمی داد و به همین حال بود تا مرد.
#ایت_الله_دستغیب
#سیمای_فرزانگان
https://eitaa.com/olamaerabane